گنجور

حاشیه‌گذاری‌های مجتبی خادم dehqan_m@yahoo.com

مجتبی خادم dehqan_m@yahoo.com


مجتبی خادم dehqan_m@yahoo.com در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۳۰ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸:

باسلام
دوستی می گفت:
درسال 62 طی سفری که به شیراز داشتیم دوسه روزی درشیرازبودیم قبل از هرچیز به زیارت بارگاه ملکوتی حافظ شتافتم پس از زیارت واهدای فاتحه پیرمردی که روی پله ها نشسته وبادیوانی که در دست داشت برای مشتاقان خواجه درقبال 50 ریال فال می گرفت نظرم را بخود جلب کرد صبر کردم سرش خلوت که شد اجازه خواستم درکنارش نشستم و ازاو خواستم اگر اشکالی ندارد از خودش و خاطراتش برایم تعریف کند ...
اوکه کسوت دراویش و قلندران را داشت باسوز خاصی گفت من از نوه نتیجه های خود خواجه حافظ شیرازی هستم فامیلی خانوادگی ماهم حافظ است کارمن گرفتن فال دوست داران حافظ است تنها حسرت من اینکه بعداز فوت من ازخانواده ما کسی نیست که کارمن را ادامه بدهد یک پسرم مهندس برق است و پسر دیگرم دبیر هنرستان های شیراز واصلأهیچکدام علاقه ای باینکار ندارندگفتم من از مریدان جدّشما هستم ازراه دوری آمده ام دلم می خواهد یکی از شیرین ترین و بیاد ماندنی ترین خاطراتت را برایم بازگو کنی ...
گفت واللّه خاطره که زیاد دارم ولی یک روز عصر شش تا دختر دانشجوی دانشگاه پهلوی شیراز پس از زیارت مقبره حافظ پیش من آمدند گفتند حاج آقا برای ما یک فال بگیر گفتم یکی یکی نیت کنید تابگیرم گفتند نه نیت کردیم شما یک فال بگیرید خوب است من پیش خودم گفتم شاید پول کافی ندارند گفتم آخر نمیشود اگر پول هم ندهید من برای هرکدام شما یک فال میگیرم آنها قدری پچ پچ کردند باز اصرار کردند که نه شما فقط یک فال به نیت همه ما بگیرید ممنون میشویم من بناچارقبول کردم وشروع کردم بخواندن این غزل وقتی بیت هفتم را خواندم صدای خنده آنها فضای حافظیه را پرکرد ، وقتی علت خنده را از آنها سؤال کردم یکی از دخترها گفت حاج آقا راستش را بخواهی ما باهم قرارگذاشتیم که بدانیم اگر حافظ الآن زنده بود با کدام یک ما ازدواج می کرد وقتی این بیت غزل را خواندی خوشحال شدیم که حافظ نه تنها خوش مشرب بلکه ماشاالله خوش اشتها هم هست که خواهان هرشش نفر مابود آنهابجای 50 ریال بمن 500 ریال دادند باشوخی و خنده ازحافظیه دور شدند!! ...

شهری است پرکرشمه و حوران زشش جهت 
چیزیم نیست ورنه خریدار هرششم ...

 

sunny dark_mode