یکی از اهل ورع، گاوی را
جانب مسجد آدینه بخواند
که بیا همره من تا مسجد
گاو از دعوت عابد درماند
گفت با خود که شگفتی ست شگرف
هیچ عاقل سخن این گونه نراند
سنّت و فرض، به من فرمان نیست
گهر ذکر نیارم افشاند
نتوانم که دهم بانگ نماز
می نیارم ورقی قرآن خواند
نه امامت، نه خطابت دانم
سخن از وعظ، نیارم شنواند
گاو را هیچکس از مسجدیان
نه به منبر، نه به محراب نشاند
از پی دعوتم این مرد خدای
بی سبب نیست که این مژده رساند
آب از چاه کشیدن دانم
زیر این بارگران باید ماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
مردمی نرگس او می داند
جادویی غمزه او می خواند
زلف او پهلوی خال لب او
گویی از شهد مگس می راند
کار عاشق که چو ما باریک است
[...]
با خود آن دم که جهادیش نماند
مرکب جهد سوی اعدا راند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.