گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶

 

... بدید اندرو فر شاهنشهی

برستم بگفتا غم آمد به سر

نهادند رستمش نام پسر

یکی کودکی دوختند از حریر ...

... به فرمان بران بر درم ریختند

پس آن صورت رستم گرزدار

ببردند نزدیک سام سوار ...

... نشسته چنان چون بود تار و پود

پس آن پیکر رستم شیرخوار

ببردند نزدیک سام سوار ...

... برهنه شد آن روزگار نهان

به رستم همی داد ده دایه شیر

که نیروی مردست و سرمایه شیر ...

... بماندند مردم ازان پرورش

چو رستم بپیمود بالای هشت

بسان یکی سرو آزاد گشت ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۷

 

... که تهما هژبرا بزی شاد دیر

ببوسید رستمش تخت ای شگفت

نیا را یکی نو ستایش گرفت ...

... همی پشت زین خواهم و درع و خود

همی تیر ناوک فرستم درود

به چهر تو ماند همی چهره ام ...

... به یک گوشه تخت دستان نشست

دگر گوشه رستمش گرزی به دست

به پیش اندرون سام گیهان گشای

فرو هشته از تاج پر همای

ز رستم همی در شگفتی بماند

برو هر زمان نام یزدان بخواند ...

... به می دست بردند و مستان شدند

ز رستم سوی یاد دستان شدند

همی خورد مهراب چندان نبید ...

... نه از سام و نز شاه با تاج و فر

من و رستم و اسب شبدیز و تیغ

نیارد برو سایه گسترد میغ ...

... سوی سیستان باز برد آن سپاه

شب و روز با رستم شیرمرد

همی کرد شادی و هم باده خورد

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۱

 

... نتابد همی خنجر کابلی

کنون گشت رستم چو سرو سهی

بزیبد برو بر کلاه مهی ...

... بخواهم ز هر سو که هست انجمن

بخوانم به رستم بر این داستان

که هستی برین کار همداستان ...

... سلیح سواران جنگی بساخت

به رستم چنین گفت کای پیلتن

به بالا سرت برتر از انجمن ...

... دلت ناز و شادی بجوید همی

چگونه فرستم به دشت نبرد

ترا پیش ترکان پر کین و درد ...

... که جفت تو بادا مهی و بهی

چنین گفت رستم به دستان سام

که من نیستم مرد آرام و جام ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۲

 

... بیاورد لختی به کابلستان

همه پیش رستم همی راندند

برو داغ شاهان همی خواندند

هر اسپی که رستم کشیدیش پیش

به پشتش بیفشاردی دست خویش ...

... چو داغ گل سرخ بر زعفران

چو رستم بران مادیان بنگرید

مر آن کره پیلتن را بدید ...

... که آن کره را بازگیرد ز رم

به رستم چنین گفت چوپان پیر

که ای مهتر اسپ کسان را مگیر

بپرسید رستم که این اسپ کیست

که دو رانش از داغ آتش تهیست ...

... خداوند این را ندانیم کس

همی رخش رستمش خوانیم و بس

سه سالست تا این بزین آمدست ...

... چو شیر اندرآید کند کارزار

بینداخت رستم کیانی کمند

سر ابرش آورد ناگه ببند ...

... همی خواست کندن به دندان سرش

بغرید رستم چو شیر ژیان

از آواز او خیره شد مادیان ...

... بسوی گله تیز بنهاد روی

بیفشارد ران رستم زورمند

برو تنگتر کرد خم کمند ...

... به چندست و این را که خواهد بها

چنین داد پاسخ که گر رستمی

برو راست کن روی ایران زمی ...

... بدین بر تو خواهی جهان کرد راست

لب رستم از خنده شد چون بسد

همی گفت نیکی ز یزدان سزد ...

فردوسی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۳

 

... زمین خفته را بانگ برزد که خیز

به پیش اندرون رستم پهلوان

پس پشت او سالخورده گوان ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۴

 

به رستم چنین گفت فرخنده زال

که برگیر کوپال و بفراز یال ...

فردوسی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۵

 

... به مردان جنگی و پیلان مست

وزان روی رستم دلیر و گزین

بپیمود زی شاه ایران زمین ...

... جوان از بر تخت خود برنشست

گرفته یکی دست رستم به دست

به دست دگر جام پر باده کرد

وزو یاد مردان آزاده کرد

دگر جام بر دست رستم سپرد

بدو گفت کای نامبردار و گرد ...

... تو این نام را از که داری به یاد

بدو گفت رستم که از پهلوان

پیام آوریدم به روشن روان ...

... دهی و به شاهی رسانی ورا

ز گفتار رستم دلیر جوان

بخندید و گفتش که ای پهلوان ...

... پدر بر پدر نام دارم به یاد

چو بشنید رستم فرو برد سر

به خدمت فرود آمد از تخت زر ...

... قباد دلاور برآمد ز جای

ز گفتار رستم دل و هوش و رای

تهمتن همانگه زبان برگشاد ...

... ببور نبرد اندر آورد پای

کمر برمیان بست رستم چو باد

بیامد گرازان پس کیقباد ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۱

 

... خروشیدن آمد ز پرده سرای

بپوشید رستم سلیح نبرد

چو پیل ژیان شد که برخاست گرد ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۲

 

چو رستم بدید آنک قارن چه کرد

چه گونه بود ساز ننگ و نبرد ...

... که مردی دلیرست و پیروز بخت

بدو گفت رستم که ای پهلوان

تو از من مدار ایچ رنجه روان ...

... چو کشتی که موجش برآرد ز آب

چو رستم ورا دید بفشارد ران

بگردن برآورد گرز گران ...

... سواران گرفتند گرد اندرش

سپهبد چو از چنگ رستم بجست

بخایید رستم همی پشت دست

چرا گفت نگرفتمش زیرکش ...

... یکی مژده بردند نزدیک شاه

که رستم بدرید قلب سپاه

چنان تا بر شاه ترکان رسید ...

فردوسی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۳

 

... سواری پدید آمد از تخم سام

که دستانش رستم نهاده ست نام

بیامد بسان نهنگ دژم ...

... به گرد اندر آید سپه چارسوی

به یک دست رستم که تابنده هور

گه رزم با او نتابد به زور ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۴

 

... بدان گشت شادان دل شهریار

بدو گفت رستم که ای شهریار

مجو آشتی درگه کارزار ...

فردوسی
 
۱۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱

 

... که بردی ز آغاز باکیقباد

تو با رستم شیر ناخورده سیر

میان را ببستی چو شیر دلیر ...

فردوسی
 
۱۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۲

 

... بپرسیدش از رنج راه دراز

ز گردان و از رستم سرفراز

چنین گفت مر شاه را زال زر ...

... کزیشان شود روی گیتی تهی

تو با رستم ایدر جهاندار باش

نگهبان ایران و بیدار باش ...

فردوسی
 
۱۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۳

 

... ترا تیغ کینه بباید کشید

ز هر بد به زال و به رستم پناه

که پشت سپاهند و زیبای گاه ...

فردوسی
 
۱۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۴

 

... سوی زابلستان فرستاد زود

به نزدیک دستان و رستم درود

کنون چشم شد تیره و تیره بخت ...

... که زین بر زمانه چه خواهد رسید

به رستم چنین گفت دستان سام

که شمشیر کوته شد اندر نیام ...

... همه خرد بشکن بگرز گران

چنین پاسخش داد رستم که راه

درازست و من چون شوم کینه خواه ...

... گذارد به رفتن نباشد نژند

چنین گفت رستم به فرخ پدر

که من بسته دارم به فرمان کمر ...

... به نام جهان آفرین یک خدای

که رستم نگرداند از رخش پای

مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ ...

... برو آفرین خواند بسیار زال

چو رستم برخش اندر آورد پای

رخش رنگ بر جای و دل هم به جای ...

فردوسی
 
۱۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۵

 

... تگ گور شد از تگ او گران

کمند و پی رخش و رستم سوار

نیابد ازو دام و دد زینهار ...

... ددی را بران چاره بیچاره کرد

چو بیدار شد رستم تیزچنگ

جهان دید بر شیر تاریک و تنگ ...

فردوسی
 
۱۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۶

 

... که از تشنگی سست و آشفته شد

بیفتاد رستم بر آن گرم خاک

زبان گشته از تشنگی چاک چاک ...

... شده پاره پاره کنان و کشان

ز رستم به دشمن رسیده نشان

روانش چو پردخته شد ز آفرین ...

فردوسی
 
۱۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۷

 

... ز تاریکی آن اژدها شد برون

به بالین رستم تگ آورد رخش

همی کند خاک و همی کرد پخش ...

... دلش زان شگفتی به دو نیم بود

کش از رستم و اژدها بیم بود

هم از بهر رستم دلش نارمید

چو باد دمان نزد رستم دوید

خروشید و جوشید و برکند خاک

ز نعلش زمین شد همه چاک چاک

چو بیدار شد رستم از خواب خوش

برآشفت با باره دستکش ...

... که پنهان نکرد اژدها را زمین

برآن تیرگی رستم او را بدید

سبک تیغ تیز از میان برکشید ...

... که زاینده را بر تو باید گریست

چنین داد پاسخ که من رستمم

ز دستان و از سام و از نیرمم ...

... یکی چشمه خون از برش بردمید

چو رستم برآن اژدهای دژم

نگه کرد برزد یکی تیز دم ...

فردوسی
 
۱۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۸

 

... نمکدان و ریچال گرد اندرش

خور جادوان بد چو رستم رسید

از آواز او دیو شد ناپدید ...

... بزد رود و گفتارها برگرفت

که آواره و بد نشان رستم است

که از روز شادیش بهره غم است ...

... به گوش زن جادو آمد سرود

همان ناله رستم و زخم رود

بیاراست رخ را بسان بهار

وگر چند زیبا نبودش نگار

بر رستم آمد پر از رنگ و بوی

بپرسید و بنشست نزدیک اوی ...

فردوسی
 
۲۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹

 

... گشاده زبان سوی او شد دوان

سوی رستم و رخش بنهاد روی

یکی چوب زد گرم بر پای اوی ...

... سبک دشتبان گوش را برگرفت

غریوان و مانده ز رستم شگفت

بدان مرز اولاد بد پهلوان ...

... ره نره دیوان پرخاشخر

چنین گفت رستم که نام من ابر

اگر ابر باشد به زور هژبر ...

... پراگنده گشتند بر کوه و غار

همی گشت رستم چو پیل دژم

کمندی به بازو درون شصت خم ...

... به کردار شب روز تاریک شد

بیفگند رستم کمند دراز

به خم اندر آمد سر سرفراز ...

... نبینی ازیشان یکی را دژم

بخندید رستم ز گفتار اوی

بدو گفت اگر با منی راه جوی ...

... که هزمان برآید خروش و غریو

بخفت آن زمان رستم جنگجوی

چو خورشید تابنده بنمود روی ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۱۱
sunny dark_mode