گنجور

 
حزین لاهیجی

غافل که سینه، آتش آهن گداز داشت

خون شد دلی که آن همه پیکان ناز داشت

او را از جور، نالهء عجزی که باز داشت

خون ستمکشان اسیرش به گردن است