گنجور

 
هلالی جغتایی

گر جفایی رفت، از جانان جدایی چون کنم؟

من سگ آن آستانم، بی وفایی چون کنم؟

بعد عمری آشنا گشتی بصد خون جگر

باز اگر بیگانه گردی، آشنایی چون کنم؟

رفتی و در محنت جان کندنم انداختی

گر بیایی زنده مانم، ور نیایی چون کنم؟

زاهدا، از نقل و می بیهوده منعم میکنی

من که رندی کرده باشم، پارسایی چون کنم؟

گفته ای: تا کی هلالی زار نالد همچو عود؟

چون گرفتارم بچنگ بی نوایی چون کنم؟

 
 
 
سنایی

قبله چون میخانه کردم پارسایی چون کنم

عشق بر من پادشا شد پادشایی چون کنم

کعبه یارم خراباتست و احرامش قمار

من همان مذهب گرفتم پارسایی چون کنم

من چو گرد باده گشتم کم گرایم گرد باد

[...]

صائب تبریزی

گر کند آن بیوفا از من جدایی، چون کنم

من که از اهل وفایم بیوفایی چون کنم

زلف بندی نیست کز تدبیر بتوان پاره کرد

کند دندان خود از نیر خایی چون کنم

در میان رشته زنار و آن موی کمر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه