گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

بالین نهاده ام به سر کوی خویشتن

دارم سری چو غنچه به زانوی خویشتن

آغوش دایه، بود مرا کام اژدها

در آتشم ز خیرگی خوی خویشتن

تنها ز دوستان نیم امروز شرمسار

دارد فلک مرا خجل از روی خویشتن

دستی ز همرهان نبود زیر بار ما

آورده ایم زور به بازوی خویشتن

در موج خیز دهر ز طوفان حادثات

چینی ندیده ایم در ابروی خویشتن

این جرعه های زهر که پیمود روزگار

شیرین نمودم از شکرین خوی خویشتن

دریوزه پیش بحر نصیب حباب باد

چون تیغ تر بود لبم از جوی خویشتن

نبود نظر به سرمهٔ مردم، سیه مرا

چشم من است و خاک سرکوی خویشتن

در پنجهٔ غمی که فشارد گلو، حزین

در حیرتم ز کلک سخن گوی خویشتن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode