گنجور

حاشیه‌گذاری‌های یکی (ودیگر هیچ)

یکی (ودیگر هیچ)


یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

به نام او
ظاهر قضیه اینطور می نماید که حافظ این غزل را برای شخصی سروده باشد(به گفته دوستان شاه شجاع) و منظور او از حسود نیز اطرافیان این شخص (باز به گفته دوستان شاعری کرمانی ) بوده باشد ولی همانگونه که در بیت آخر تاکید کرده نباید اینگونه اندیشید که او رندی را (عرفان)در نظر نداشته است بلکه عمق مطلب او همیشه عرفانی بوده و هست .
بنابراین:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
هنگامی که خاطر حزین است در دیدگاه عرفانی زمانیست که غم فراق یار در شخص عارف به اوج خود می رسد و از یار طلب عنایت می نماید .
عنایت یار کلامی است که بر زبان شاعر جاری می گردد و باعث طرب و شادی او شده و غم ها را می زداید. در این معنی رازی نهفته است که طریقه جلب عنایت را آشکار می گرداند و حقیقت مطلب این است و بس.
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
در این زمان عنایت بیداربودنی به من ارزانی می گردد که ارزش آن به اندازهء صد ها برابر توانایی های سلمان است .
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
غم به دل راه مده از عدم درک معانی توسط آنان که در دل مرض دارند زیرا که شایسته آنست که حقیقت خیر و خوبی را که در پس این فرآیند است را مشاهده کنی و در نظر داشته باشی.
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
هرکسی که حقیقت این فرآیند باشکوه را نتواند درک کند تمامی تصوراتش غلط خواهد بود اگر چه که در دنیای ظاهری برای خود کسی بوده باشد.
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در دنیای ظاهری است که اینگونه به نظر می رسد عده ای در رفاه و شادی هستند و عده ای در بیچارگی و محنت می باشند در صورتیکه حقیقت پشت این ظواهر را نمی بینند.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
در ازل این تدبیر بکار رفته که انسان با اینکه دارای جان است ولی آنرا درک نمی کند تا زمانیکه از جان بگذرد و جان جان (روح) را دریابد که آنچه که توسط جان جانان(خداوند) خریداری می شود جان جان (روح) است که کامل شده و لایق عرضه کردن می باشد.
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
حافظ از اول تا به آخر رند و عارف بوده و خواهد بود پس گمان دیگری نبرید.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۰:

بندگی

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۰:

عالمی بخشد به هر بنده جدا
کیست کو اندر دو عالم این کند
به هر که بنگی او می کند عالمی جداگانه می بخشد که تنها به او اختصاص دارد و خدای آن عالم خواهد بود
کدام خدا چنین رحمت و لطفی می تواند کند جز خدای ارحم الرحمین
ولی بنده ای که شایستگی خود را به کمال رساند

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

ما چاکر و کوچیک همه اهل دل هاش هم هستیم از هر نوعی که باشه !
در بیت آخر به نظر بنده شاعر فهمیده که مکان لو رفته و توصیه می کنه بار و بندیل رو جمع کنید تا بر و بچ کمیته نرسیدن فلنگو ببندیم!!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

با سپاس از دوستان ناصر و همه شب ... که ارتفاع را به بنده رسوندن !
لامصب ! خب جنسش محشره خیلی فاز میده ! هی اوج میگیری نمی فهمی کجایی !
طوطی وارو خوب اومدی ولی خوب فخری نفروختیم شاید آینمون زیادی شفاف بوده !
به هر حال بقول شاعر
سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

به نام او
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
تمامی حاشیه ها به نوعی همان طامات بافتنی است که شاعر از آن برائت می جوید. وا اسفا
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و می در ساغر اندازیم
بیا !؟ چه کسی بیاید؟
غضنفر تو بیا ؟ یاردانقلی تو بیا ؟ جناب مستطاب تو بیا ؟
نه !
گرامیان شما را نمی گوید که بیایید ! شما از جای خویش تکان نخورید ! شمایان همان بهتر که در جایگه خویش ثم بکم بنشینید و زبان بکام نگه داشتن بیاموزید!
زیرا که این شیطان است که کلام بر زبان شما جاری می سازد و کلام شیطان دروغ نیست ولی تمام حقیقت نیست !
و انحراف از همین نقطه آغاز می شود !!!
روی سخن او با سالک راه اوست .
آیا شما خویش را سالک می دانید؟
(نمی خواهم زبان به شماتت بگشایم زیرا که نرود میخ آهنی در سنگ و اینکه از حوصله این حاشیه خارج است که بسیار باید گفت و بنده نیز خود را در این حد نمیبینم.)
ای سالک بیا تا دست افشانی و پایکوبی کنیم و جام تهی وجود خویش را با جان جان لبالب گردانیم زیرا در آنصورت می توانیم سر خویش را از حباب این چرخ گردون برون آوریم و واقعیت آفرینش را ببینیم.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش بر اندازیم
در هر منزلی سالک بسته به وسعت دریافتی که از فیوضات الهی داشته دچار چنان غم فراغی می گردد که انگار لشکری عظیم از غم و یاس بر او فرود آمده است و اگر عنایت الهی شامل حالش نگردد همچون کشتگان کارزار به خاک و خون کشیده و سقوط خواهد کرد. بنابراین من (جان جان) و ساقی (جان جانان) باهم (در صورت عنایت او چون بدون عنایت او من هیچ است )به این لشکر غم یورش برده و بنیاد غم را که اساسش بر بند بند تمایلات این دنیای ظاهری استوار است از هستی ساقط می گردانیم.
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم
شراب ارغوانی ( جان عاشق با رنگ عشق که خونین رنگ است جان را جلا داده و رنگ بالاتر یعنی ارغوانی نموده است) را با گلاب (جان جان که عطر بهشت از آن ساطع می شود) در قدح (ظرفی که منزلگه جان است)ریزیم.
هنگامی که شکر در آتشدان بیاندازی شعله ور می گردد بنابراین دل عاشق هرچه بیشتر از شعله عشق شعله ورتر باشد عطر ی که از جان جان تراوش می کند بیشتر خواهد شد.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۹:

هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت
در حال گذارید و در آن بحر روان شد
تجسم کل یعنی کلیت این جهان حبابی بر روی دریای بیکرانگی است
پاره کف جسم یعنی موجودات داخل این جهان مجازی
که موجودیت خود را از آن بحر بیکرانگی گرفته اند
درحال گذارید یعنی در دنیایی که در آن حباب در جریان بود زندگی خود را طی نمود و دوباره در دریای بیکرانگی غوطه ور گشت.
بی دولت مخدومی شمس الحق تبریز
نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد
شمس الحق تبریز صورت نور ذات خداوندی بود که بی واسطه نمایان گشته بود و تا در حلقه بندگی او نباشی و عنایت او شامل حال تو نگردد نه قادر به دیدن صورت بی صورت او خواهی بود و نه به هستی واقعی خواهی رسید.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

منزل به منزل و کو به کو فیوضات والا تر و شرط کسب آن نیز دشوارتر می شود . نکته ای که مولانا در این شعر بدان پرداخته و به نوعی حجت را تمام کرده است.
روی سخن با آنانیست که ظاهرا خود را در سرمنزل مقصود می دانند و نایل به وادی ایمن می شمارند که سرمستی دیروز برای منزل امروز جوابگو نیست . دیروز با یک تسلیم و سرسپردگی به داخل کشتی آمدی ولی امروز اگر تحفه ای برای ناخدا عرضه نداری حتی ممکن است از کشتی به دریا انداخته شوی !
همانگونه که عاشقی تحفهء جدیدی برای معشوقش نبرد از چشم او خواهد افتاد سالک نیز اگر قدرت کسب فیض جدید درخود نپرورد محکوم به هبوط است.
در هر حالی از هر چه که با آن در ارتباطی باید شکرگزار باشی و این عمل باعث گشودگی درهای بسته می گردد.مداومت در شکرگزاری باعث تعالی در سیرصعودی است.
در عین سکون و بی عملی خود نهایت فاعلیت خواهی شد چنانچه نظر آن جان جانان را جلب نمایی.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۱:

آنکه مرا در این زندان تن قرار داده کسی جز خودم نیست.وقت آن رسیده است تا جانشین خداوند بر روی زمین باشم(مقام خلیفهُ الهی خویش را تصاحب کنم)
حال که از ما و منی رهیده ام کلام من  کلام خداست.(اشاره به این مطلب است که انسان پس از آنکه به خودشناسی رسید در جایگاه خدا قرار می گیرد.)
قلم من تا کنون با حجب و حیا بوده ولی از این پس پرده ها را خواهم درید.
خداوند بی همتا جهانی کامل به من داده است ولی من تا کنون بر آستانه ورودی جهان حقیقی بدتر از کافران مشغول اثبات وجود و ایمان بوده ام .
وقتی این جهان ظاهر متلاشی می شود خوشحالی واقعی را درک خواهیم کرد.
ای دلدار من (شمس تبریز) در عمق تاریکی وجودم از بودن علم حقیقی برایم گفتی اکنون با دل و جانم هرچه بخواهی برایت انجام می دهم.
در عمق تاریکی و کوردلی برای جاهلان باید شعله ای بر افروخت ولی وقتی دلت به روشنی می رسد خود بی واسطه از خورشید نور می گیری.
وقتی که پرده ها و جهالت ها برکنار شد بسان پرنده ای سبکبار بسوی روشنی پرواز میکنیم.
در حضور یگانه بی همتا که باشی از حلقه جزا و پاداش رسته ای و وقتی بر سر سفرهء فیوضات بی پایان ابدی قرار داری هر لحظه رازی از اسرار الهی بر تو مکشوف می گردد.
تا کی گوینده باشم باید که این گفت و گوی درونی را متوقف نمایم و گذشته و آینده را از ذهنم دور نمایم . وقتی که خداوند جان از عمق وجود من چشمه ای جوشان جاری ساخته دیگر چه عذر و بهانه ای که خویشتن خویش را کتمان نمایم.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰:

چندی بود که این چنین بر سر ذوق نیامده بودم . وقتی که جواب های سالکان ره عرفان را به آن پیر نحوی خواندم که در کشتی مولانا نشسته و نه اطلاعی از مسیر کشتی دارد و نه ناخدا را می شناسد تنها بر داشتن مدرکی که همچون یوغی بر گردن خویش وبال کرده می نازد خود را مکلف بر آن دانستم که درودی بر تمامی اهل سلوک (چه آنان که در حلقه ها یا سلسله ها طی منزل می کنند و چه آنانیکه فارغ از یار و اغیار به تنهایی ره می جویند)بفرستم و تمنایی کنم تا آنان که چراغی فروزان دارند پیش آمده و تاریکی سایه ها را روشنایی بخشند و زنگار از چهره کلید واژگان مولانا برگیرند. شعور کیهانی یا خرد جمعی باعث زدودن تاریکیها خواهد شد . تنها علم حقیقی عرفان است و بس.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

برای فهم بهتر ازل باید به هدف آفرینش توجه شود . تابحال در زمان های مختلف از دیدگاه های مختلفی بر این منظر نگریسته گشته ولی نزدیکترین منظری که می توان بر آن استناد کرد منظر کمال خداوندی است.
ضرورت کمال ایجاب می کند تا یک وجود کامل توسط وجود های ناکامل قیاس گردد زیرا که وقتی ناکاملی موجود نباشد کامل بی معنی است و در مقام قیاس با وجودی ناکامل است که وجود کامل معنادار می شود .بنابراین این وجوب کمال خداوندی بود که موجوداتی بیافریند تا کمال او را درک نمایند ولی تمام موجوداتی که در وجود کامل او آفریده شدند به نوعی دارای صفات کمال او بودند چون در او بودند و توان درک کمال را نداشتند بنابراین ضرورت وجود عدم پدیدار گشت . ولی چگونه در وجود کامل او امکان وجود عدم هست مگر اینکه اراده خداوندی بر آن قرار گرفت تا بصورت مجازی فضایی در ذات بیکران او موجود شود که عدم را در خویش جای دهد و موجودات درون آن بصورت مجاز از عدم پای به عرصه وجود گذارند و در این عرصه زمان هستی یافت و آن دم ازل نام گرفت.بنابراین پس زمینه هستی این دنیای مجاز وجود کامل خداوندی است ولی وجود آنها اعتباری و مجاز است ولی کمال لطف خداوندی ایجاب می کند تا به این موجودات مجازی نیز فرصت کمال داده شود . بنابراین تقدیر انسان وقتی کامل می شود که سایه خود را از روی نور خداوندی بردارد و کمال خداوندی را آشکار سازد و تنها هنر واقعی انسان قبول این است که هیچ است و در آنصورت است که خدا به او اجازه بودن می دهد.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۸:

خود را بی قید و شرط بدو بسپار چون کمال لطف او گرچه از دید ما بیداد است ولی در نهایت امر تمام لطف و داد است.
(ولی سپردن بدین معنی نیست که اقدامی از روی هرگونه انتفاعی انجام گیرد بلکه گاهی اقدام عکس و یا بی عملی عین ثواب است.)

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۷:

مقام فنا و بی خودی (یعنی اختیار تام در دست اوست و منی در میان نیست.)

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۶:

آخر ای آنکه جان حقیقی به من می دهی از رفتنت افسرده و غمگینم و تاب دوریت را ندارم.
خواستم در فراق تو خودم را آرام کنم ولی در واقع طاقت دوری را ندارم.
هر که جفای معشوق را می کشد طالب روز وصال است ولی من جفاکش طاقت رسیدن به روز وصالت را ندارم.
میگوید که به آرامی باز می آید ولی به او می گویم که جان و روح من طاقت ندارم.
ای دل و ای جان و ای که روشنی چشمانم از توست (دیدگانم با تو حقیقت بین است .) بدون وجود نور تو چشمانم تاب دیدن ندارد.
چنین پنداری در من بوجود آمد که تو مرا بدون اینکه لایق این باشم سزاوار دیدی و اکنون بدون تو آن لیاقت از من سلب شده است .
با تو در عالم فانی مردم و در عالم باقی زنده شدم ولی بدون تو برای بقا طاقت ندارم.
ای بازی گردان ما (صحنه گردان) این گلایه ما را به او برسان که ای خدا (ندای شکوایی) و ای خدا (از روی عجز و التماس و ناله) دیگر طاقت ندارم.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۵:

شمس دین بمعنای حضرت رسول (ص) و تنها عشق او از شنیده ها باعث زندگی بخشیدن به قالب بی جان ما بود و با عشق او یکی پس از دیگری حجاب ها را کنار می زدیم و مانند بدر منیر نور افشانی می کردیم که ناگهان آفتاب تابان (شمس الحق تبریز) بر ما آشکار شد و بر نور ماه ما غالب گشت . بعد از آن ما توانستیم تا از اسارت طبیعت (جهان هستی بمعنای جهان کاذب) رهایی یابیم.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۴:

ما ز بالاییم و بالا می رویم یعنی کثرتی که به وحدت رسیده به مقام بالاتر وجود ارتقا می یابد ولی بدان معنی نیست که من و تو تبدیل به ما می شویم اصلا این وحدت به معنی اتحاد نیست بلکه من و تو وقتی از وجود خود می گذریم وجود یگانه او را در خود می یابیم (البته حقیقت عکس این است یعنی او اجازه بودن در خود را به ما که سایه ای بیش نبودیم بدلیل مویی کسب استحقاق و دریایی عنایت می دهد .) در اینجا اختیار برای انسان معنادار می شود که مختار است که در سایه بماند و از بین برود یا در حق زنده شده و لایق بودن شود .بنابراین این هستی کم و اندک سدی است که راه هستی ابدی را بر ما بسته و تنها با چشم پوشی و گذر از آن کوه قاف هستی بر ما نمایان خواهد شد.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

به بیانی سعدی و حافظ از جنس مشایخ صوفیه بوده اند همانگونه که در ابتدای نامشان لقب شیخ را درج نموده اند. (کاری به صحت و سقم این الفاظ نداریم لیک برای اینکه خط سیر اندیشه هرکدام را دریابیم فرض بر صحت این مدعا ، عمق غور هر کدام از این غواصان بحر عرفان را ارزیابی می نماییم.)
گفته شده که برای خداوند در هر طبقه ای از جهان های مکشوفه ( یعنی از طریق کشف و شهود به وجود آن پی برده شده است) صورتی یا وجهی است که در یکی متبلور گشته و هر کدام از این جهان ها را محدوده ای است که در تملک بی قید و شرط آن یکی است . پس در چهار طبقه پایین که جهان های مادی است و آن یکی از جنس همان عنصری است که آن جهان را نماد است .
برای جهان خاکی ، جلوه ای از جنس خاک
برای جهان آبی ، جلوه ای از جنس آب
برای جهان بادی ، جلوه ای از جنس باد
و برای جهان آتش ، جلوه ای از جنس آتش
و تمام این چهار جهان ، جهان های مجازند در مقایسه با جهان های حقیقی زیرا که جهان حقیقی ابدی و ازلی است ولی این چهار جهان مدام در حال تغییرند. و موجودات آنها سایه اند و مجازند.
صوفیه و ماتبع در اسارت این چهار جلوه هستند و بقا را در فنا در این چهار می دانند و بس و تمامیت را خارج از این چهار نمی دانند .
ولی مولانا در برخوردی که با شمس داشته نوری بالاتر از این چهار دید و بقیه ماجرا ...
او نوری از اصل را در چهره شمس دید بنابراین اشعار مولانا چهار پله بالاتر از سایرین است و در طلب اصل شیدا گشت نه وجه

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
عشق معادل همان آتش است و آتش در شکل وجودی خود شیطان است
شیطان بزرگترین عاشق است و برق غیرت او عقل آدمی را می سوزاند چرا که آدمی خواست که با عقل وجه تو را بنگرد ولی عشق همچین اجازه ای به او نداد.
انسان برای دیدار پرتو حسنش باید از میان آتش گذر کند بنابراین برای وصال دست و پنجه انداختن با شیطان شرط الزام است.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

همانطوریکه خود مولانا فرموده هرکسی از ظن خود شد یار من برداشت های متفاوت باعث رنگارنگی در دنیا گشته و بازگشت به اصل یعنی همان وحدت وجود پس از کثرت ولی طبق منطق الطیر عطار تمام آنانکه در کثرت بودند به وحدت نخواهند رسید و تنها سی مرغ (البته به تمثیل) در وحدت به سیمرغ می رسند. پس بانگ نای که آتش عشق است هرکه ندارد به نیستی رهنمون می شود . شرط بقا عشقست ولی چه کسی واقعا عاشق است و عشق را دریافته است؟ تنها زمانی انسان به دریافت درستی از معنای عشق می رسد که خود را بشناسد و از منیت خود بمیرد و در او زنده شود .این مورد از آن معانی است که به درک و تمرین و استمرار نمیتوان بدان رسید و تنها عنایت ذات می طلبد و گوش شنوا (نه گوش خر) و جسمی که از جان آگاه است (تنها با تسلیم میسر است نه با ادعای فقر و خود کم بینی که مصداق کامل خودپرستی است.)حافظا تو خود حجاب خودی از میان برخیز مرگ اختیاری در صورتی میسر است که انسان به خودشناسی برسد و عکس آنچه که آموخته ایم خودشناسی به وجود عالیه خویش پی بردن نیست بلکه با تمام عقل و منطق و موجودیت خویش به این باور و ایمان قاطع میرسی که چیزی جز هیچ نیستیم و تسلیم و نظاره گر جریان ذات هستی در وجود بی وجود خویش می شویم .
این راز مردن اختیاری یا همان فنا (و نه فنا فی الله که مقوله ای انحرافی و بازگشت به وجودی بی وجود است چرا که مقام الله در تصاحب ممکن الوجود است.)و پس از آن بقا (و نه بقای بالله ) که بقای در ذات است .
بنابر این کلام شخصی که در آتش عشق و مستی و دیوانگی پخته گردیده در شخص خامی که هیچ تجربه ای از این معانی ندارد موثر نخواهد بود و والسلام .

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۹:

دنیای ما دنیای مجاز است و واقعیت ها در آن بر اساس دروغ است . بیت اول دیدگاه از منظر شخصی است که در منزل نا امیدی ساکن است و به هر دری متوسل گشته ولی آن در را بسته یافته است .
بیت دوم دیدگاه از منظر اشخاص نصیحت گر و ظاهر الصلاح است که طعنه به عاشق می زنند و عبث بودن عاشقی را به وی گوشزد می نمایند .
بیت سوم دیدگاه از منظر ماتریالیستی و اینکه با مرگ همه چیز پایان خواهد یافت و جهان دیگری در کار نیست .
بیت چهارم دیدگاه از منظر نیهیلیستی و پوچ انگاشتن همه چیز است .
بیت پنجم دیدگاه از منظر فرا روانشناسی که همه چیز را در حیطه خیال و وهم و پندار می دانند .
بیت ششم دیدگاه از منظر راه دانان کذاب که راه راست را نیافته اند و جمله راه ها را منتهی به بن بست می دانند .
بیت هفتم دیدگاه از منظر آنان که خود را حافظ اسرار می دانند و خود را واسطه بین ذات و بنده می شمارند .
بیت هشتم دیدگاه از منظر کسانی که از لطف او نا امید گشته اند و رحمانیت را ندیده اند لطف بر بنده را کاری عبث شمارند .
بیت نهم دیدگاه از منظر آنان که خاک را و زمین را منشا و ماوای آدمی دانسته اند و بازگشت او را به خاک می دانند .
بیت دهم دیدگاه از منظر آنان که جان را فراتر از دسترس آدم خاکی و عشق زمینی را بی ارتباط با روح و جان می دانند .
بیت یازدهم دیدگاه از منظر آنان که به جزا و رستاخیز ایمان ندارند و آخرتی نمی بینند .
بیت دوازدهم دیدگاه از منظر همه چیز را قیل و قال می دانند با مجادله راه بر خود هموار می نمایند .
مولانا همه را اربابان دروغ می داند و نصیحت می کند که از بازی این همگان پرهیز نما تا حقیقت روی خود را بی واسطه بر تو آشکار نماید .

 

۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode