آرش آریامنش
آرش آریامنش در ۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۰۰ در پاسخ به nabavar دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱:
درود به شما دوست ارجمند!
سیاهمشقهایی دارم و بسیار مشتاقم که در چنین فضایی منتشرشان کنم. ولی فکر نمیکنم در گنجور امکان ایجاد پروفایل و نشر شعر اعضا باشد. به هر روی صمیمانه از لطف و مهر شما سپاسگزارم. تندرست و پیروز باشید.
آرش آریامنش در ۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۴۸ در پاسخ به میــــرِ سلطان احمـــد دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱:
درود و سپاس
آرش آریامنش در ۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱:
تضمینِ این شاهغزلِ شیخِ شیراز، به قلمِ من
پیشکش به ادبدوستانِ گنجوری:
.
ای مظهرِ زیبایی! از عشقِ تو لبریزم
وز بادهی چشمانت جوشانم و سرریزم
بخت ار ندهد کامی تا با تو درآمیزم
((یکروز به شیدایی در زلفِ تو آویزم
زان دو لبِ شیرینت صد شور برانگیزم))
.
رندانه شبی خواهم تَنگَت بِکِشَم در بَر
بوسم لبِ نوشینت بویم رخِ چون عنبر
چندَم به عبث گویی: بگذار مرا بگذر
((گر قصدِ جفا داری اینک من و اینک سَر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم))
.
دل در گِرُوِ عشقت از قافله غافل شد
جز جور و جفا آخر کِی عاید و واصل شد؟
بس رخنه به ایمانم کز چشمِ تو حاصل شد
((بس توبه و پرهیزم کز عشقِ تو باطل شد
منبعد بِدان شرطم کز توبه بپرهیزم))
.
افسوس! که صد وعده دادی و بَرَت گم شد
چون موعدِ وصل آمد دَم در نظرت گم شد
حتی شرفِ دیدن در رهگذرت گم شد
((سیمِ دلِ مسکینم در خاکِ درت گم شد
خاکِ درِ هر کویی بیفایده میبیزم))
.
از دیده شَرَر بارم، بر شرق چو مَه سر زد
نادیدنت امشب هم آمد بَرِ دل در زد
باید ز تعب زد مِی تا صبح و مکرّر زد
((در شهر به رسوایی دشمن به دَفَم بر زد
تا بر دَفِ عشق آمد تیرِ نظرِ تیزم))
.
ای صورت و بالایت در نادرگان نادر
عشقت کُشَدَم روزی در شوقِ لقا آخِر
رحمی، به خطا یکدَم بر من نگر ای جابر!
((مجنونِ رخِ لیلی چون قیسِ بنی عامر
فرهادِ لبِ شیرین چون خسروِ پرویزم))
.
گفتم: ز سَرِ جورَت ای جانِ جهان! برخیز!
گفتی: سَرِ خود گیر و زین خوابِ گران برخیز!
گفتم: بده کام آنگه بر گو: ز میان برخیز!
((گفتی: به غمم بنشین یا از سَرِ جان برخیز!
فرمان برمت جانا! بنشینم و برخیزم))
.
بیوقفه نظر کردن بر قامتِ تو دینم
وصلِ تو نمازِ من بوسیدنت آئینم
روشن شود از رویت تاریشبِ غمگینم
((گر بی تو بُوَد جنّت بر کنگره ننشینم
ور با تو بُوَد دوزخ در سلسله آویزم))
.
این پایه رُخ و جَعدی در شعر نمیگنجد
چون شیونِ دل رعدی در شعر نمیگنجد
آرش! به فَرَت بَعدی در شعر نمیگنجد
((با یادِ تو گر سعدی در شعر نمیگنجد
چون دوست یگانه شد، با غیر نیامیزم))
آرش آریامنش
آرش آریامنش در ۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱:
درود به گنجور گرانارج و یاران