گنجور

حاشیه‌های میثم ططری

میثم ططری

 

ایران‌پژوه و اسلام‌پژوه


میثم ططری در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۲:

دریغ آن سر و تاج و بالای تو / دریغ آن دل و دانش و رای تو
چند سده است که سُرو تاج در شاهنامه را به اشتباه سَر و تاج می ‏خوانند. حال آن که آمیختگی سَر و تاج درست نیست و باید سُرو تاج خوانده شود. سُرو در زبان اوستایی به ریخت سْروَ Srva به چِم [معنیِ] شاخ و در زبان پهلوی در ریخت سْرو Sru می‏ باشد. سُرو تاج روی هم تاج شاخدار می‏ شود. بر روی تاج برخی شاهان دوره ساسانیان شاخ نقش بسته است.
سْروَرَ در زبان اوستایی به چِم «شاخی» می باشد، و واژه سرور در زبان پارسی ریشه در همین واژه دارد. شاخ نماد بزرگی، شاهنشاهی بوده، و سویه خدایگانی داشته که در مصر و میانرودان و یونان و جز اینها رسم بوده است. همین واژه در جای دیگری از شاهنامه به کار رفته:
سروهاش چو آبنوسی فَرَسپ / چو خشم آورد بگذرد بر دو اسپ

برای آگاهی بیش تر، مقالۀ رو به رو را بخوانید: دریافت

 

میثم ططری در ‫۳ سال قبل، چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۲:

گِزنفون در کوروپدیا از فردی به نام ماراگدوس/مَراگدوس (= آراگدوس) عرب نام برده که دارنده ی 10 هزار اسب سوار بوده است. به نظر می رسد که این فرد تاریخی همان مرداس اساطیر و شاهنامه باشد، ولی نیک سرشتی و نیک خویی او از حاتم طایی که در ادبیات و تاریخ از او بسیار به نیکی یاد شده، گرفته اند، و دارندگی 10 هزار اسب سوار وی نیز در نَسْک های متاخر به لقب پسرش ضحاک، یعنی بیوراسپ (= دارندۀ ده هزار اسب) در آمده. البته این لقب در زبان پهلوی بدین چمار در می آید، چه اینکه در این باره شک هست و می توان چمارهای دیگری نیز برای بیوراسپ آورد.
جهانجوی را نام ضحاک بود
دلیر و سبکسار و ناپاک بود
کجا «بیور اسپش» همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود بر زبان دری «ده‌هزار»
ز اسپان تازی به زرین ستام
ورا بود «بیور» که بردند نام

بی-ور مصراع پایانی را می توان از دو واژه بی و ور به چمار بی باور یا بی دین گرفت. شاید بتوان گفت بیورَ-سپَ را به چمار سرکشِ بی باور (بی دین) گرفت.
بدو گفت ضحاک «ناپاک دین»
چرا بنددم از منش چیست کین
نام مرداس می تواند از دو بخش مر به چمار مار و داس (= داسَ/داسه) به چمار اهریمن گرفت: اهریمن ماروَش یا مارِ اهریمنی. بخش مر با آژی یک مفهوم دارند، و نیز بخش داسه را با داهاکه (= دَهاکه. داهه ها؟) یکی گرفت. داسه در ریگ ودا به چمار اهریمنی و وحشی آمده است. و نیز در ادب ودایی، ماری نمادین با 3 سر با نام ویشْوَروپه است. می توان ویشوروپه ودایی را با اژیداهاکه اوستا یکی گرفت. چرا که ویشوه-روپه نیز مانند ضحاک اژدهایی سه سر و سه پوزه و شش چشم است. دیگر پهلوانی که این اژدها را از پای می افکند، ایندرا است و گاوهای شیرده را آزاد می کند، چه این که در شاهنامه گاو برمایه (= سپاکو) به دست ضحاک (= آستیاگ) کشته می شود.
می توان ریخت و چمار دیگری برایش دانست؛ مرد+اس که بخش کهن اس همان اشَ اوستایی به معنی خوردن است: مردْخور/مردم خوار. این صفت سزاوار همان ضحاک (= اژیدهاک/ایشتوویگو) است، چنان می نماید و به گمان من، این نام، از نام های دیگر ضحاک بوده است که در نوشته های متاخر آن را پدر وی دانسته اند.

 

۱
۴
۵
۶