گنجور

 
۱

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵

 

... اگر بگیرم روزی من آستین ترا

اگر چه خامش مردم که شعر باید گفت

زبان من به روی گردد آفرین ترا

رودکی
 
۲

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸

 

کس فرستاد به سر اندر عیار مرا

که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت ...

رودکی
 
۳

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۷ - دیر زیاد آن بزرگوار خداوند

 

... ای فلک از حال دشمنانش همی خند

آخر شعر آن کنم که اول گفتم

دیر زیاد آن بزرگوار خداوند

رودکی
 
۴

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۵ - عصا بیار که وقت عصا و انبان بود

 

... دلم خزانه پر گنج بود و گنج سخن

نشان نامه ما مهر و شعر عنوان بود

همیشه شاد و ندانستمی که غم چه بود

دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود

بسا دلا که به سان حریر کرده به شعر

از آن سپس که به کردار سنگ و سندان بود ...

... شد آن زمانه که او پیشکار میران بود

همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است

همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود

شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت

شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود ...

رودکی
 
۵

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۸

 

... این عجبتر که می نداند او

شعر از شعر و خنب را از خن

رودکی
 
۶

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۹ - مادر می

 

... جز به سزاوار میر گفت ندانم

ورچه جریرم به شعر و طایی و حسان

مدح امیری که مدح زوست جهان را ...

رودکی
 
۷

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۴

 

ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان

از من دل و سگالش از تو تن و روان ...

رودکی
 
۸

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۱

 

آن چیست بر آن طبق همی تابد

چون ملحم زیر شعر عنابی

ساقش به مثل چو ساعد حورا ...

رودکی
 
۹

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹ - قصیده

 

... ابر شبیر زهرا روز محشر

مرا گوید ز چندین شعر شاهان

ز چندین عاشقانه شعر دلبر

به من ده تا بدارم یادگاری ...

... چو تعویذی فرو آویزم از بر

کم از شعری که سوی ما فرستی

نه ام اندر خور گفتار وز در

مگر خود شعر بر من برنزیبد

مگر خود نیستم ای دوست در خور ...

دقیقی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - داستان دقیقی شاعر

 

... سخن گفتن خوب و طبع روان

به شعر آرم این نامه را گفت من

از او شادمان شد دل انجمن ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹

 

... پری روی گفت سپهبد شنود

سر شعر گلنار بگشاد زود

کمندی گشاد او ز سرو بلند ...

فردوسی
 
۱۲

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱

 

... پس آنگه بگفت ار ز من بشنوی

به شعر آری از دفتر پهلوی

همت گویم و هم پذیرم سپاس ...

فردوسی
 
۱۳

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷

 

... سپیده چو از کوه سر برکشید

شب آن چادر شعر در سرکشید

چو خورشید تابان نهان کرد روی ...

فردوسی
 
۱۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱۲ - وفات یافتن قیصر روم و رزم کسری

 

... بگاه بسیجیدن مرگ می

چو پیراهن شعر باشد بدی

فسرده تن اندر میان گناه ...

فردوسی
 
۱۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۸

 

... نهاده بسی ناسزا رنگ وبوی

هم از شعر پیراهن لاژورد

یکی سرخ مقناع و شلوار زرد ...

فردوسی
 
۱۶

فردوسی » هجونامه (منتسب)

 

... فروزنده اخگر چون انگشت کرد

هر آن کس که شعر مرا کرد پست

نگیردش گردون گردنده دست ...

فردوسی
 
۱۷

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۹

 

... چو خورشید زرین سپر برگرفت

شب آن شعر پیروزه بر سر گرفت

جهاندار بنشست بر تخت عاج ...

فردوسی
 
۱۸

کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه

 

... دشت است یا ستبرق باغ است یا خورنق

یک با دگر مطابق چون شعر سعد و اسما

ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبان ...

کسایی
 
۱۹

کسایی » دیوان اشعار » شعر و غزل

 

ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی

هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند ...

کسایی
 
۲۰

کسایی » دیوان اشعار » صبح و نبید

 

... وز آسمان شمامه کافور بر دمید

گویی که دوست قرطه شعر کبود خویش

تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید ...

کسایی
 
 
۱
۲
۳
۱۵۰
sunny dark_mode