گنجور

حاشیه‌گذاری‌های مجید آزاد

مجید آزاد

سلامِ تشنه‌ی صحراها

به سایه‌های انارستان


مجید آزاد در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۲ در پاسخ به Melika Rezaei دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

درود بر شما

نظر لطفتونه

موفق باشید🌹

 

 

مجید آزاد در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۲ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

درود

بله، بنده هم در گنجینه‌ی وزین گنجور بطور اتفاقی به این غزل برخوردم و نظر شخصیم رو درج کرده تا بلکه یک نفر هم با زبان ساده درکش کنه.

 

مجید آزاد در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

درود بر تمامی عزیزان

با کسب اجازه، برداشت شخصی خودم رو نه به عنوان یک شاعر(چرا که شاگرد کمترینِ این ادبیات کهن هستم)، بلکه از نگاه یک دوستدار شعر، و به زبان محاوره انتشار می‌کنم:

 

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد/یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

کِی میشه شعری نغز و دلکش سرود تا وقتی که خاطر انسان آزرده‌ست؟ و همین یک نکته که در این مبحث گفتیم، کافیست!

 

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار/صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

اگر از خیال تو بتونم رها بشم و این رو یه انگشتر فرض کنم، انگار تمام هستی زیر نگینشه(در اینجا مترادف تمام جهان کف دستمه و آسوده خاطرم)

 

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل/شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

اینجا یه جور دلداری دادن به خود یا خود گول زنی هست که میگه خیالی نیست اگه بقیه چی میگن، ناراحت نباش، اصلا شاید راست میگن!

 

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز/نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

هرکس از این وادی(منظور شاعر عاشقانه‌های عارفانه‌ست) درک درست و کاملی نداشته باشه، تمام داشته‌های معنویش بی ارزشه و اصلا نمیشه اون شخص رو اهل دل به حساب آورد[یک مثال برای مصرع دوم: حتی اگه اون شخص داوینچی هم باشه، هنرشو درک نکرده و پشیزی نمیارزه!]

 

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند/در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

منظور اینه که لذت دنیا و خفّت دنیا هرکدومش نصیب کسی میشه و بازی سرنوشت همینه و تا بوده همین بوده(منظور شاعر اینه که خون دل نصیبش شده)

 

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

سرنوشت و سرشت گلاب گل هم اینه که گلاب در دست همه هست مثل شاهد بازاری(جسارتاً منظور از شاهد کسی بوده که تن فروشی میکرده. بی ادبی بنده رو ببخشید)، اما گل اصالتی بزرگ داره و جاش پشت پرده یا بهتر بگم یه مکان در شأن و منزلت خودشه

مثل انگشتر با نگین شیشه که دست هرکسی میتونه باشه، در مقابل انگشتربا نگین الماس صورتی و خوش تراش که مکانش در کلکسیون یا موزه هست

 

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر/کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

کسی نیست که رند بودن حافظ رو از یاد ببره چرا که همه حافظ رو با این صفت میشناسن

صفت بارزی که از گذشته‌ها در حافظ بوده و تا آخر روزگار هم همین خواهد بود

این برداشت شخصی بنده بطور کاملا خلاصه بود که تقدیم نگاه زیبای تمامی عزیزان شد

با تشکر

آزاد

 

 

 

 

sunny dark_mode