گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱

 

... برون آوریدند لرزان چو بید

که جمشید را هر دو دختر بدند

سر بانوان را چو افسر بدند ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲

 

... بدو گفت برگرد گرد جهان

سه دختر گزین از نژاد مهان

سه خواهر ز یک مادر و یک پدر ...

... به هر کشوری کز جهان مهتری

به پرده درون داشتن دختری

نهفته بجستی همه راز شان ...

... نشان یافت جندل مر اورا درست

سه دختر چنان چون فریدون بجست

خرامان بیامد به نزدیک سرو ...

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۳

 

... سخن هر چه گفتی پذیرم همی

ز دختر من اندازه گیرم همی

اگر پادشا دیده خواهد ز من ...

... سر انجمن سرو سایه فکن

چو ناسفته گوهر سه دخترش بود

نبودش پسر دختر افسرش بود

سروش ار بیابد چو ایشان عروس ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۴

 

... که ماده شد از تخم نره کیان

به اختر کس آن دان که دخترش نیست

چو دختر بود روشن اخترش نیست

به پیش همه موبدان سرو گفت ...

فردوسی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۲

 

... چو هنگامه زادن آمد پدید

یکی دختر آمد ز ماه آفرید

جهانی گرفتند پروردنش ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۴

 

... بگویش که ای بی پدر شاه نو

اگر دختر آمد ز ایرج نژاد

ترا تیغ و کوپال و جوشن که داد ...

فردوسی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۷

 

... بماند بسانی اندر نهفت

بدان تاش دختر نباشد ز بن

نباید شنیدنش ننگ سخن ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹

 

... چو از دور دستان سام سوار

پدید آمد آن دختر نامدار

دو بیجاده بگشاد و آواز داد ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۳

 

... خروشی برآورد چون پیل مست

مرا گفت چون دختر آمد پدید

ببایستش اندر زمان سر برید ...

... فرو برد و بر خاک بنهاد روی

بر دختر آمد پر از خنده لب

گشاده رخ روزگون زیر شب ...

... همی رفت غران بسان پلنگ

سوی خانه شد دختر دل شده

رخان معصفر بزر آژده ...

فردوسی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۲

 

... چو بشنید سیندخت ازو گشت باز

بر دختر آمد سراینده راز

همی مژده دادش به دیدار زال ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۳

 

... نهان بند او بود رایش درست

مگر شهر و دختر بماند بدوی

نباشدش بر سر یکی باژجوی ...

فردوسی
 
۱۲

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۶

 

... ز زین پلنگ اندر آرد به گرد

دهم دختر خویش و شاهی ورا

برآرم سر از برج ماهی ورا ...

فردوسی
 
۱۳

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۴

 

... به خوبی بیاراست پیمان اوی

چو بسپرد دختر بدان پهلوان

همه شاد گشتند پیر و جوان ...

... بدو داد و گفتش که این را بدار

اگر دختر آرد ترا روزگار

بگیر و بگیسوی او بر بدوز ...

فردوسی
 
۱۴

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷

 

چو آگاه شد دختر گژدهم

که سالار آن انجمن گشت کم ...

... درفشان چو خورشید شد روی اوی

بدانست سهراب کاو دخترست

سر و موی او ازدر افسرست

شگفت آمدش گفت از ایران سپاه

چنین دختر آید به آوردگاه

سواران جنگی به روز نبرد ...

... سپاه تو گردد پر از گفت وگوی

که با دختری او به دشت نبرد

بدین سان به ابر اندر آورد گرد ...

فردوسی
 
۱۵

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴

 

... ز یاقوت و زر افسری برنهاد

همه دختران را بر خویش خواند

بیآراست و بر تخت زرین نشاند ...

... نپیچی و اندیشه آسان کنی

یکی دختری نارسیده بجای

کنم چون پرستار پیشت به پای ...

... نشایی به گیتی به جز شاه را

کنون دخترت بس که باشد مرا

نشاید به جز او که باشد مرا ...

... که گفتی همی بارد از ماه مهر

جز از دختر من پسندش نبود

ز خوبان کسی ارجمندش نبود ...

... اگر بر نهی پیل باید دویست

به تو داد خواهد همی دخترم

نگه کن بروی و سر و افسرم ...

... بگفتم که چندین برین بر نهم

همه نیکویها به دختر دهم

مرا گفت با خواسته کار نیست

به دختر مرا راه دیدار نیست

ترا بایدم زین میان گفت بس ...

... دل شاه از اندیشه یابد گزند

وزین دختر شاه هاماوران

پر اندیشه گشتی به دیگر کران ...

فردوسی
 
۱۶

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹

 

... که از خوبرویان ندارد همال

یکی دختری هست آراسته

چو ماه درخشنده با خواسته ...

... که داماد باشد نبیره قباد

بیاورد گلشهر دخترش را

نهاد از بر تارک افسرش را ...

... به نیک و بد از تو نیم بی نیاز

پس پرده تو یکی دخترست

که ایوان و تخت مرا درخورست ...

... بدو گفت کامروز برساز کار

به مهمانی دختر شهریار

چو فرمان دهی من سزاوار او ...

... چنان شاد و پیروز و دیهیم جوی

پذیره شدش دختر شهریار

بپرسید و دینار کردش نثار ...

فردوسی
 
۱۷

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰

 

... سواری بیامد ورا مژده داد

که از دختر پهلوان سپاه

یکی کودک آمد به مانند شاه ...

فردوسی
 
۱۸

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵

 

... به گردان سپهر اندرآری سرم

سپارم ترا دختر و کشورم

از ایران و توران دو بهر آن تست ...

فردوسی
 
۱۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۷

 

چنان بود قیصر بدانگه برای

که چون دختر او رسیدی بجای

چو گشتی بلند اختر و جفت جوی ...

... ازان نامدارن برآورده یال

ز کاخ پدر دختر ماه روی

بگشتی بران انجمن جفت جوی ...

... پس پرده قیصر آن روزگار

سه بد دختر اندر جهان نامدار

به بالا و دیدار و آهستگی ...

... تو گویی همه فره ایزدیست

چنین داد پاسخ که دختر مباد

که از پرده عیب آورد بر نژاد

اگر من سپارم بدو دخترم

به ننگ اندرون پست گردد سرم ...

... که پیش از تو بودند چندی سران

تو با دخترت گفتی انباز جوی

نگفتی که رومی سرافراز جوی ...

فردوسی
 
۲۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۸

 

... جهان آفرین را فراوان بخواند

چنین گفت با دختر سرفراز

که ای پروریده بنام و بناز ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۵۹
sunny dark_mode