گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هلالی جغتایی

چشم او می خورده و خود را خراب انداخته

تا نبیند سوی من، خود را بخواب انداخته

چیست دانی پردهای غنچه بر رخسار گل؟

جلوه حسن تو او را در حجاب انداخته

چون نگردد عمر من کوته؟ که آن زلف دراز

رشته جان مرا در پیچ و تاب انداخته

یارب، آن زلفست بر روی تو؟ یا خود باغبان

سنبل تر چیده و بر آفتاب انداخته

با وجود آنکه ما را تاب دیدار تو نیست

گه گهی آیی برون، آن هم نقاب انداخته

گر بکویت هر دم آیم، بگذرم، عیبم مکن

شوق دیدار توام در اضطراب انداخته

بی تو در گلشن هلالی نیست خرم، بلکه او

دوزخی دیدست و خود را در عذاب انداخته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode