کشم نقد جان را به بازار او
که این است شرط خریدار او
به جان گر توان وصل او را خرید
پر از جان شود خاک بازار او
صبا گر برد بوی او سوی گل
شود جمله بر باد پندار او
بگیرید ای دوستان دست من
که از دست رفتم ز رفتار او
بگویم که ایمان عشاق چیست
یکی پرتو از نور دیدار او
چو زلفش کند دعوی کافری
میان را ببندم به زنار او
بهشتت اگر میکند آرزو
زمانی نظر کن به رخسار او
جهانی پر از آب حیوان کند
حدیثی ز لعل شکربار او
همام از لبش گر نگوید سخن
نیابند ذوقی ز گفتار او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چو دیوان بدیدند کردار او
کشیدند گردن ز گفتار او
نباید ترا شد به پیکار او
که اینک خود آمد سپهدار او
روان شاد گردد بدیدار او
خرد تازه گردد بگفتار او
زریری شد از نامه رخسار او
چو گل کاه شد روی گلنار او
بدان تا به بینیم کردار او
دروغست یا راست گفتار او
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.