کسی داند که هر بیتش به دیوان میزند پهلو
که این مطلع به آن حسن به سامان میزند پهلو
شب هجران سفید از گریه شد گر دیده، خندانم
که چشم من به صبح پاکدامان میزند پهلو
خسک در دیده از محرومی شاخ گلی دارم
که خار رهگذار او به مژگان میزند پهلو
به شهد آمیخت زهر آغشته کام من ز دشنامش
عتاب تلخ او بر شکّرستان میزند پهلو
به خون غلتیده شمشیر شوخیهای مژگانم
کف خاکم به بازیهای طفلان میزند پهلو
کسی کز ذوق، دندان بر جگر افشرده میداند
که لخت دل به نعمتهای الوان میزند پهلو
قیامت خاست چون بند قبای ناز واکردی
به صبح محشر آن چاک گریبان میزند پهلو
بهار عشق مجنون حسن لیلی در بغل دارد
به گیسوی تو آه سنبلافشان میزند پهلو
حزین ، از آن عقیق کم سخن دارم لب خشکی
دهان او به عیش تنگدستان میزند پهلو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمین از اشک پرشورم به طوفان می زند پهلو
ز آب گوهره ساحل به عمان می زند پهلو
ندارد کوتهی در دلربایی زلف ازان عارض
که مصرع چون بلند افتد به دیوان می زند پهلو
ز فکر کاکل او خاطر آشفته ای دارم
[...]
گلستان بیبر رویی به زندان میزند پهلو
گل از هر خنده بر چاک گریبان میزند پهلو
چه غم گر دامنم شد زرق خارستان این وادی
که جیب پارهام چون گل به دامان میزند پهلو
گرفتار ترا اندیشهٔ عریانتنی نبود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.