... فخر رهی بدان دو سیه چشمکان توست

کآمد پدید زیر نقاب از بر دو خد

... گفتم که منخسف شده طرف مهت ز جعد

گفتا خسوف نیست مه از غالیه نقاب

گفتم به لاله و گل روی تو داد رنگ ...

... گره دار زلفش حجاب سمن

زره دار جعدش نقاب قمر

سمن باشد و مشک لیکن چنین ...

... چو کوه است و بر خاک بار گران

چرا کوه را باد باشد نقاب

چرا باد را کوه دارد عنان ...

ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب

لالۀ سنبل حجابی یا مه عنبر نقاب

... وز دست غمت جان به سلامت نبرم

بردار نقاب از رخ و بنمای جمال

تا حسرت آن رخ به قیامت نبرم

رخسار تو بی نقاب دیدن نتوان

دیدار تو بی حجاب دیدن نتوان ...

بگشود نگار من نقاب از طرفی

برداشت سفیده دم حجاب از طرفی ...

در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش

مرد نابینا ببیند بازیابد راه را ...

... فخر رهی بدان دو سیه چشمکان تست

کامد پدید زیر نقاب از بر دو خد

... تابه فروردین زمین از لاله بر پوشد ردا

تا به دی ماه آسمان از ابر بر بندد نقاب

تا چو شهریور درآید بازگردد عندلیب ...

... فرو کشید برآن روی او کبود قصب

برهنه گشتن روی مه از نقاب کبود

حلال کرد بما بر حرام کرده رب ...

... زیرا که خاک تیره به فروردین

بر روی وی نقاب کند دیبا

وز چوب خشک در فرو بارد ...

... از دهان تو درهای خوشاب

وآن نقاب عقیق رنگ تو را

کرد خوش خوش به زر ناب خضاب ...

... نو عروسی است این که از رویش

خاطر او فرو کشید نقاب

... دخترکان رویک ها از حجاب

روی زمین را تو نقابی ولیک

ایشان را نیست نقابت نقاب

چند گریزی ز حواصل در این ...

... زین هزاران شمع که آن آید پدید

تا ببندد روی چرخ از شب نقاب

روی خاک و موی گردان چرخ را

این سیه پرده نقاب است و خضاب

نیک بنگر کاندر این خیمه کبود ...

... تو ز گفتار عقابی و به کردار ذباب

قول چون روی برد زیر نقاب ای بخرد

به عمل باید از این روی گشادنت نقاب

سیم و سیماب به دیدار تو از دور یکی است ...

... ز سر بنهاد شاخ گل به باغ آن تاج پر درش

به رخ بر بست خورشید آن نقاب خز خلقانش

همان که سر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی ...

... معنیش روی خوب کنم وانگهی

اندر نقاب لفظش پنهان کنم

چون روی خویش زی سخن آرم به قهر ...

... همی بندند دستار طبرخون

نقاب رومی و چینی به نیسان

همی بندد صبا بر روی هامون ...