گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هلالی جغتایی

بر سر بالین طبیب از ناله من زار شد

از برای صحت من آمد و بیمار شد

دوش در کنج غم از فریاد دل خوابم نبرد

بلکه از افغان من همسایه هم بیدار شد

صبر می کردم که، درد عشق خوبان کم شود

لیک از داروی تلخ اندوه من بسیار شد

مدعی، گویا، برای کشتن ما بس نبود

کان مه نامهربان هم رفت و با او یار شد

هر کرا سودای زلف آن پری دیوانه کرد

خانمان بر هم زد و رسوای هر بازار شد

من سگت، ای ترک آهو چشم، برقع باز کن

کز برای دیدن روی تو چشمم چار شد

بس که آمد بر سر کویت، هلالی، همچو اشک

از نظر افتاد و در چشم عزیزت خوار شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode