چه حاجتست که گه خشم و گه عتاب کنی؟
کرشمه ای بنما، تا جهان خراب کنی
شراب خورده و خنجر کشیده آمده ای
که سینه ام بشکافی، دلم کباب کنی
چه غم که توبه من بشکنی؟ از آن ترسم
که دور من چو رسد توبه از شراب کنی
بروز واقعه ما را ز کوی خویش مران
چو می رویم چه حاجت که اضطراب کنی؟
هلالی، این همه از دست خویش می سوزی
که ذره ای و تمنای آفتاب کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی
خطا ز سر بنهی، روی در صواب کنی
فلک چو نامه فرستد ز مشکلی به جهان
به فکر خویشتن آن نامه را جواب کنی
شود به عهد تو بسیار فتنهها بیدار
[...]
چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی
رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی
تو کز مکیدن لب نقل باده می سازی
چه لازم است دل خلق را کباب کنی؟
به دامن تو غبار ملال ننشیند
[...]
تو آتشین رخ اگر سر به زیر آب کنی
در آب ماهیَکان را همه کباب کنی
دلم چو چشم تو از دست چشم توست خراب
که گفت خانه خود را چنین خراب کنی؟
نقاب چهرهٔ دل گشته غم به هر صورت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.