گنجور

 
هجویری

و منهم: فلک معرفت، و ملک محبت، ابویزید طیفور بن عیسی البسطامی، رضی اللّه عنه

از جلّهٔ مشایخ بود و حالش اکبر جمله بود و شأنش اعظم ایشان بود؛ تا حدّی که جنید گفت، -رحمة اللّه علیه-: «ابو یزید منّا بمنزلةِ جبریل مِنَ الملائکة. ابویزید اندر میان ما چون جبرئیل است از ملائکه.»

و جدّ او مجوسی بوده بود و از بزرگان بسطام، یکی پدر او بود. او را روایات عالی است اندر احادیث پیغمبر -علیه السّلام-. و از این ده امام معروف مر تصوّف را، یکی وی بوده است، و هیچ کس را بیش از وی اندر حقایق این علم چندان استنباط نبوده است که وی را. و اندر همه احوال، محبّ العلم و مُعظم الشّریعه بوده است، به حکم آن که گویند گروهی مر مدد الحاد خود را موضوعی بر وی بندند و اندر ابتدا روزگارش مبنی بر مجاهدت و برزش معاملت بوده است.

و از وی می‌آید که گفت: «عَمِلتُ فی المجاهدةِ ثلاثینَ سنةً فما وَجَدْتُ شیئاً أشدَّ عَلَیَّ مِنَ العِلْمِ و متابعتِه، وَ لَو لا اختلافُ العلماءِ لبقیتُ و اختلافُ العلماءِ رحمةٌ إلّا في تجرید التَّوحید؛

سی سال مجاهدت کردم، هیچ چیز نیافتم که بر من سخت‌تر از علم و متابعت آن بودی و اگر اختلاف علما نبودی من از همه چیزها بازماندمی و حق دین نتوانستمی گزارد و اختلاف علما رحمت است به‌جز اندر تجرید توحید و به‌حقیقت چنین است که طبع به جهل مایل‌تر باشد از آن چه به علم و به جهل بسیار کار توان کرد بی رنج و به علم یک قدم بی رنج نتوان نهاد و صراط شریعت بسیار بارکتر و پرخطرتر از صراط آن جهانی. پس باید که اندر همه احوال‌ها چنان باشی که اگر از احوال رفیع و مقامات خطیر بازمانی و بیفتی، اندر میدان شریعت افتی و اگر همه از تو بشود باید که معاملت با تو بماند؛ که اعظم آفات مر مرید را ترک معاملت بود و همه دعاوی مدّعیان اندر برزش شریعت متلاشی شود و همه ارباب لسان در برابر آن برهنه گردند.»

و از وی -رحمة اللّه علیه- می‌آید که گفت: «الجَنَّةُ لا خطرَ لها عِندَ أهلِ المحبّةِ، و أهلُ المحبّةِ محجوبونَ بمحبّتِهِم؛ بهشت را خطری نیست به نزدیک اهل محبّت، و اهل محبّت بازمانده‌اند و اندر پوشش‌اند از محبوب.» یعنی بهشت مخلوق است اگرچه بزرگ است و محبّت وی صفت وی است نامخلوق، و هر که از نامخلوق به مخلوق بازماند بی خطر بود. پس مخلوق به نزدیک دوستان خطر ندارد و دوستان به دوستی محجوب‌اند؛ از آن‌چه وجود دوستی، دُوی اقتضا کند و اندر اصل توحید دوی صورت نگیرد و راه دوستان از وحدانیت به وحدانیت بود و اندر راه، دوستی علّت دوستی آید و آفت آن؛ که اندر دوستی، مریدی و مُرادی باید؛ یا مرید حق، مراد بنده، و یا مراد حق، مرید بنده. اگر مرید حق بود و مراد بنده، هستی بنده ثابت بود اندر مراد حق و اگر مرید بنده و مراد حق، به طلب و ارادت مخلوق را بدو راه نیست. ماند اینجا آفت هستی محب به هر دو حال. پس فنای محب اندر بقای محبّت درست و تمام‌تر از آن که قیامش به بقای محبّت.

و از وی می‌آید -رَضِيَ اللّهُ عَنه- که گفت: یک بار به مکّه شدم، خانه مفرد دیدم. گفتم: «حج مقبول نیست؛ که من سنگ‌ها از این جنس بسیار دیده‌ام.» بار دیگر برفتم. خانه دیدم و خداوند خانه دیدم. گفتم که: «هنوز حقیقت توحید نیست.» بار سدیگر برفتم. همه خداوند خانه دیدم و خانه نه. به سرّم فروخواندند: «یا با یزید، اگر خود را ندیدیی و همه عالم را بدیدیی، شرک نبودی و چون همه عالم نبینی و خود را بینی، شرک باشد.» آنگاه توبه کردم و از توبه نیز توبه کردم و از دیدن هستی خود نیز توبه کردم.

و این حکایتی لطیف است اندر صحّت حال وی و نشانی خوب مر ارباب احوال را و اللّه أعلم.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode