گنجور

 
۱

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۵ - عصا بیار که وقت عصا و انبان بود

 

... سپید سیم زده بود و در و مرجان بود

ستاره سحری بود و قطره باران بود

یکی نماند کنون زآن همه بسود و بریخت ...

رودکی
 
۲

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۹ - مادر می

 

... جزم بگویی که زنده گشت سلیمان

سام سواری که تا ستاره بتابد

اسب نبیند چنو سوار به میدان ...

... گردد چون موم پیش آتش سوزان

ور به نبرد آیدش ستاره بهرام

توشه شمشیر او شود به گروگان ...

رودکی
 
۳

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۳

 

یخچه می بارید از ابر سیاه

چون ستاره بر زمین از آسمان

چون بگردد پای او از پای دار ...

رودکی
 
۴

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۹

 

هنوز با منی و از نهیب رفتن تو

به روز وقت شمارم به شب ستاره شمارم

رودکی
 
۵

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹ - قصیده

 

... بجنباند درخت سرخ و اصفر

تو پنداری که از گردون ستاره

همی باریده بر دریای اخضر ...

دقیقی
 
۶

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵

 

... لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

دقیقی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اندر آفرینش عالم

 

... یکی مرکزی تیره بود و سیاه

ستاره بر او بر شگفتی نمود

به خاک اندرون روشنایی فزود ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود

 

... که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه

ستاره است پیش اندرش یا سپاه

یکی گفت کاین شاه روم است و هند ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۴

 

... شده انجمن بر سرش بخردان

ستاره شناسان و هم موبدان

که کس در جهان گاو چونان ندید ...

فردوسی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۹

 

... که ایوانش برتر ز کیوان نمود

که گفتی ستاره بخواهد بسود

بدانست کان خانه اژدهاست ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۶

 

... یکی انجمن کردم از بخردان

ستاره شناسان و هم موبدان

بسی روزگاران شدست اندرین ...

فردوسی
 
۱۲

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳

 

... یکی خیمه پرنیان ساخته

ستاره زده جای پرداخته

دو شاه دو کشور نشسته به راز ...

... چو رفتم به نزدیک ایوان فراز

سرش با ستاره همی گفت راز

به یک دست پیل و به یک دست شیر ...

فردوسی
 
۱۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲

 

... سر اندر ثریا یکی کوه دید

که گفتی ستاره بخواهد کشید

نشیمی از او برکشیده بلند ...

فردوسی
 
۱۴

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳

 

... بفرمود پس شاه با موبدان

ستاره شناسان و هم بخردان

که جویند تا اختر زال چیست ...

... همی داستان از چه خواهد زدن

ستاره شناسان هم اندر زمان

از اختر گرفتند پیدا نشان ...

... بپرداز و بر گوی هرچت هواست

ستاره شمر مرد اخترگرای

چنین زد تو را ز اختر نیک رای ...

... پژوهید هر کار و هر چیز راند

ستاره شناسان و دین آوران

سواران جنگی و کین آوران ...

... چنان گشت زال از بس آموختن

تو گفتی ستاره است از افروختن

به رای و به دانش به جایی رسید ...

فردوسی
 
۱۵

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۰

 

... چو بر آتش تیز بریان شدم

ستاره شب تیره یار منست

من آنم که دریا کنار منست ...

فردوسی
 
۱۶

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۱

 

... یکی انجمن کرد با بخردان

گشاد آن سخن بر ستاره شمر

که فرجام این بر چه باشد گذر ...

... همه کار و کردار فرخ نهید

ستاره شناسان به روز دراز

همی ز آسمان بازجستند راز ...

... که دو دشمن از بخت خویش آمدند

به سام نریمان ستاره شمر

چنین گفت کای گرد زرین کمر ...

فردوسی
 
۱۷

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵

 

... سپهری کجا باد گرز تو دید

همانا ستاره نیارد کشید

زمین نسپرد شیر با داد تو ...

فردوسی
 
۱۸

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۹

 

بفرمود تا موبدان و ردان

ستاره شناسان و هم بخردان

کنند انجمن پیش تخت بلند ...

... برفتند و بردند رنج دراز

که تا با ستاره چه دارند راز

سه روز اندران کارشان شد درنگ ...

فردوسی
 
۱۹

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶

 

... بسان یکی سرو آزاد گشت

چنان شد که رخشان ستاره شود

جهان بر ستاره نظاره شود

تو گفتی که سام یلستی به جای ...

فردوسی
 
۲۰

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۸

 

... ز گیتی همی بار رفتن ببست

ستاره شناسان بر او شدند

همی ز آسمان داستانها زدند ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۱۰۹
sunny dark_mode