گنجور

حاشیه‌گذاری‌های هنگامه حیدری

هنگامه حیدری


هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

گویا حاشیه نوشته شدهمرتبط با این غزل نباشد. لطفا تصحیح فرمایید.

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:

در بیت دهم می فرماید:
یا چو درختم که به امر رسول
بیخ کشان آمدم اندر فلا
تلمیح به داستان تنه درختی است که مدتها نشیمن گاه پیامبر بود در مسجد و بعد از ساخته شدن منبر چون پیامبر قصد نشستن بر منبر فرمود درخت گریستن آغاز کرد و به ستون حنانه (گرینده) معروف شد که پیامبر دستور فرمود به جهت عزت و احترام به این درخت آن را مانند آدمی تشییع و تدفین نمایند. در مسجد حضرت رسول در مدینه النبی مقامی به نام ستون حنانه هم اکنون وجود دارد.

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:

در بیت دوم می فرماید:
از برای علاج بی خبری
درج کن در نبیذ افیون را
نبیذ: شراب
افیون: حشیش / شیره خشخاش/تریاک
در ایران دو ماده داشتیم. یک ماده به نام ماده هوشبر بود که شامل شراب و حشیش بود.(زمان قبل از اسلام که شراب حرام نبود) حشیش را داخل شراب حل می کردند و داروی هوشبر ساخته می شد که برای بیهوشی جهت مداوا در علم طبابت بکار برده می شد. که در داستان شاهنامه هم استفاده از این دارو برای سزارین اشاره شده و این نشانگر این است که آن زمان در ایران سزارین و داروی بیهوشی در سیستم پزشکیمان داشته ایم.

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:

در بیت ششم می فرماید:
تو در چشم نقاش و پنهان ز چشم
زهی چشم بند و زهی سیمیا
سیمیا به همراه کیمیا، لیمیا، هیمیا و ریمیا علوم خفیه را تشکیل می دهد .
سیمیا:
سیمیا. (اِ) علم سیمیا. علم طلسم که از آن انتقال روح در بدن دیگری کنند و به هر شکل که خواهند درآید و چیزهای موهوم در نظر آرند که در حقیقت وجود آنها نباشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آنچه مخالف عادت بود مانع آنچه موافق آن باشد و قسمی در علوم سامیه است . (از نفایس الفنون ). علمی است که بدان تسخیر جن میشود. (بحر الجواهر). یکی از علوم خفیه و از علوم محتجبه قدما است ، و آن عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آنچه مخالف عادت بود یا منع آنچه موافق عادت . (فرهنگ فارسی معین ). «علم » خواص و اسرار حروف . مدعیان وقوف بر این «علم » برای حروف طبایع (آتشی ، آبی و خاکی ) مرموز قائل بودند و چون اسماء مرکب از حروف است ، همین طبایع و اسرار را در اسماء ساری میدانستند و مدعی بودند که بوسیله ٔ حروف و اسماء میتوان در عالم طبیعت تصرف کرد. از صاحب نظران در سیمیا یا علم حروف و اسماءابن العربی و بونی را میتوان نام برد که نتیجه و ثمره ٔ سیمیا را تصرف کردن نفوس ربانی در عالم طبیعت میدانستند به یاری اسماءالحسنی و کلمات الهی که از حروف ناشی میشود
لیمیا:
لیمیا از دانش‌نماها و از شاخه علوم خفیه است. به نظر برخی از معتقدان به آن، لیمیا علمی است که از کیفیت تاثیر قدرت اراده و روح به وسیله ارتباط آن با ارواح قوی و بزرگ، مانند ارتباط با فرشتگانی که موکل ستارگانند، گفتگو دارد. این علم همان فن تسخیر است؛ چون به وسیله آن ارواح قوی یا جنیان را تسخیر کرده و از آنان کمک می‌گیرد.
لیمیا: به گفته باورمندان به آن، در لیمیا چگونگی تأثیرهای ارادی در صورت اتصالش با موجودات ماورائی مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد. لیمیا منجر به کسب قدرت تسخیر جن و روح می‌شود. منظور از تسخیر آن است که موجودات در اختیار و به فرمان انسان باشند.
هیمیا:
هیمیا یکی از دانش‌نماها از شاخه علوم خفیه است.
بنا به تعریف باورمندان به این دانش‌نما، هیمیا علم تسخیرات است و در آن آمیختن نیروهای جهان فراسو با عناصر این‌جهانی مد نظر است.
در طلسم از طریق برخی ابزار و وسایل مادی (عناصر این‌جهانی) نیروهای ماورائی جهت انجام کارها به خدمت گرفته می‌شوند. ظاهراً طالع‌بینی نیز زیرمجموعه هیمیا می‌باشد. در طالع‌بینی باور بر این است که محل و موقعیت قرار گرفتن ستارگان در لحظه تولد نوزاد، بر سرنوشت و آینده او تأثیر می‌گذارد و از این طریق نسبت به پیشگویی در مورد آینده اقدام می‌شود. طالع‌بینان معمولاً با استناد به تأثیرات ماه، خورشید و ستارگان دیگر پیشگویی می‌کنند.
ریمیا: ریمیا یکی از پنج علم خفی است که از استخدام قوای مادی برای دست یابی به آثاری خارق‌العاده سخن می‌گوید. آن را «شعبده» نیز گفته‌اند.
کیمیا: کیمیا. (معرب ، اِ) کیمیاء. عملی است مشهور نزد اهل صنعت که به سبب امتزاج روح و نفس ، اجساد ناقصه را به مرتبه ٔ کمال رسانند یعنی قلعی و مس را نقره و طلا کنند، و چون این عمل خالی از حیله و مکری نیست از این جهت به این نام خوانند. (برهان ). لغتی است بسیار معروف و مشهور، به اصطلاح اهل صنعت ، علمی و عملی است که روح و نفس اجساد ناقصه را به مرتبه ٔ کمال رساند یعنی قلعی و مس را سیم و زر کند. (انجمن آرا) (آنندراج ) .علمی که آن را صنعت نیز گویند و در آن بحث کنند از امتزاج روح و نفس که بدان اجساد ناقصه را به رتبه ٔ کمال رسانند. (ناظم الاطباء). معرب از یونانی خمیا به معنی اختلاط و امتزاج ، یکی از علوم خفیه که از علوم خمسه ٔ محتجبه ٔ قدما بود، و آن صنعتی است که معتقد بودند به وسیله ٔ آن اجساد ناقص را به مرتبه ٔ کمال توانند رسانید، مثلاً قلعی و مس را تبدیل به نقره و طلا کنند. (فرهنگ فارسی معین ). معرب از یونانی خمیا (به معنی اختلاط و امتزاج ) . قیاس شود با آلشیمی و شیمی فرانسوی و کمیستری انگلیسی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کیمیا عبارت است از معرفت کیفیت تغییر صورت جوهری با جوهری دیگر و تبدیل مزاج آن به تطهیر و تحلیل و تعقیدو مانند آن ، و آن را اکسیر و صنعت نیز خوانند. (نفایس الفنون ). دانش ساختن زر و سیم از بسایط دیگر.

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶:

بنا بر روایت افلاکی مولانا این غزل و غزل شماره 34 را در شب زفاف سلطان ولد با فاطمه خاتون دختر شیخ صلاح الدین زرکوب به نظم آورده است.

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴:

بلادُرست، بلایش بنوش و در می بار
چه می گریزی! آخر گربز تست بلا
در لغت نامه دهخدا آمده که منظور گیاهی است که میوه اش شبیه هسته خرماست.
بلادر. [ ب َ دُ ] (هندی ، اِ) میوه ایست که به خسته ٔ خرمای هندی مشابهت دارد و مغز او شیرین باشد و پوست او سیاه بود و برو سوراخها بود همچنان که بر پوست بادام ،و در آن سوراخها بر شبه عسل چیزی باشد که چون بر اندام زنند ریش گرداند. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). به هندی بهلونوان گویند. (از الفاظ الادویة). انقردیا خوانند و شجرالبلادر نیز خوانند. بهترین آن سیاه و فربه بود و چون بشکنند بسیار عسل بود. (از اختیارات بدیعی ). بار درختی است که در دواها بکار برند و آن را به یونانی انقردیا گویند و بعضی گویند نام درختی است که این ثمر آن درخت است . (برهان ). هندیش بهلاوه نامند. (از هفت قلزم ). نام درختی است که به هندی بهلاوه گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). لغت هندی است و به عربی حب الفهم و ثمرالفهم نامند و آن بار درختی است شبیه به شاه بلوط و پهن و مستدیر و سیاه ، و مغزش بنفش و درون او مثل بادام و شیرین ، مابین پوست و مغز او مملو از رطوبت سیاه غلیظ که عسل بلادر نامند و درخت او بقدر درخت گردکان و برگش عریض و اغبر و تند بود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ثمر درختی است که به هندی آنرا بهلانوا گویند. و به کسر اول و فتح دال غلط است . (از غیاث اللغات ). بار درختی است که در دواها بکار برند، بعضی گویند نام آن درخت است ، به هندی آنرا بهلاوان گویند، و به کسر اول و فتح دال غلط است . (از آنندراج ). گویند گوارش بلادر را سلیمان پیغمبر علیه السلام کرده ست . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). میوه ایست مانند هسته ٔ خرما و مغز آن چون مغز گردو شیرین ، پوستش متخلخل و سوراخ سوراخ ودر خلل آن عسله ٔ لزج و بابوی ، و آنچه در طب استعمال کنند رطوبتی است که در درون آن بود مانند خون ، و نیز عسله ٔ آنرا در پاره ای بیماری ها بکار دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا). از درختان بزرگ هند است ، میوه ای دهد که معروف به حب الفهم است و در طب استعمال می شود. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 102). ثمرالفهم . (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی از تیره ٔ سماقیان که غالباً بصورت درختچه میباشد. اصل این گیاه از آمریکای مرکزی است . برگهایش بشکل متناوب و ساده و کامل است . گلهایش بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار دارند. میوه اش فندقه و لوبیایی شکل که دم میوه اش محتوی مواد ذخیره ای است و گوشت آلود و از خود میوه حجیم تر شده بشکل یک گلابی کوچک در بالای میوه قرار دارد و بنام سیب آکاژو در برزیل خورده میشود. میوه اش نیز بنام جوز آکاژو محتوی مواد اسیدی و سوزاننده است و در تداوی مصرف می شود. پوست این گیاه بعنوان قابض در تداوی استعمال میشود و از این گیاه نیز صمغی بنام صمغ آکاژو استخراج میکنند. بلادور. بلاذر. انقرذیا. (فرهنگ فارسی معین ) :
گر بلادر خورد او افیون شود
سکته و بی عقلیش افزون شود.
مولوی .
آن بلادرهای تعلیم ودود
زیرک و دانا و چستش کرده بود.
مولوی .
|| زرینه و پیرایه ٔ زنان عموماً. و زرینه که بر سر بندند خصوصاً. (از برهان ). زیور و پیرایه ٔ زنان که بصورت بلادر سازند و زنان آن را بر سر بندند. (غیاث اللغات ) :
بسته بلادر همه بر سر بلا
داد به بی هوشی عالم صلا.
خسرو

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

در بیت چهارم می فرماید:
قد وجدت امراه تملکهم
اوتیت من کل شی و لها
این بیت برداشتی است از آیه 23 سوره نمل آنجا که هدهدبرای حضرت سلیمان بلقیس ملکه سبا را توصیف می کند:
إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ ﴿23﴾
من [آنجا] زنی را یافتم که بر آنها سلطنت می‏کرد و از هر چیزی به او داده شده بود و تختی بزرگ داشت (23)
بیت بعد ادامه همان توصیفات هدهد است که می گوید ایشان خورشید را سجده می کردند و الخ

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

در بیت آخر می فرماید
عشق آمد این دهانم را گرفت
که گذر از شعر و بر شعرا برآ
شعرا یا شعری به فتح ش نام دو ستاره درخشان در پهنه آسمان است که یکی را شعرای یمانی (که در صورت فلکی کلب اکبر جای دارد) و دیگری را شعرای شامی (که جای آن در صورت فلکی کلب اصغر است) را گویند.

شباهنگ یا شِعرای یمانی درخشانترین ستارهٔ آسمان شب است. این ستاره در پارسی با نام‌های کاروان‌کش، وَراهَنگ، شب‌کش، خُنُک، تیر و تیشتَر نیز نامیده می‌شود. نام عربی آن شِعرای یمانی و نام انگلیسی آن Sirius است.

شباهنگ کمابیش از همهٔ نقاط مسکونی زمین دیده می‌شود و در نیمکرهٔ شمالی به عنوان یک رأس مثلّث زمستانی شناخته می‌شود. شباهنگ با 8٫6 سال نوری یکی از نزدیکترین ستاره‌ها به زمین است. جرم شباهنگ 2٫4 برابر جرم خورشید، و قدر ظاهری آن منفی 1٫47 است.
این ستاره در پیکر آسمانی (صورت فلکی) سگ بزرگ قرار دارد به همین شوند (دلیل) در زبان انگلیسی به آن Dog Star هم می‌گویند. نام آن در سامانه ی نام‌گذاری بایر «آلفا سگ بزرگ» (به انگلیسی: Alpha Canis Majoris) است.

در اسطوره‌های ایرانی و زرتشتی٬ ستاره شباهنگ، تیشتر یا تیر (با سیاره تیر یا عطارد اشتباه نشود) نامیده می‌شود، و نماد تیشتر٬ ایزد باران و باروری خاک شناخته می‌شود. تیشتر ایزدی نیرومند است که به صورت مردی شکوهمند بر گردونهٔ خود آشکار می‌شود که هزار تیر و هزار کمان زرّین و هزار نیزه و هزار خنجر و هزار گرز فلزین دارد و زمانی به شکل گاوی بزرگ درمی‌آید و گاهی، به شکل اسبی سفید با سم‌های بلند، و بر اپوش، دیو خشکی می‌تازد. ستاره نماد اپوش‌دیو٬ قلب عقرب است که درخشان‌ترین ستاره صورت فلکی کژدم است.
همچنین در عرب جاهلی این ستاره مورد پرستش بوده است، که قرآن در آیه 49 سوره نجم این باور را تخطئه کرده است: «و او(خداوند یکتا) پروردگار ستاره شِعری(شباهنگ)» که اشاره به این است که باید آفریننده ستاره را پرستید نه ستاره را.
اطلاق کاروان کش و ستاره صبح به شعری تنها در تابستان به ویژه در ماههای مرداد و شهریور و در نواحی آذربایجان درست است، چه در این ایام و این ماه ها سپیده دمان یا اندکی پس از آن صورت فلکی جبار از مشرق طلوع می کند و به دنبال ستاره شعری خود را از افق شرقی نشان می دهد و در قدیم برخی کاروانیان با طلوع شعری که منطقه شرقی را اندکی روشن می کند به گمان آنکه سپیده دمیده است محمل ها را می بستنذ و به راه م یافتادند و در راه گرفتار دزدان گردنه گیر می شدند و غارت می شدند و احیانا کشته می شدند، به همین سبب این ستاره به کاروان کش شهرت بافته است.
نجوم قدیم و بازتاب آن در ادب پارسی دکتر عباس ماهیار
ص 230

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۳، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:

جناب امین افشار عزیز. متشکرم از توضیحات شما.
خاطر نشان می کنم استاد بزرگوارم جناب آقای دکتر عباس ماهیار در کتاب نجوم قدیم و بازتاب آن در ادب پارسی که یکی از کاملترین مراجع در خصوص اصطلاحات نجومی در ادبیات است در ص 383 ذیل عنوان زهر در بارگاه آسمان آورده اند:
پیش از این از بارگاه آسمان سخن گفته ایم و یادآور شده ایم که زهره خنیاگر فلک است و لازمه خنیاگری آواز خوانی و غزل سرایی و شعرخوانی و نوازندگی و لهو گستری و دستان سرایی و باده نوشی و پای کوبی و داشتن انواع و اقسام آلات موسیقی از قبیل چنگ و دف و بربط و رباب و عود و مزمار و ارغنون و احیانا سازهای دیگر است. چنین خنیاگری ناگزیر از داشتن زیورهایی د رخور شان و مقام خویش است.
سپس ایشان در ذیل بند ج آورده است:
زمانی هم اسباب و آلات خنیاگری بن مایه ابتکار تصویرها بوده است.
1: چنگ
و همین بیت مولانا را به عنوان شاهد مثال آورده اند.
قصدم ازاطاله کلام این بود که گسستگی چنگ زهره افاده هیچ معنای خاصی نمی کند. صرفا بیان یکی از ادوات موسیقی زهره بوده است.
مولانا می فرماید:
تن ما مانند ماه که با گذشتن هر روز از عمرش لاغرتر و باریکتر می شود از عشق بدین گونه است که مدام لاغر می شود و دل ما هم از فرط عشق که بندش پاره شده مثل چنگ زهره است که تارهای آن از هم گسسته باد که دیگر از آن صدایی شنیده نشود.

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴:

در بیت ششم
هم بزن بر صافیان آن دُردِ دَرد انگیز را
هم بخور با صوفیان پالوده ی بی دود را
معنی پالوده:
پالوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) مصفّی . مروّق . پاک کرده از غش ّ. (اوبهی ). صاف و پاک شده . رائق . صافی . صافی کرده . پاک کرده . (صحاح الفرس ).
علت آوردن واژه دود آن است که برای پالودن یا صاف کردن شراب از بیدسوخته استفاده می شده است.
بید سوخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زغال درخت بید که آنرا برای تصفیه ٔ شراب بکار برند :
زان می گلگون که بید سوخته پرورد
بوی گل و مشک بید خام برآمد.
خاقانی .
مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته
تا بمن راوق کند مژگان می پالای من .
خاقانی

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

در لغت نامه دهخدا در خصوص شش جهت آمده است:
شش جهت . [ ش َ / ش ِ ج َ هََ ] (اِ مرکب ) جهات سته . شش طرف ؛ یعنی پیش و پس و چپ و راست و بالا و پایین . (ناظم الاطباء). پیش و پس و چپ و راست و زیر و زبر. (از التفهیم ). اطراف عالم که مشرق و مغرب و جنوب و شمال و تحت و فوق باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : شش جهت کدامند؟ آن نهایتهای این سه بعدند که گفتیم از دو جانب . و یکی از نهایتهای طول پیش نام است و دیگر پس و یکی از نهایتهای عرض راست و دیگری چپ . و یکی از نهایتهای عمق زیر و دیگر زبر. (التفهیم ص 4).

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶:

سوفسطایی
سوفسطایی . [ ف ِ ] (ص نسبی ،اِ) سوفسطائی . سوفسطاییان . استاد. دانشور زبردست . کسی که در امور زندگی هوشمند و زیرک است . خردمند. در اواخر قرن پنجم قبل از میلاد جماعتی از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستجوی کشف حقیقت را ضروری نمیدانستند، بلکه آموزگاری فنون را بر عهده گرفته ، شاگردان خویش را در فن جدل و مناظره ماهر میساختند، تا در هرمقام خاصه در مورد مشاجرات سیاسی بتوانند بر خصم غالب شوند. این جماعت بواسطه ٔ تتبع و تبحر در فنون مختلف که لازمه ٔ معلمی بود به سوفستس معروف شدند، و چون برای غلبه بر مدعی در مباحثه به هر وسیله متشبث بودند، لفظ سوفیستس که ما آنرا سوفسطایی گوئیم علم شد برای کسانی که بجدل می پردازند و شیوه ٔ ایشان سفسطه نامیده شده است . افلاطون و ارسطو در تقبیح سوفسطاییان و در مطالب ایشان بسیار کوشیده اند، ولیکن در میان اشخاصی که به این عنوان شناخته شده اند مردمان دانشمند نیز بوده اند، از آن جمله افرودیقوس است و او از حکمای بدبین بود یعنی بهره ٔ انسان را در دنیا درد و رنج و مصائب و بلیات یافته بود و چاره ٔ آن را شکیبایی و استقامت و بردباری و فضیلت و متانت اخلاقی میدانست . دیگری جورجیاس است که با استدلالاتی شبیه بمباحثات زنون و برمانیدس مدعی بود که وجود موجود نیست و نمونه ٔ آن این است که : کسی نمیتواند منکر شود که عدم عدم است (یا بعبارت دیگر لاوجود لاوجود است ). ولیکن همین که این عبارت را گفتیم و تصدیق کردیم ناچار تصدیق کرده ایم به این که عدم موجود است . پس یکجا تصدیق کرده ایم که عدم موجود است ، و جای دیگر ثابت کرده ایم که عدم موجود نیست ؛ بنابراین محقق میشود که میان وجود و عدم (لاوجود) فرقی نیست . پس وجود موجود نیست . جورجیاس بهمین قسم مغالطات دو قضیه ٔ دیگر را هم مدعی بود، یکی اینکه فرضاً وجود موجود باشد قابل شناختن نیست ، دیگر اینکه اگر هم قابل شناختن باشد معرفتش از شخصی بشخص دیگر قابل افاضه نخواهد بود. معتبرترین حکمای سوفسطایی فروطاغورس است
لغت نامه دهخدا
نکته ای که وجود دارد مولانا سوفسطایی را به عنوان مقابل و متضاد معنویت به کار برده است.

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹:

استاد گرانقدر مرحوم فروزانفر در ذیل این غزل در خصوص دو بیت نخستین فرموده اند. این دو بیت قطعا از مولانا نیست و ر کشف الاسرار این دو بیت آمده است.

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:

جواب آن غزل که گفت شاعر ....
منظور مولانا در این بیت احمد بن حسین متنبی(تولد 303 در حوالی کوفه - مرگ 354 حوالی بغداد) شاعر و ادیب ، مدیحه سرا و نامدار شیعه مذهب عرب در قرن چهارم هجری قمری است که در دوران خلافت عباسی می زیست. متنبی(یعنی کسی که ادعای نبوت دارد، البته متنبی هرگز چنین ادعایی نکر) دارای اشعاری است که بسیار مورد توجه قرار گرفته و از این نظر که توجه بسیاری از شعرا را به خود جلب کرده به انوری شبیه است. او شیعه بوده و با سیف الدوله حمدانی و خاندان او در ارتباط بوده است. ویژگی بارز شعرهای او اغراق است. او علاوه بر شاعری یک فیلسوف بود و در عهد فارابی می زیست. او در میانه سده چهارم هجری در سال 354 در یک درگیری به همراه فرزند و غلامش در نزدیکی دیر عاقول کشته شد. مرگ وی شبیه کشته شدن فارابی است.
مولانا این بیت را با توجه به بیت زیراز متنبی سروده است:
بقایی شاء لیس هم ارتحالا
و حسن الصبر زمُوا لاالجمالا

 

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:

در بیت 9 آمده است:
استاد، خدا آمد، بی واسطه صوفی را
استاد کتاب آمد صابی و کتابی را
صابی: آن که از دینی به دینی شود. گلمه ای کلدانی است به معنی شوینده و صابئین چون همیشه در کنار نهرها و آبها جای دارند و خود را بسیار می شویند بدین نام خوانده می شوند. در خوزستان هنوز مردمی بر ساحل کارون هستند که آنها را مغتسله می نامند و آن ترجمه لفظ صابئی کلدانی است.
کتابی: شرعا کافری است که به پاره ای از کیشه های کتابهای منسوخ متدین باشد.
مطلبی که در این بیت جلب توجه می کند مصراع اول این بیت است...استاد خدا آمد بی واسطه صوفی را
آیا با این بیت مولانا می خواهد نیاز به پیر را انکار کند...و معتقد است که صوفی حقیقی همه چیز را به واسطه ضمیر و دل آگاهش از خدا دریافت می کند؟ والله اعلم بالصواب

 

۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode