گنجور

حاشیه‌گذاری‌های فاطمه زندی

فاطمه زندی

معلم بازنشسته ای هستم .. عاشق طبیعت ،شعر و ادبیات ..و دلم می خواهد روزی بیاید ..هیچ کجای این کره خاکی جنگی نباشد ..عشق و صلح و انسانیت بر جوامع انسانی حاکم باشد...

به امید آن روز..🌺🙏


فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

غزل ۱۶۴ 

وزن : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن 

۱_دیدار بار غایب دانی چه ذوق دارد ؟

ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد 

معنی بیت : آیا می دانی که دیدن یاری که مدتها از نظر دور بوده است چه لذتی دارد ؟درست بدان سان که ابری بر تشنه ء در بیابان ببارد و او را از هلاکت نجات بخشد .[ ذوق : نشاط و شادی ]

۲_ای بوی آشنایی ، دانستم از کجایی 

پیغام وصل جانان پیوند روح دارد 

معنی بیت : ای یاری که بوی آشنایی از تو به مشام می رسد ، دریافتم که از کجا وزیدن گرفته ای .آری پیام وصل جانان با روح عاشق پیوند دارد و او آن را به خوبی در می یابد .[ جانان : معشوق و محبوب همچون جان عزیز / پیوند روح دارد : با روح پیوسته است و معنوی و روحانی است./تشبیه : آشنایی به بو / تشطیر: آشنایی ، کجایی ]

۳_سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد 

فرمان عقل بردن عشقم نمی گذارد 

معنی بیت : خیال عشق در سر پروراندن مورد پسند عقلم نیست و عشق هم نمی گذراد که از خواسته های عقل پیروی کنم .[ کنایه : سودای عشق پختن ( خیال و آرزوی عشق در سر پرودن )/تقابل عقل و عشق : ---> بیت ششم غزل ۱۳۶ / تشطیر : پختن ، بردن =تَشطیر

(در لغت به معنی نصف‌کردن) در اصطلاح بدیع، دو نیمه‌کردن هر مصرع و در پایان هر نیمه، قافیه‌ای گذاشتن. مثل: نه هم زبانی، که تا زمانی/بر او شمارم، غمی که دارم/نه نیک‌خواهی، که گاه‌گاهی/ز من بپرسد، غم که داری (محتشم کاشانی)/موازنه : تمام واژگان بیت در تقابل با یکدیگر هم وزن هستند /تضاد : عقل ، عشق ]

۴_باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را 

ورنه ، کدام قاصد پیغام ما گذارد ؟ 

معنی بیت : امید است که محبوب خود از سر رحمت و شفقت از ما یادی کند ،وگرنه ،کدام قاصد می تواند پیام ما را به وی رساند ؟[ باشد که : امید است که / قاصد : پیام آور ، پیک / پیغام گذاردن : پیام رساندن ]

۵_هم عارفان عاشق دانند حال مسکین 

گر عارفی بنالد ، یا عاشقی بزارد 

معنی بیت : اگر عارفی ناله سر کند یا عاشقی زار بگرید ، فقط عارفان عاشق به احوال این مسکینان آگاهی می یابند .[ هم : قید تاکید است ، همانا / مسکین : درمانده و بیچاره / بزارد : ناله و زاری کند ]

۶_زهرم چو نوشدارو از دست یار ِ شیرین 

بر دل خوش است ،نوشم بی او نمی گوارد 

معنی بیت :زهر از دست یار شیرین حرکات ،بر دلم خوشو دلنشین است اما نوش او برایم گوارا نیست .[ نوشدارو ---> بیت ششم غزل ۵۳ / یار شیرین : یار شیرین حرکات و زیبا / نوش : شهد و عسل ، هر چیز شیرین ]

۷_ پایی که بر نیاید روزی به سنگ عشقی 

گوییم جان ندارد، یا دل نمی سپارد 

معنی بیت :اگر کسی دردوران زندگی خویش روزی پایش به سنگ بخورد و عاشق نشود، به نظر ما یا زنده نیستیا درد عشق به جان ندارد تا دل سپارد .[کنایه : پای به سنگ بر آمدن ( به بلا گرفتار شدن )/دل سپردن ( عاشق شدن ) /تشبیه : عشق به سنگ ]

۸_مشغول عشق جانان گر عاشقی است صادق 

در روز تیر باران باید که سر نخارد 

معنی بیت :کسی که در عشق بازی جانان صادق است ، اگر تیر جفا و بلای عشق بر سرش ببارد ، نباید از پیش آن بگریزد ، بلکه باید آن را به جان بخرد .[ کنایه : سر خاراندن ( بهانه و عذر آوردن ) /تشطیر : جانان ، تیر باران ] 

۹_بی حاصل است یارا ، اوقات زندگانی 

الا دمی که یاری با همدمی بر آرد 

معنی بیت : ای دوست ، روزهای زندگی جز لحظه هایی که یاری با همدم خویش در آن سر خوش بوده است ، حاصلی ندارد .[ الّا : حرف استثنا ، جز اینکه ، مگر /جناس زاید : دمی ، همدمی ] 

۱۰ _ دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت ؟ 

کز دست خوب رویان بیرون شدن نیارد 

معنی بیت : آیا می دانی که چرا سعدی به کنج خلوت می نشیند ؟ زیرا از دست زیبا رویان نمی تواند بیرون رود .[ خلوت : عزلت و گوشه نشینی /خوب رویان : جمع خوب روی ، زیبا رویان / یارستن : توانستن ./کنایه : بیرون شدن ( گریختن و رها شدن )] منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:

غزل ۱۶۳ سعدی

وزن : فاعلاتن مفاعلن فعلات 

۱_هر که می با تو خورد ، عربده کرد 

هر که روی تو دید ، عشق آورد 

معنی بیت : هر کس با تو هم پیاله شود مستانه نعره می زند و هرکس چهر هء تو را ببیند بی اختیار عاشق می شود .[ عربده : غوغا و هنگامه]

۲_ زهر اگر در مذاق من ریزی 

با تو همچون شکر بشاید خورد 

معنی بیت : اگر در کام من زهر بریزی ، در حالی که با تو باشم ، آن را چونان شکر خواهم .[مذاق : محل چشیدن ، کام و دهان / بشاید : شایسته است / تضاد : زهر ، شکر ]

۳_آفرین ِ خدای بر پدری  

که تو فرزند نازنین پرورد 

معنی بیت : درود خداوند بر پدری باد که فرزندی چون تو پرورده است .[ نازنین : با ناز و زیبا ، گرامی و دوست داشتنی .]

۴_لایق ِ خدمت تو نیست بساط 

روی باید در این قَدَم گسترد 

معنی بیت : گستردنی شایستگی آن را ندارد که زیر پای تو افکنده شود. باید چهره را چونان بساطی در زیر گامهای تو گسترد .[ بساط : فرش و گستردنی ]

۵_خواستم گفت خاک پای توام 

عقلم اندر زمان نصیحت کرد ،

معنی بیت : می خواستم بگویم که خاک پای،تو هستم ، ولی عقلم فورا مرا نصیحت کرد و ،

[اندر زمان : زود و فوری /کنایه : خاک پای کسی بودن ( کوچکی و تواضع کردن .)]

۶_ گفت : در راه دوست خاک مباش 

نه که بر دامنش نشیند گَرد !

معنی بیت :گفت :خاک راه دوست مباش . مبادا که غباری بر دامن او نشیند ![ کنایه : گرد بر دامن نشستن ( رنجور و اندوهگین گشتن )/ تناسب : خاک ، گرد / آرایه ء اسلوب الحکیم در دو بیت دیده می شود .]

۷_دشمنان در مخالفت گرمند 

وآتش ما بدین نگردد سرد 

معنی بیت : با وجود آنکه آتش مخالفت دشمنان گرم است ، آتش مهر ما با این مخالفت ها سرد نمی گردد.[ استعاره ء مصرّحه : آتش ( شور و اشتیاق ) / کنایه : گرم بودن (حرکت و جنبش داشتن ، تقلّا کردن ) سرد شدن ( بی اثر و خاموش شدن )]

۸_ مرد عشق ار ز پیش تیر بلا 

روی درهم کشد ، مخوانش مرد 

معنی بیت : اگر کسی داعیه ء عشق داشته باشد و خود را مرد عشق و عاشقی بداند ، اما از برابر تیر بلا روی در هم کشد و بگریزد ، او را مرد مخوان [مرد عشق : عاشق / تشبیه : بلا به تیر / کنایه : روی در هم کشیدن ( گره بر پیشانی زدن ، ترش رویی کردن و خشمگین شدن ) ]

۹_هر که را برگ بی مرادی نیست 

گو ، برو گِرد کوی عشق مَگَرد 

معنی بیت : به هر کس که سر بی سامانی و ناکامی ندارد،بگو که برو و در کوی عشق پرسه مزن .[ برگ : نوا و سامان / بی مرادی : ناکامی و بی نوایی ./ کنایه : گرد کوی عشق گشتن ( شیفته و بی قرار عشق شدن ) / تشبیه : بی مرادی به برگ و عشق به کوی ]

۱۰ _ سعدیا صاف وصل اگر ندهند 

ما و دُردی کَشان مجلس دَرد 

معنی بیت : ای سعدی اگر شراب صافی وصل نصیب عاشق نگردد ، ما همراه دردی کشان مجلس به نوشیدن دُرد بسنده خواهیم کرد[صاف و دُرد ---> بیت نهم غزل ۲۸ / "واو " در معنی ملازمت و همراهی است / دردی کشان : کسانی که جام شراب را تا ته سر می کشند ، باده نوشان قهّار / دَرد : احساس نیاز و تمنای شدید برای رسیدن به معشوق ، درد طلب عشق / مجلس درد : مجلس عشق . / تشبیه : وصل به صاف به جای شراب صافی / تضاد : صاف ، دُرد / جناس ناقص : دُرد ،دَرد .]منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:

۵_عافیت می بایدت ،چشم از نکو رویان بدوز

عشق می ورزی ، بساط نیک نامی در نورد

معنی بیت : اگر صحت و سلامت می طلبی به خوب رویان نگاه مکن و اگر عشق می،ورزی نیکنامی را چونان بساطی در نورد ، زیرا عشق و نیک نامی با هم جمع نمی شود .[عافیت : سلامت / بساط : فرش و هر چیز گستردنی / در نورد دیدن : جمع کردن ، پیچیدن و به کنار نهادن( عبور کردن از چیزی بدون توجه ) / کنایه : چشم دوختن /،تشبیه : نیکنامی به بساط ]

۶_زهرهء مردان نداری ، چون زنان در خانه باش 

ور به میدان می روی ، از تیر باران بر مگرد

معنی بیت:اگر ول و جرات مردها را نداری ، مثل زنان در خانه بمان ، ولی چنانچه به میدان جنگ می روی ، از باریدن تیر روی بر مگردان و فرار نکن [زهره :جرات]

۷_حمل رعنایی مکن بر گریه ء صاحب سماع 

اهل دل داند که تا زخمی نخورد ،آهی نکرد

معنی بیت :گریه ء اهل سماع را به رعنایی آنان نسبت مده ، اهل دل و صاحب نظران می دانند که تا به دل کسی جراحتی وارد نشود ،آهی از او بر نمی آید .[حمل کردن : نسبت دادن /رعنایی :احمقی و ابلهی /سماع-->بیت سوم غزل ۷۱  / اهل دل : زنده دل و صاحب دل /زخم : ضربه ]

۸_هیچکس را بر من از یاران مجلس دل نسوخت

شمع میبینم که اشکش می رود بر روی زرد 

معنی بیت :هیچ یک از هم نشینان من بر من دل نمی سوزاند ،فقط می بینم که دل شمع به حال من می سوزد و اشک بر روی زرد خویش می بارد.[کنایه : دل سوختن ( ترحم کردن )]

۹_با شکایت ها که دارم از زمستان فِراق 

گر بهاری باز باشد ، لَیسَ بعدَ الوَرد  بَرد 

معنی بیت :با وجود آنکه جدایی ،چونان زمستان سردی خود را بر من تحمیل کرد و از دست او شکوه ها دارم ، اگر پس از آن زمستان جدایی ، فصل شکوفایی گل سرخ وصال فرا رسد ، دیگر سرمای فراق از میان خواهد رفت .[ بَرد : سرما / تشبیه : فراق به زمستان / تناسب : زمستان ،بَرد ]

۱۰_هر که را دردی چو سعدی می گدازد ،گو منال 

چون دلآرامش طبیب می کند ، داروست درد 

معنی بیت :به هر کسی که درد ، او را مثل سعدی ذوب می کند ،بگو که ناله سر مده ، زیرا آنگاه که معشوق، چونان طبیبی به پرستاری عاشق کمر می بندد ، درد در حُکم ِ داروست [گداختن : سوزاندن /طبیبی کردن : درمان و مداوا کردن / کنایه : دلآرام ( معشوق ِ آرامش،دهنده ء دل /تضاد : درد ،دارو]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

۱_طرفه می‌دارند یاران صبر من بر داغ و درد

داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ ورد

معنی بیت:دوستان از شکیبایی من بر درد و داغی که بر من وارد آمده تعجب می کنند اما ،درد و داغی که عامل آن تو باشی از باغ گل سرخ نیز نیکوتر است.[طرف: عجیب ،زیبا ، جمیل درد ---> بیت هشتم غزل ۱۷  /ورد : مطلق گل ، گل سرخ /جناس لاحق : درود و وَرد  ،داغ و باغ ]

۲_دوستانت را که داغ مهربانی دل بسوخت

گر به دوزخ بگذرانی آتشی بینند سرد

معنی بیت: دوستانت را که داغ مهربانی دلشان را سوزانده است ،اگر بر آتش دوزخ هم بگذرانی ، آن را آتشی افسرده خواهند یافت .[ مهربانی : محبت و عشق / کنایه : دل سوختن (به رنج و زحمت انداختن ) /تناسب : داغ ، سوختن ، دوزخ ، آتش / تضاد : آتش ، سرد ]

۳_حاکمی ،گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم

بنده‌ایم ،ار صلح خواهی جست با ما یا نبرد

معنی بیت : حکم از آن توست ،چه بر ما به عدالت رفتار کنی و چه ستم ورزی .ما بنده ء توایم  چه با ما از در صلح درآیی و چه سر ستیز داشته باشی .[تضاد : حاکم  و بنده،عدل و ستم ، صلح و نبرد 

۴_عقل را با عشق خوبان طاقت سرپنجه نیست

با قضای آسمانی برنتابد جهدِ مرد

معنی بیت : عقل توان پنجه در افکندن با عشق را ندارد .آری ، کوشش انسان نمی تواند از عهد ه ء تقدیر آسمانی بر آید .[ خوبان : جمع خوب ، زیبا رویان / قضای آسمانی : سرنوشت و حکم الهی /بر نتابیدن : تحمل نکردن/ کنایه : سر پنجه ( زور و قوت )]

 

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن 

کس این کند که ز یار و دیار برگردد؟!!

کند هرآینه ، چون روزگار برگردد

معنی بیت :آیا کسی از شهر و دیار کس و کار خویش بر می گردد؟ ! آری ، آنگاه که روزگار بر گردد ، او چنین می کند .[ دیار : جمع دار ، خانه ها ، شهر و سر زمین / هر آینه : قید ، البته ، بی شک / جناس زاید : یار ،دیار/ کنایه : روزگار بر گشتن 

۲_  تُنُک دلی که نیارد کشید زحمت گل

ملامتش نکنند، اَر ز خار برگردد

معنی بیت : آن نازک دلی که زحمت ِ رسیدن به گل را تحمل نمی کند ،اگر در اثر خلیدن خار به دستش از موهبت گل چشم پوشد ، کسی او را ملامت نخواهد  کرد .[ یارستن : توانستن / ملامت : عتاب و سرزنش / کنایه : تُنُک دل ( کم صبر و کم تحمل ، رقیق القلب /استعارهء مصرّحه : گل ( معشوق زیبا روی ) خار ( زحمت و رنج فراق )/تضاد : گل ، خار ]

۳_به جنگ خصم کسی کز حیَل فرومانَد

ضرورتست که بیچاره وار  برگردد

معنی بیت : اگر کسی در جنگ با دشمن از چاره باز ماند ، ناگزیر باید مثل در ماندگان از جنگ روی گرداند .[حیل : جمع حیله ، چاره ها / فرو ماندن : عاجز گردیدن و در ماندن / ضرورت است : لازم است : / بیچاره وار : مانند بیچارگان ]

۴_به آب تیغ اجل تشنه است مرغِ دلم

که نیم کُشته به خون چند بار برگردد؟

معنی بیت :دلم همانند مرغی تشنه ء شمشیر آبدار اجل است آخر مرغ نیم بسمل چند بار به خون خویش در غلتد ؟[ اجل : مرگ / نیم کشته : نیم بسمل ، مجروح محتضری که رمقی و نیم جانی دارد /تشبیه : اجل به تیغ و دل به مرغ / تلمیح : اشاره به رسم آب دادن به مرغ قبل از سر بریدن آن ]

۵_ به زیر سنگ حوادث کسی چه چاره کند؟

جز این قَدَر که به پهلو چو مار بر گردد 

معنی بیت : آدمی در زیر سنگ حادثه چه تدبیری می تواند بیندیشد ؟ جز این اندازه چاره گری که مانند ماری در زیر سنگی که بر سرش فرود آمده ، پهلو به پهلو شود تا هلاک گردد .[ تشبیه : حوادث به سنگ / کنایه : چون مار پهلو به پهلو گشتن ( از درد و رنج همچون مار به خود پیچیدن ) / اشاره : یاد آور کوفتن سر مار به سنگ ]

۶_دلم نماند، پس این خون چیست هر ساعت 

که در دو دیده ء یاقوت بار بر گردد ؟

معنی بیت : دلی برایم نمانده است ، پس این چه خونی است که هر لحظه از دو چشم خونبارم به گردش در می آید ؟[ کنایه : دل نماندن ( بیدل و عاشق شدن ) /استعاره ء مصرّحه : یاقوت ( اشک خونین )

۷_گر از دیار به وحشت ملول شد سعدی 

گمان مبر که   به   معنی ز یار   بر گردد 

معنی بیت : اگر سعدی از شهر و دیار خویش دلتنگ گردد، تصور مکن که حقیقتا از محبوب خویش نیز روی گردان میشود .[ملول : آزرده و دلتنگ / به معنی : به حقیقت .]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن 

۱_حدیث عشق به طومار در نمی‌گنجد

بیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد

معنی بیت : داستان عاشقی چیزی نیست که بتوان آن را در نامه و دفتر جای داد و سخن ، توانایی مسایل مربوط به دوست را ندارد.[ حدیث : سخن ،ماجرا ،افسانه و داستان / طومار : نامه  و دفتر / بیان : شرح و تفضیل ، دلیل و اثبات /تناسب :حدیث ،بیان ، گفتار]

۲_ سماع انس که دیوانگان از آن مستند

به سمع مردم هشیار در نمی‌گنجد

معنی بیت :سرود و پایکوبی انس و الفت که شیفتگان در اثر شنیدن آن سرمست می شوند ، چیزی نیست که مردم هوشیار بتوانند آنرا بشنوند [ سماع : نغمه و آواز ---> بیت سوم غزل ۷۱ /انس : دوستی و مودت ، خرمی / مست : بی خویش،و شوریده / سمع : گوش /تضاد : بین دیوانه و مست وبا هوشیار /جناس اشتقاق : سماع ، سمع ]

۳_میسرت نشود عاشقی و مستوری

ورع به خانه خمار در نمی‌گنجد

معنی بیت : عشق ورزیدن و پرهیزگار ماندن با هم میّسر نخواهد شد ، همان طور که ورع و پرهیز در خانهء میفروش یافت نمی شود.[میّسر شدن : ممکن شدن ،انجام یافتن / مستوری : تقوا و پاکدامنی ، نجابت و پارسایی / ورع : پارسایی و پرهیزگاری / خمّار : باده فروش /تضاد : عاشقی و مستوری /تناسب : مستوری و ورع ]

۴_چنان فراخ نشسته ایت یار در دلِ تنگ 

که بیش زحمت ِ اغیار در نمی گنجد 

معنی ببت : دوست آنچنان در همه جای دلِ تنگ ما قرار گرفته است که دیگر جایی برای ازدحام و مزاحمت بیگانگان باقی نمانده است.[ فراخ نشستن : پهن و گسترده نشستن ، جای گیر شدن / اغیار : جمع غیر ، نامحرمان و بیگانگان / تضاد : فراخ : تنگ / ایهام : زحمت ۱_ رنج و دردسر ۲_ انبوهی و ازدحام]

۵_تو را چنانکه تویی ،من صفت ندانم کرد

که عَرض ِ جامه به بازار ، در نمی گنجد 

معنی بیت : من تو را آنچنانکه هستی نمی توانم توصیف نمایم ، درست همان طور که عرضه کردن جامهء مرغوب ، در مقابل جامه های دیگر ، در بازار آسان نیست [صفت کردن : ستودن ، توصیف کردن / عرض جامه : عرضه ء جامه و متاع ]

۶_دگر به صورت هیچ آفریده دل ندهم 

که با تو صورت دیوار در نمی گنجد 

معنی بیت : دیگر عاشق چهره و هیات هیچ آفریده ای نخواهم شد، زیرا با وجود تو نقش های بر دیوار ارزشی ندارند[ صورت آفریده : ظاهر مخلوقات / با تو : در برابر و نقابل تو /کنایه : دل دادن ( عاشق شدن ،توجه کردن )/جناس تام : میان دو صورت ]

۷_خبر که می دهد امشب رقیبِ مسکین را ؟

که سگ به زاویه ء غار در نمی گنجد 

معنی بیت :امشب چه کسی به رقیب خبر می دهد که در زاویه ء خلوتگزینی ما که یار غار هستیم ، جایی برای او که همانند سگ است وجود ندارد ؟[ رقیب --->بیت نهم غزل ۸  /  مسکین : درمانده و بیچاره / زاویه : کُنج و بیغوله / رقیب به سگ تشبیه شده است .]

۸ _ چو گُل به بار بوَد ،همنشین ِ خار بوَد 

چو در کنار بوَد ،خار در نمی گنجد 

معنی بیت : انگاه که گل بر روی درخت باشد ، خار در کنارش دیده می شود ، اما وفتی گل ( معشوق ) در کنار آدمی باشد، جایی برای خار وجود نخواهد داشت .[ بار : شاحه / کنار : پهلو و آغوش / تضاد : گل به خار / جناس لاحق : بار ، خار ]

۹_ چنان ارادت و شوق است در میان دو دوست 

که سعی دشمن خونخوار  در نمی گنجد 

معنی ببت :میان دو دوست انچنان خلوص و اشتیاقی هست که تلاش دشمن خونخوار برای بر هم زدن این انس جایی ندارد .[ارادت دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص /،تضاد : دویت ، دشمن ]

۱۰ _ به چشم دل نظرت می کنم ، که دیده ء سَر 

ز برق ِ شعله ء دیدار در نمی گنجد 

معنی بیت : با دیدهء باطن به تو می نگرم ، زیرا چشم سر در اثر نوری که از آتش رخسارت بر می خیزد ،توان نگریستن به تو را ندارد [ چشم دل : چشم باطن و بصیرت /دیدار : چهره /نظر : نگاه ]

۱۱_ز دوستان که تو را هست ،جای سعدی نیست 

گدا میان خریدار در نمی گنجد

معنی بیت:تو با دوستان بسیاری که گِردت را گرفته اند ، به سعدی توجّهی نداری ،آری ،گدا در میان خریداران جایی ندارد

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

 

 

 

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹:

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن

۱ _نه آن شبست که کس در میان ما گنجد

به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد

معنی بیت :امشب از آن شب هایی نیست که کسی بتواند میان ما قرار گیرد و موجب جدایی ما گردد .به خاک پایت سوگند یاد می کنم که حتی ذره هم با تمام کوچکی نمی تواند در هوای میان من و تو جای گیرد.[به خاک پایت :قسم به خاک پای تو / گنجیدن : جای داشتن .]

۲_کلاه ناز و تکبر بنه کمر بگشای

که چون تو سرو ندیدم که در قبا گنجد

معنی بیت : عشوه گری و غرور را همانند کلاهی از سر بردار و به گوشه ای بیفکن و کمربند خویش را باز کن ، زیرا من بلندقامتی چون تو ندیده ام که قبا گنجایش او را داشته باشد.[ ناز : عشوه ، عدم التفات معشوق به عاشق / قبا ---> بیت نهم غزل ۲۱ /کمر : کمربند / تشبیه : ناز و تکبر به کلاه /"معشوق به سرو مانند شده است/ کنابهد: کمرگشادن ( قطع نظر و ترک کردن از کاری ) / تناسب : کلاه ، کمر، قبا ]

۳_ز من حکایت هجران مپرس در شب وصل

عتاب کیست که در خلوت رضا گنجد

معنی بیت : در شب وصال از من داستان جدایی را مپرس ، زیرا سرزنش های روزگار جدایی جرات حضور در خلوت خشنودی ندارد.[ عتاب : ملامت و سرزنش /رضا : در لغت به معنی خشنود شدن و خشنودی است.و در اصطلاح ،سرور دل است به گذشتن قضا به آنچه پیش آید و نزد اهل سلوک ،رضا  عبارت است از لذت بردن در بلا و رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدر است ."رضا مقامی است سخت شریف و خدای تعالی در کتاب خود متذکر شده است که رضای او از بندگانش اکبر و اقدم بر رضای بندگان از اوست  پس رضا باب الله اعظم است و بهشت دنیاست و به وسیله ء آن ،دل بنده در حکم خدای قرار گیرد و سکونت یابد " ( اللّمع فی التصوف ،۵۳ به نقل از شرح اصطلاحات تصوف ) رضا آخرین مرحله از سیر و سلوک است که بعد از توکّل قرار داردو عده ای از عرفا آن را حال و برخی مقام می دانند  .باید دانست که مقام رضا از تسلیم شدن بالاتر است، زیرا ممکن است انسان در برابر امری تسلیم گردد ، ولی راضی و خشنود نباشد./ تشبیه : رضا به خلوت ]

۴_مرا شکر منه و گل مریز در مجلس

میان خسرو و شیرین شکر کجا گنجد

معنی بیت : در محفل ما گل میفشان و شکر نثار مکن ، در میان خسرو و شیرین چه جایی برای شکر اصفهانی وجود دارد ؟ ( یعنی جایی وجود ندارد )[ خسرو وشیرین : ---> بیت ۴ غزل ۳۸ /شکر : بیت هشتم غزل ۷۸ / کنایه : شکر نهادن و گل ریختن برای کسی ( ستایش و تملق کسی را کردن ) / جناس تام : بین دو "شکر " /ایهام تناسب : بین "شکر " ( اول ) در معنای غیر منظورش با "شیرین "]

۵ _چو شور عشق درآمد قرار عقل نماند

درون مملکتی چون دو پادشا گنجد

معنی بیت : آنگاه که سور عشق از در در آید  ،عقل قرار از کف می دهد، به راستی چگونه در پادشاه می توانند بر سرزمینی فرمان برانند؟[ تضاد عقل و عشق ---> بیت شسم غزل ۱۳۶/،مصراع دوم در گلستان ، باب اول در سیرت پادشاهان حکایت سوم چنین آمده است : " ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند " ]

۶_نماند در سر سعدی ز بانگ رود و سرود

مجال آن که دگر پند پارسا گنجد

معنی بیت : سر سعدی از نوای رود و سرود چنان پر گشته است که دیگر جایی برای نصایح پارسا در آن باقی نمانده است.[ رود : نام بک نوع ساز /سرود : خوانندگی و گویندگی ،رقص و سماع و شعر / مجال آنکه : چه جای انکه ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

 

 

 

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

وزن : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن 

۱_مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد 

کآشوب حُسنِ روی تو در عالَم اوفتد 

معنی بیت : مگذار گیسوانت این گونه بر هم بیفتد ، زیرا در این صورت زیبایی چهره ات آشوبی در جهان بر پای خواهد کرد.[ رها کردن : آزاد کردن ، هشتن و گذاشتن / بر هم افتادن : آشفته و پریشان شدن / حُسن : جمال و زیبایی /جناس لاحق : موی ،روی ]

۲_ گر در خیال خلق پری وار بگذری 

فریاد در نهاد  بنی آدم اوفتد 

معنی بیت : اگر مثل پری در خیال مردم به گردش  در آیی ، در نهاد آدمیان فریادی به پای خواهد شد [ پری وار : مانند پری بیت دوم غزل ۵۹  / نهاد : باطن ، دل و درون / بنی : پسران ، فرزندان ]

۳_ افتاده ء تو شد دلم ای دوست ، دست گیر 

در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد 

معنی : ای دوست ، دلم در راه تو از پای درآمده ، از من دستگیری کن و دلم را در زیر پای خویش میفکن ، زیرا چنین دلی کمتر یافت می شود .[ دست گیری کردن : نجات بخشیدن ، رهانیدن و رهایی دادن / کم اوفتادن (کم افتادن ): کم اتفاق افتادن و کم به دست آمدن ./کنایه : افتاده ( بیچاره و درمانده ، عاشق و دلداده ) /در پای افکندن ( خوار و زبون داشتن ) / جناس زاید : دوست ، دست / ایهام : دل کم اوفتد ۱_ دلی مثل دل من کمتر خواهی یافت .۲_ چنین دلی در پای تو کم خواهد افتاد ]

۴ _در رویت آن که تیغ نظر می کشد به جهل 

مانند من به تیر بلا محکم اوفتد 

معنی بیت : آن کسی که از سر نادانی به رویت تیغ نگاه می کشد  ، تیر بلا او را مثل من محکم از پای در می آورد .[ نظر: نگاه / تشبیه : نظر به تیغ و بلا به تیر]

۵ _ مشکن دلم که حقّهء راز نهان توست 

ترسم که راز در کف نامحرم  اوفتد 

معنی بیت : دلم را که صندوفچه ء گوهر راز توست ،مشکن ، زیرا در آن صورت راز عشق تو بر ملا گشته ، به دست نا اهلان  می افتد .[ حقّه : صندوقچه ء کوچکی  که در آن جواهر نهند ، دُرج و قوطی / ترسیدن : مطمین بودن و بیم داشتن / کنایه : دل شکستن / تشبیه : دل به حُقّه مانند شده است ]

۶_ وقت است اگر بیایی و لب بر لبم نهی 

چندم به جستجوی تو دم بر دم اوفتد ؟ 

معنی بیت : اکنون فرصت مناسبی است که بیایی و لب بر لبم نهی و مرا به بوسه ای مهمان سازی .آخر تا کی باید در جستجوی تو آه از پس آه از نهادم بر آید ؟[دم بر دم اوفتادن : تند نفس زدن و آه کشیدن /]

سعدی ، صبور باش بر این ریش دردناک 

باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد 

معنی بیت : ای سعدی ، بر این جراحت دردناک شکیبایی پیش گیر ، زیرا تواند بود که برای این زخم دورنت مرهمی یافت شود .[ ریش : زخم و جراحت / باشد که : امید است که / اتفاق اوفتادن : روی دادن ،صورت گرفتن / مرهم : دارویی که بر جراحت نهند .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷:

وزن : فاعلاتن مفاعلن فع لن 

۱_پیش رویت قمر نمی تابد 

خور ز حُکم تو سر نمی تابد 

معنی بیت اول : پیش چهره ء تابانت ماه از تابش باز می ماند و خورشید هم از حکم تو سر پیچی نمی کند .[خور: خورشید / کنایه : سر تابیدن ( روی گردانیدن ، نا فرمانی کردن  ) /تشبیه تفضیلی : روی به قمر و قدرت معشوق به خورشید و برتری معشوق بر این دو ]

۲_ نیکویی خوی کن ، که نرگس مست 

.....  معنی : نیکویی را خوی و منش خویش قرار بده ، زیرا که نرگس مست...[نرگس : ---->بیت ششم غزل نود/ استعاره ء مصرّحه : نرگس مست (چشم خمار معشوق )

۳_.....    زُهره وقت سحر نمی تابد 

زهره : ---> بیت چهارم غزل ۱۳۳

" در بعضی نسخه ها این دو مصراع را یک بیت کرده اند ، ولی از یک نسخه چنین استنباط شد که دو بیت بوده  و از هر یک مصراعی ساقط شده .در نسخه های چاپی شعر را چنین نوشته اند : با درخشندگی چشم خوشت       زهره وقت سحر نمی تابد 

و این غزل در نسخ بسیار قدیم نیست ‌" مرحوم حبیب یغمایی این غزل را الحاقی و مشکوک می داند "

معنی : زهره در سحر گاهان نمی تابد 

۴_آتش اندر درون شب بنشست 

که تنورم مگر نمی تابد 

معنی بیت چهارم : از آنجا که سینه ء سوزانم روشنی ندارد ، آتش درون شب (خورشید )هم نمی تابد و روشنایی نمی بخشد .[ مگر : قید تاکید است ، همانا ، به درستی / حسن تعلیل : نبودن روشنایی در شب به دلیل نتابیدن تنور سینهء سعدی است .]

۵_بار عشقت کجا کشد دل من 

که قضا و قدر  نمی تابد ؟

معنی بیت : بار عشق تو را که حتی قضا و قدر هم از تحمل آن عاجزند ، دل من چگونه به دوش کشد و حمل کند ؟ [ قضا و قدر : حکم الهی ، سرنوشت / تابیدن : تحمل کردن /تشبیه : عشق به بار (اضافه ء تشبیهی)]

ناوک غمزه بر دل سعدی 

مزن ای جان ، چو بر نمی تابد 

معنی : ای جان ، تیر غمزه ات را بر دل سعدی مزن ، زیرا قادر به تحمل آن نیست .

[ ناوک : تیر کوچک / غمزه : ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو / تابیدن : تحمل کردن /تشبیه : غمزه به ناوک ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:

وزن : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات 

۱_فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد

دودش به سر درآمد و از پای درفتاد

معنی بیت اول :وقتی نظر فرهاد بر رخ شیرین افتاد،آه از نهادش بلند شد و از پای در آمد .[فرهاد و شیرین :---->غزل ۵۵ بیت دوم /نظر : نگاه / کنایه : دود به سر آمدن (شیفته و بی قرار گشتن ). از پای در افتادن (بیچاره و درمانده شدن )/ تلمیح : اشاره به داستان فرهاد و شیرین ]

۲_مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد

فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد

معنی بیت دوم : و هنگامی که مجنون از شراب رخسار لیلی از خود بی خود شد ، دیگر به پدر و مادر خویش نیندیشید و از زر و سیم هم چشم پوشید [ مجنون و لیلی : بیت دهم غزل هفتم / طلعت : چهره و رخسار / فارغ افتادن : بی نیاز و مستغنی گشتن . /تشبیه : طلعت به جام ( اضافه ء تشبیهی ) / تلمیح : اشاره به داستان لیلی و مجنون 

۳_ رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد 

یکبارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد 

معنی بیت سوم : وقتی که رامین غم عشق ویس را برگزید ، از تاج و تخت پادشاهی جدا افتاد . [رامین و ویس : --->بیت دهم غزل هفتم / کلاه و کمر : تاج و کمر بند شاهی ]

۴_وامق چو کارش از غم عَذرا به جان رسید 

کارش مدام با غم و آه سحر فتاد 

معنی بیت چهارم : و هنگامی که کار وامق در غم عشق عذرا از حدّ تحمّل گذشت ، از آن پس مدام ، کارش غصّه خوردن و در سحر گاهان آه کشیدن بود.[وامق و عذرا : --->بیت هشتم غزل چهارم/کنایه : به جان رسیدن ( به هلاکت نزدیک شدن ، تا حدّ مردن آمدن ) / تلمیح : اشاره به داستان وامق و عذرا ]

۵_ زاین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان 

مست از شراب عشق چو من بی خبر فتاد 

معنی بیت پنجم : صد هزار نفر پیر و جوان مثل من از شراب عشق سرمست افتاده اند./ تشبیه : عشق به شراب /کنایه : بی خبر افتادن ( مست و بی خویش و مدهوش گشتن ).

۶ _بسیار کس شدند اسیر کمند عشق

تنها نه از برای من این شور و شر فتاد

معنی بیت ششم : این شور و شر عشق فقط گریبان مرا نگرفته است ، بلکه مردمان بسیاری اسیر کمند عشق گشته اند .[ شور و شر : ترکیب عطفی ،فتنه و آشوب / تشبیه : عشق به کمند ]

۷_ روزی به دلبری نظری کرد چشم من 

زآن یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد 

معنی بیت هفتم : روزی چشم من از سر عشق به دلبری نظری افکند و در اثر آن یک نگاه هر دو جهان در نظرم بی ارزش شد .[نظر : نگاه / کنایه : از نظر افتادن ( بی ارزش و خوار شدن ، بی اعتبار گشتن ) / آرایه ء تکرار : نظر

۸_عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی

کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد

معنی بیت هشتم : عشق آمد و چنان آتشی در دلم زد که در اثر آن هزار سوز به جگرم افتاد .[ کنایه : آتش به دل زدن ( بی قرار و شیفته کردن ) سوز در جگر افتادن ( مشوّش و پریشان و نا آرام گشتن )

۹_ بر من مگیر اگر شدم آشفته دل ز عشق

مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد

معنی بیت نهم : اگر در اثر عاشقی دلی پریشان دارم ، بر من خرده مگیر ،نمونه هایی از این دست در اثر قضا و قدر ، بسیار به وجود آمده است.[گرفتن ،مواخذه کردن ، ایراد گرفتن / قضا و قدر : سرنوشت ]

۱۰ _سعدی ز خلق چند نهان راز دل کنی

چون ماجرای عشق تو یک یک به در فتاد

معنی بیت دهم : ای سعدی ، از آنجا که حکایت عشق تو تماما آشکار گشته است ، چگونه می توانی راز دل خویش را از مردم پنهان داری؟[ماجرا : سر گذشت ، آنچه اتفاق افتاده باشد / به در افتادن : فاش گشتن ،آشکار شدن ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:

  وزن : مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل 

۱_زانگه که بر آن صورت ِ خوبم نظر افتاد 

از صورت بی طاقتی ام پرده بر افتاد 

معنی بیت اول

از آن زمانی که چهره ء زیبایت را مشاهده کردم، از رخسار بی تابی من پرده بر افتاد و سخت بی قرار شدم [زانگه : از آن زمان / خوب : زیبا / نظر : نگاه / استعاره ء مکنیّه : صورت بی طاقتی / کنایه : پرده بر افتادن ( آشکار شدن )

۲_گفتیم که عقل از همه کاری به در آید 

بیچاره فرو ماند چو عشقش به سر افتاد

معنی بیت دوم 

می پنداشتم که عقل از عهدهء هر کاری بر  می آید اما بیچاره وقتی عاشق شد،به کار عشق فرو ماند.[بیچاره :صفت جانشین موصوف ،درمانده و ناتوان / به سرافتادن : دریافتن و متوجه شدن ،کنایه : از کاری به در آمدن ( از عهده ء کاری بیرون آمدندو آن را به نیکی انجام دادن )/ تضاد : عقل و عشق ،به در آمدن  ،فرو ماندن 

۳_ شمشیر کشیده ست نظر بر سر مردم 

چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد ؟

معنی بیت سوم  : نگاه بر سر مردم شمشیر کشیده است.من که سپر از دستم افتاده است ،چگونه می توانم مقاومت نمایم ؟[ نظر : نگاه /سپر از دست افتادن (تسلیم و عاجز شدن )/ایهام :مردم ۱_آدمیان ۲_مردمک چشم /تناسب : شمشیر و سپر ،پای و دست /کنایه : پای داشتن (پایداری و بردباری کردن )]

۴در سوخته پنهان نَتوان داشتن آتش 

ما هیچ نگفتیم و ، حکایت به در افتاد 

معنی بیت چهارم :همان طور که آتش در چیز سوخته و مشتعل پنهان نمی ماند ،حکایت سوزش درون ما نیز گرچه سخن نمی گوییم  آشکار شده است.[سوخته :آتشگیر و آن جامهء سوخته که بر آن از سنگ و چقماق آتش گیرند  ،آنچه بدان آتش افروزند (لغت نامه )/ تناسب : سوخته ،آتش / به در افتادن : آشکار شدن ]

۵_با هرکه خبر گفتم از اوصاف جمیلش 

مشتاق چنان شد که چو من بی خبر افتاد 

معنی بیت پنجم:خبر وصف جمال او را با هرکس در میان نهادم ،آنچنان شیفته و مشتاق وی گردید که مثل من بی خبر و حیران ماند.[اوصاف جمیل : نیکویی ها و خصلت های زیبا / مشتاق : شیفته و عاشق /بی خبر : حیران و سرگشته ]

هان ،تا لب شیرین نسِتانَد دلت از دست !

کآن کز غم او کوه گرفت ،از کمر افتاد

معنی بیت ششم :آگاه باش که لب شیرین دل از کفت نرباید و به عشق مبتلایت نکند !زیرا کسی که از دست غم عشق شیرین لبان به کوه پناه می برد ، ناچار خود را از کمرگاه آن به زیر پرتاب میکند.[هان: صوت ، کلمه ای برای تنبیه و آگاهانیدن / کوه گرفتن : سر به کوه گذاشتن و به کوه رفتن ./ایهام :لب شیرین ۱_ لب زیبا ۲_ لب شیرین معشوقه ء خسرو پرویز که فرهاد به او دل باخت.-->۵۵/۲/ کنایه : از دست ستاندن (شیفته و عاشق کردن )از کمر افتادن (بی صبر و طاقت گشتن )/ تلمیح : اشاره به ماجرای فرهاد و شیرین /ایهام : از کمر افتاد ،از کمر کوه افتاد ۲_از پای در آمد 

۷_صاحب نظران این نفَسِ گرم ِ چو آتش 

دانند که در خرمن من بیشتر افتاد

معنی بیت هفتم :صاحب دلان می دانند که نفس گرم عشق که چونان آتشی است ،خرمن مرا بیش از دیگران به آتش کشیده است .[صاحب نظران : روشن دلان و آگاهان ،کسانی که به چشم دل در کارها نگرند ./ کنایه : نفس گرم ( دم ِ گیرا نفس اثر بخش ،آه سوزناک )آتش در خرمن افتادن (هستی و وجود به باد دادن و نابود شدن )/تضاد : آتش ،خرمن / تناسب : گرم ،آتش

۸_ نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع 

کَاوَّل نظرم هر چه وجود از نظر افتاد 

معنی بیت هشتم : برآن چهره ء زیبا به دقّت نگریستم .در همان نگاه اول هر چیز که در هستی وجود داشت ،در نظرم بی قدر گردید [منظر : چهره و صورت /مطبوع : خوش آیند و زیبا /وجود : صفت است جانشین موصوف ،موجود ./جناس زاید و اشتقاق : نظر ،منظر /آرایه ء تکرار:نظر ]

۹_سعدی نه حریف غم او بود ،ولیکن 

با رستم دستان بزند هرکه در افتاد 

معنی بیت نهم :سعدی از عهد ه ء غم عشق او بر نمی آمد ،اما هرکس که با کاری بزرگ چون غم عشق در گیر شود حتی می تواند با رستم دستان هم بجنگد .[ حریف : رقیب و همآورد /رستم دستان :رستم پسر زال و دستان لقبی برای پدر رستم بود /زدن : پیکار کردن /کنایه : در افتادن ( ستیز کردن )]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

وزن : فاعلاتن مفاعلن فعلات

۱_جان من ، جان من فدای تو باد! 

 هیچت از دوستان نیاید یاد ؟

معنی بیت اول 

 

ای محبوبی که جانم فدای تو باد ، آیا هیچ از دوستان یاد نمی کنی ؟

استعاره ء مصرّحه : جان (اول ) (معشوق ) /جناس تام : بین دو "جان ".

۲_ می رویّ و التفات می نکنی 

 سرو هرگز چنین نرفت آزاد

معنی بیت دوم 

می روی و توجّهی نداری ، حتّی سرو هم با آن قامت رعنا این سان آزاد و بی توجّه نمی گذرد . [ التفات = توجّه و عنایت / آزاد رفتن = کنایه از فارغ بال رفتن ، بی قید و سرمست رفتن ]

۳_آفرینِ خدای بر پدری 

 که تو پرورد و ، مادری که تو زاد!

معنی بیت سوم 

درود خدای بر مادری که تو را بزاد و آفرین خدای بر پدری که تو را پرورده است .

۴ _بخت نیکت به منتهای امید 

 برساناد و ، چشم بَد مَرَساد

معنی بیت چهارم 

الهی بخت مساعد تو را به نهایت آمالت برساند و خدای چشم بد را از تو دور کند . [ چشم بَد : چشم زخم ، آزار و نقصانی که از اثر نظر بد و یا چیزی رسد ، چشم شور (لغت نامه)تضاد : نیک و بد ]

۵_تا چه کرد آن که نقش روی تو بست 

 که درِ فتنه بر جهان بگشاد ؟

معنی بیت پنجم

بنگر که که آن کس که روی تو را نگارین آراست ، چه شور و غوغایی در جهان به پای ساخت ؟ [ نقش بستن = نگاشتن و به وجود آوردن /ایهام : فتنه ۱_ آشوب و غوغا ۲_ دیوانگی و شیفتگی و عاشقی / ایهام تناسب : بین "بست " در معنای غیر منظورش با "بگشاد " /استعاره ء مکنیّه : درِ فتنه]

۶_من بگیرم عنان شَه روزی 

گویم از دست خوب رویان داد

معنی بیت ششم

من روزی سر راه شاه را می گیرم و از ستم زیبارویان نزد او دادخواهی می کنم . 

[ عنان : دهنه و لگام و افسار / خوب رویان : زیبارویان / عنان شَه :عنان اسب شاه ]

۷ _تو بدین چشم مست و پیشانی 

دل ما بازپس نخواهی داد

معنی بیت هفتم 

تو با این چشمان مست و پیشانی گره خورده و گستاخ ، دل ما را که غارت کردی ، پس نخواهی داد .[ایهام : پیشانی ۱_جبین و ناصیه ۲_ گستاخی و شوخی و بی حیایی]

۸_عقل با عشق برنمی آید 

 جَورِ مزدور می بَرد استاد

معنی بیت هشتم 

عقل نمی تواند از عهدۀ عشق برآید و همانطور که استاد باید جور شاگرد را بکشد ، عشق هم باید جور عقل را تحمّل کند . [ برآمدن : برابری و غلبه کردن / مزدور : شاگرد / جور بردن :جور کشیدن و تحمّل کردن /تقابل عقل وعشق : -->۶/۱۳۶(غزل ۱۳۶ بیت ششم) ]

۹_آن که هرگز بر آستانۀ عشق 

پای ننهاده بود ، سر بنهاد

معنی بیت نهم 

کسی که هرگز عاشق نگشته و به درگاه عشق پای ننهاده بود ، در برابر عشق تسلیم شد و سر را بر آستان آن نهاد . [ آستانه : درگاه ، پیشگاه / پای ننهادن : کنایه از وارد نشدن ، مشغول نگشتن / سر نهادن : کنایه از مطیع و تسلیم شدن/ استعارهء مکنیه : آستانهء عشق / تضاد : ننهادن ، نهادن ]

۱۰_روی در خاک رفت و ، سر نه عجب 

 که رود هم در این هوس بر باد

معنی بیت دهم 

بر آستان عشق روی بر خاک نهادیم و اگر سر هم در این راه بر باد رود ، عجیب نیست . [ هوس : عشق و آرزو / بر باد رفتن : کنایه از نیست و نابود گشتن/جناس اشتقاق: رفت ،رود ]

۱۱_مرغ وحشی که می رمید از قید 

با همه زیرکی به دام افتاد

معنی بیت یازدهم 

مرغ وحشی که از دام می گریخت و مراقب بود که اسیر نشود ، با تمام زیرکی به دام افتاد . [ قید :بند و دام/ استعارهء مصرّحه : مرغ وحشی ( دل سرکش و رام نشدنی ) ]

۱۲ _همه از دست غیر ناله کنند 

سعدی از دست خویشتن فریاد

معنی بیت دوازدهم 

همه از بیگانگان می نالند ولی سعدی از خود به فریاد آمده است . [ غیر = نامحرم و بیگانه تضاد : غیر ، خویش ]

۱۳ _روی گفتم که در جهان بنَهم 

 گردم از قیدِ بندگی آزاد

معنی بیت سیزدهم 

با خود گفتم : ترک یار و دیار کنم و آواره جهان گردم تا شاید از بند اسارت آزاد گردم . [ روی نهادن = روی آوردن ، توجّه کردن/ تشبیه : غلامی و نوکری به قید و بند ]

۱۴ _که نه در بیرون پارس منزل هست 

 شام و روم است و بصره و بغداد ؟

معنی بیت چهاردهم

آیا جز پارس جایگاهی مثل شام و روم و بصره و بغداد یافت نمی شود ؟

۱۵ _دست از دامنم نمی دارد 

 خاک شیراز و آب رکناباد

معنی بیت پانزدهم 

خاک شیراز و آب نهر رکناباد دست از دامنم برنمی دارد و مرا به ماندن در پارس فرامی خواند .[ دست از دامن برنداشتن : کنایه از چشم پوشی و رها نکردن ]

 

آب رکناباد = از نهرهای معروف شیراز که در سال ۳۳۸ هجری قمری احداث شد و منبع آن در یک و نیم فرسخی شمال شیراز است . این آب از تنگِ الله اکبر عبور کرده و صحرای مصلی و باغ نو و و تکیۀ هفت تنان و چهل تنان و تکیۀ خواجه حافظ را مشروب می کند .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:

وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

بیت اول 

۱ _ سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت 

 تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت

معنی بیت اول 

سر خویش را از روی تسلیم در برابر حکم و خواست تو فرود آوردیم و در انتظار این هستیم که ببینیم فکر جهان آرای تو در مورد ما چه تصمیمی خواهد گرفت . [ رای = فکر و اندیشه ، حکم و فرمان / جهان آرای = جهان آراینده ، زینت دهندۀ جهان / سر تسلیم نهادن = کنایه از مطیع و فرمانبردار شدن ]

۲ _تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی 

 کس دیگر نتَواند که بگیرد جایت

معنی بیت دوم 

تو چونان فرمانروایی هستی که به هر کجا فرود آیی و سراپرده برافرازی ، هیچ کس نمی تواند جایت را بگیرد و با تو برابری نماید . [ خیمه زدن = کنایه از جایی فرود آمدن ، مقیم شدن ]

۳ _همچو مستسقی بر چشمۀ نوشین زلال 

 سیر نتوان شدن از دیدن مِهرافزایت

معنی بیت سوم 

همانگونه که بیمار آب طلب از چشمۀ آب شیرین و گوارا سیر نمی شود ، از دیدن تو که مهر را افزون می کند نمی توان سیر شد . [ مستسقی = مبتلا به بیماری استسقا ، که آن نام مرضی است که بیمار آبِ بسیار خواهد و هرچه آب می نوشد . عطشش برطرف نمی گردد و سرانجام به سبب کثرت شرب در می گذرد / نوشین = منسوب به نوش ، شیرین و گوارا / مهرافزا = آنکه مهر و محبّت می افزاید ، مهربان ]

۴ _ روزگاری است که سودای تو در سر دارم 

 مگرم سر برود تا برود سودایت

معنی بیت چهارم 

روزگار درازی است که عشق تو را در اندیشه می پرورانم و قطعاََ این عشق جز با سر باختن از سرم بیرون نمی رود . [ سَودا = یکی از اخلاط اربعه که غلبۀ آن موجب عشق و هوس و خیال (مالیخولیا) می شود / در سر داشتن = کنایه از اسیر و پایبند بودن / سر رفتن = کنایه از تباه شدن ، مردن ]

۵ _قدر آن خاک ندارم که بر او می گذری 

که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت

معنی بیت پنجم 

من به اندازۀ آن خاکی هم که بر آن می گذری و بر پایت بوسه می زند ، در نظر تو مقام و منزلتی ندارم . [ قدر = مقدار و ارزش / بوسه بر پای زدن = مطیع و فرمانبردار گشتن ]

۶ _دوستان عیب کنندم که نبودی هوشیار 

تا فرو رفت به گِل پایِ جهان پیمانت

معنی بیت ششم 

دوستان بر من خُرده می گیرند که هوشیاری به خرج ندادی تا پایت که می توانست گِرد جهان برآید ، به گِل فرو شد و اسیر و گرفتار ماندی . [ جهان پیما = جهان گرد / پای به گِل فرو رفتن = کنایه از سرگشته و گرفتار بودن ]

۷ _ چشم در سَر به چه کار آید و جان در تن شخص گر تأمل نکند صورت جان آسایت

معنی بیت هفتم 

چشم و جانی که در سر و تن من است ، اگر نتواند صورت لطیف چون جان تو را خوب بنگرد ، ارزشی نخواهند داشت . [ تأمّل = نیک نگریستن / جان آسا = آسا پسوند شباهت است ، مانند جان ]

۸ _ دیگری نیست که مِهر تو در او شاید بست 

 هم در آیینه توان دید مگر همتایت

معنی بیت هشتم 

کس دیگری وجود ندارد که بتوانم آن سان که به تو دل بسته ام به وی عشق ورزم ، مگر اینکه بتوان نظیر و مانند تو را در آینه دید . یعنی همتایی نداری و فقط خودت مانند خودت هستی . [ شاید = از مصدر شایستن به معنی لایق و سزاوار است/جناس زاید : هم ،همتا ]

۹ _ روزِ آن است که مردم ره صحرا گیرند 

 خیز تا سرو بمانَد خجل از بالایت

معنی بیت نهم 

امروز روزی است که مردم باید برای سیر و تفرّج به صحرا روند ، برخیز تا سرو از قد و بالایت شرمسار گردد . [ بالا = قد و قامت /تشبیه مضمر و تفضیلی : تشبیه قامت معشوق به سرو و برتری قد او بر آن ]

۱۰ _ دوش در واقعه دیدم که نگارین می گفت : سعدیا ، گوش مکن بر سخن اعدایت،

معنی بیت دهم 

دیشب در خواب معشوق زیباروی خود را دیدم که می گفت : ای سعدی ، به سخن دشمنانت توجّهی نکن . [ دوش = دیشب / واقعه = حالتی است بین خواب و بیداری که مکاشفه هم نامند و نیز آنچه در دل فرود آید / نگارین = منسوب به نگار ، زیبا چون نگار / نگار = معشوق ، یار زیباروی ، از آن جهت که معشوق خود را آرایش می کند و زینت می دهد ، به او نگار گفته اند / اعدا = جمعِ عدو به معنی دشمنان ]

۱۱ _ عاشق صادق دیدار من آنگه باشی 

 که به دنیا و به عقبی نبُوَد پروایت

معنی بیت یازدهم 

زیرا وقتی می توانی برای دیدار من عاشقی راستین به شمار آیی که به دنیا و آخرت بی توجّه باشی . [ دیدار = ملاقات ، چهره / عقبی = آخرت / پروا = توجّه و التفات ]

۱۲ _ طالب آن است که از شیر نگردانَد روی 

 یا نباید که به شمشیر بگردد رایت

معنی بیت دوازدهم 

طالب و خواهان معشوق کسی است که از شیر درنده هم روی نگرداند ، یا اینکه شمشیر هم باعث تغییر او نشود .[ طالب : طلب کننده / رای : فکر و اندیشه ، عزم و اندیشه ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۰:

درود بر همراهان جان 

برداشت من از این غزل : ای انسان که از خدا هستی و مال خدایی....و برای خدا هستی .چرا اندیشه های وسوسه انگیز ترا بیچاره کرده ؟؟

به حدی که در خود فرو رفتی و پر از غم و غصه  شده ا ی ..ای انسان ،من ترا از ذرات عالم هستی جمع کردم و هستی واحد (یکتایی) بخشیدم .چرا وسوسه های من ذهنی ، ترا پاره پاره کرده و از یکتایی بیرون آمدی .از مَقَرِّ حکومت عشق (خداوند )بیرون آمدی و دچار غربت شدی و آواره...من ،زمین را برای تو گهواره و مهد آرامش قرار دادم تا در آن بالندگی و رشد بیابی و تو به دلیل وابستگی به زمین ( مادیات )افسرده شدی..از صلابت و سختی سنگ وجود ،آب زندگی برایت جاری کردم .اما تو از این آب زندگی فرار کردی و مجددا سفت و سخت شدی ..تو فرزند و زاییده ء عشق هستی .چرا از عشق سر بر تافتی ..و همه کاره شدی .در وادی عشق ،تو صد گونه حلوا چشیدی ،چرا مطمین نشدی و به آرامش نرسیدی ..و به دنبال نفس اماره و زیاده طلبی رفتی.خدایت از تو خواسته که خاموش باشی تا هشیار گردی ...نه اینکه سرمست از غمزه ء خماره ء دنیا گردی 

درود خدا بر روان پاک مولانای جان 

۲۵ آذر ماه ۱۴۰۱ به یاد مادر عزیزم 

فاطمه زندی 

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:

غزل ۱۰۸ 

وزن : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل 

مرا خود با تو چیزی در میان هست 

 وگرنه روی زیبا در جهان هست

معنی بیت اول 

۱ _ در میان من و تو چیزی دیگر و پیوندی دیگر ورای عشق های عادی وجود دارد و الّا چهرۀ زیبا در جهان بسیار پیدا می شود .

وجودی دارم از مِهرت گدازان 

 وجودم رفت و ، مِهرت همچنان هست

معنی بیت دوم 

۲ _ وجودی دارم که در اثر عشق سوزان تو گداخته می شود . با آنکه وجود من گداخت و نابود شد ، امّا مهر تو همچنان باقی است . [ مهر = عشق و محبّت / گدازان = سوزان و ذوب کنان/آرایه ء تکرار : وجود ، مهر]

مبر ظن کز سرم سَودای عشقت 

 رود تا بر زمینم استخوان هست

معنی بیت سوم 

۳ _ گمان مکن که تا زنده هستم و رمقی دارم و دو پارۀ استخوان از من باقی است ، خیال عشق تو را از سر به در می کنم . [ ظن بردن = گمان بردن / سودا = یکی از اخلاط اربعه که غلبۀ آن موجب عشق و هوس و خیال ( مالیخولیا ) می شود / استخوان بر زمین بودن = کنایه از زنده بودن ]

اگر پیشم نِشینی ، دل نشانی 

 وگر غایب شوی ، در دل نشان هست

معنی بیت چهارم 

۴ _ اگر در کنارم نشینی ، به من آرامش می بخشی و چنانجه از نظرم غایب کردی ، نشان تو در قلبم موجود است و با آن سرخوشم . [ نشاندن دل = کنایه از آرام گرفتن دل ]

به گفتن راست ناید شرح حُسنت 

 ولیکن گفت خواهم تا زبان هست

معنی بیت پنجم

۵ _ گر چه نمی توان حقّ شرح زیبایی تو را با بیان کردن آن ادا کرد ، امّا تا هنگامی که زبان وجود دارد ، از آن حُسن و ملاحت سخن خواهم گفت . [ حُسن = جمال و زیبایی / راست آمدن = کنایه از قابل وصف بودن ]

ندانم قامت است آن یا قیامت ؟ 

 که می گوید چنین سرو روان هست

معنی بیت ششم

۶ _ نمی دانم این قامت بلند معشوق است یا با برخاستن او قیامتی به پای گشته است ؟ چه کسی می تواند بگوید که سرو روانی چون او وجود دارد ؟ [ قیامت = رستاخیز / سرو روان = سرو رونده و خرامان ، سروی که به ناز تکان خورد ]

توان گفتن به مَه مانی ، ولی ماه 

 نپندارم چنین شیرین دهان هست

معنی بیت هفتم 

۷ _ می توان گفت که تو مثل ماه هستی . امّا گمان نمی کنم که ماه دهانی به شیرینی دهان تو داشته باشد ، پس تو از ماه برتری . [ شیرین دهان = لب شیرین ، لب لطیف و با طراوت ، لبی که در آن شادی و نشاط باشد ، لبی که سخنان فصیح و بلیغ می گوید ]

به جز پیشت نخواهم سر نهادن 

 اگر بالین نباشد ، آستان هست

معنی بیت هشتم 

۸ _ جز در مقابل تو سر تسلیم بر زمین نخواهم گذاشت ، اگر نتوانم سر بر بالین تو نهم . می توانم بر آستانت که به نرمی بالین است سر گذارم . [ آستان = درگاه و پیشگاه / سر نهادن = کنایه از تسلیم و مطیع گشتن ]

برو سعدی که کوی وصل جانان 

 نه بازاری است کآنجا قدر جان هست

معنی بیت نهم 

۹ _ ای سعدی از این سودا دست بردار و برو . زیرا کوی وصال معشوق از آن بازارهایی است که در آن متاع جان عاشقان بهایی ندارد . [ جانان = معشوق و محبوب همچون جان عزیز / قدر = بها و ارزش ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷:

غزل ۱۰۷ 

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات 

صبحدم خاکی به صحرا بُرد باد از کوی دوست بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست

معنی بیت اول 

۱ _ باد در هنگام صبح از کوی دوست مشتی خاک به دشت و صحرا برد و بدینسان بوستان را از بوی دوست غرق در بوی عنبر ناب ساخت . [ عنبر = ماده ای چرب و خوشبو و سیاه رنگ که از رودۀ نوعی وال یا ماهی عنبر (کاشالو) می گیرند / سارا = خالص و صاف ]

دوست گر با ما بسازد ، دولتی باشد عظیم 

 ور نسازد ، می بباید ساختن با خوی دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ اگر دوست با ما از درِ سازگاری درآید ، این پیروزی و اقبالی بزرگ است . ولی چنانچه راه ناسازگاری پیش گیرد ، بر ما لازم است که خود را با خوی او وفق دهیم . [ دولت = سعادت و اقبال ]

گر قبولم می کند ، مملوک خود می پَرورَد 

 ور برانَد ، پنجه نتوان کرد با بازوی دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ اگر مرا بپذیرد ، غلام خویش را مورد توجّه و عنایت قرار داده است و چنانچه ما را از خود براند ، توان درافتادن با او را نداریم . [ مملوک = بنده و غلام زر خرید / پنجه کردن با کسی = کنایه از ستیز و نزاع کردن با کسی ]

هر که را خاطر به روی دوست رغبت می کند 

 بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست معنی بیت چهارم 

۴ _ اگر خاطر هر کس به جانب دوست میل و رغبتی دارد ، باید همانند موی دوست آشفتگی بسیاری تحمّل نماید . [ خاطر = فکر و اندیشه ، دل ]

دیگران را عید اگر فرداست ، ما را این دَم است روزه داران ماه نو بینند و ، ما ابروی دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ اگر برای روزه داران فردا عید فطر است ، برای ما همین لحظه است که به جای ماه نو هلال ابروی دوست را مشاهده می کنیم . [ عید = عید فطر ]

هر کسی بی خویشتن جَولان عشقی می کند 

تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست ؟

معنی بیت ششم 

۶ _ هر کس از سر بی خویشتنی در میدان عشق جولانی دارد . امّا باید به انتظار نشست تا معلوم شود که گوی عشق دوست به خم چوگان چه کسی خواهد افتاد ؟ [ بی خویشتن = مستانه و در حالت بی خودی و بی خویشی / جولان کردن = سعی و تلاش کردن / گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند ]

دشمنم را بد نمی خواهم ، که آن بدبخت را 

 این عقوبت بس که بیند دوست هم زانوی دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ برای دشمنم بدی آرزو نمی کنم ، زیرا برای آن بدبخت همین کافی است که مرا در کنار دوست ببیند . [ عقوبت = عذاب / هم زانو = دو کسی که برابر و مقابل هم نشینند ، کنایه از مصاحب و رفیق صمیمی ]

هر کسی را دل به صحراییّ و باغی می رود 

 هر کس از سویی به در رفتند و ، عاشق سوی دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ دل هر کس برای تفرّج و خوشی به باغ و صحرایی میل می کند . آری ، هر کس متناسب با درک و ذوق خود برای احساس لذّت به جانبی می رود . عاشق هم برای درک این لذّت به سوی دوست می رود .

کاش ، باری ، باغ و بستان را که تحسین می کند بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست

معنی بیت نهم 

۹_ ای کاش در باغ و بستانی که مردمان لب به تحسین آن گشوده اند ، بلبلی سخنگو مثل سعدی یا گلی به زیبارویی یار وجود می داشت . [ باری = به هر حال ، خلاصه ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶:

غزل ۱۰۶ 

شادی به روزگار گدایان کوی دوست 

 بر خاک ره نشسته به امّید روی دوست

معنی بیت اول 

۱ _ چه روزگار خوشی دارند ، طالبان معشوق که به امید دیدن روی دوست بر خاک راه نشسته اند . [ گدایان کوی دوست = طالبان و نیازمندان معشوق ]

گفتم به گوشه ای بنِشینم ، ولی دلم 

 ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ با خود می اندیشم که انزوا اختیار کنم و به گوشه ای روم ، امّا دل از اینکه خاطرم به سوی دوست کشیده می شود ، آرام نمی گیرد . [ خاطر = فکر و اندیشه ، دل / نشستن دل = کنایه از آزام و قرار یافتن دل ]

صبرم ز روی دوست میسّر نمی شود 

 دانی طریق چیست ؟ تحمّل ز خوی دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ صبر از روی دوست برایم ممکن نیست . می دانی چاره این کار چیست ؟ اینکه تندخویی دوست را تحمّل کنم .

ناچار هر که دل به غم روی دوست داد 

 کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ ناگزیر هر کس که غم روی دوست را پذیرفت و بدآن دل داد ، کارش مثل گیسوان دوست پریشان و آشفته می گردد . [ به هم برآمدن کار = آشفته و پریشان شدن کار / دل به چیزی دادن = عاشق و شیفته چیزی شدن ]

خاطر به باغ می رودم روز نوبهار 

 تا با درخت گل بنِشینم به بوی دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ در بهاران ذهنم به سوی باغ کشیده می شود تا در آنجا به آرزوی نشستن با دوست با درخت گُل همنشین گردم .

_ بهار = شکوفه های تازه و نورُسته ، گل درخت نارنج و نوعی گل گاوچشم و اقحوان اصغر است ، بستان افروز که آن را تاج خروس گویند که گلی است سرخ رنگ و به عنوان گل زینتی نیز در باغ ها کاشته می شود ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) .

فردا که خاک مرده به حَشر ، آدمی کنند 

ای باد ، خاک من مَطَلب جز به کوی دوست

معنی بیت ششم

ای باد ، فردا که در روز قیامت اجزای خاک مردگان را گِرد می کنند تا از آن آدمی به وجود آورند ، خاک مرا فقط از سر کوی دوست بخواه . ( خاک من فقط در کوی دوست یافت می شود . ) [ حشر = روز قیامت و رستاخیز / کردن = آفریدن ]

سعدی چراغ می نکُند در شب فراق 

 ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ سعدی در شب هایی که در فراق به سر می برد ، چراغ روشن نمی کند ، زیرا بیم آن دارد که در پرتو روشنایی چراغ ، چشمش به چهرۀ کسی جز دوست بیفتد . [ چراغ می نکُند = چراغ را روشن نمی کند ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:

غزل ۱۰۵ 

وزن : مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات 

آب حیات من است خاک سر کوی دوست 

 گر دو جهان خرّمی است ، ما و غم روی دوست

معنی بیت اول 

۱ _ خاک رهگذر دوست برای من در حکم آب حیات است و من بدان زنده ام ، اگر مرا در جهان بی غم و شادی دوست مخیّر نمایند ، غم دوست را برمی گزینم .

_ آب حیات = آب حیوان ، آب زندگی ، آب خضر ، در غزلیان سعدی همۀ این ترکیبات بکار رفته است . به عقیدۀ قدما آبی بوده است در ظلمات که در انتهای دنیای مسکون جای دارد و هر کس از آن چشمه بنوشد عمر جاودانی خواهد یافت .

در اساطیر آمده است که ذوالقرنین که بنابر باوری قدیمی همان اسکندر مقدونی است . برای یافتن آن چشمه به ظلمات رفت . امّا نتوانست بدان دست یابد ، ولی خضر پیغمبر که وزیر و پسرخالۀ او بود به همراه الیاس نبی آن چشمه را یافتند و از آبش نوشیدند و عمر جاودان پیدا کردند . این افسانه ، علّت مضامین بسیار در اشعار فارسی شده است . در اصطلاح صوفیان گاهی کنایه شده است از سرچشمۀ عشق و محبّت که هر کس از آن بچشد هرگز معدوم و فانی نشود و نیز اشارت به دهان معشوق و گاهی به معنی سخنان پیر و مرشد است که به سالک حیات ابدی می بخشد .

ولوله در شهر نیست ، جز شکن زلف یار 

 فتنه در آفاق نیست ، جز خم ابروی دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ جز چین و شکن زلف یار شور و آشوبی در شهر وجود ندارد و جز خم ابروی یار فتنه و غوغایی در جهان دیده نمی شود . یعنی هر آشوب و غوغایی در اثر زلف و ابروی یار است . [ ولوله = شور و غوغا ، جوش و خروس / شکن = پیچ و تاب / آفاق = جمع افق به معنی کرانه ها و سرزمین ها ، جهان / خم = هلال و قوس ]

داروی مشتاق چیست ؟ زهر ز دست نگار 

 مرهم عشّاق چیست ؟ زخم ز بازوی دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ چه چیز عاشق مشتاق را درمان می کند ؟ زهری که معشوق به دست خود به وی دهد . مرهم زخم عاشقان چیست ؟ ضربت و آسیبی که بازوی دوست بر آنان وارد سازد . [ مشتاق = عاشق و آرزومند / نگار = معشوق ، یار زیباروی ، از آن جهت که معشوق خود را آرایش می کند و زینت می دهد ، به او نگار گفته اند / زخم = آسیب و ضربت ]

دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا 

 گوش من و تا به حَشر حلقۀ هندوی دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ اگر دوست مرا به عنوان غلام خویش قبول کند ، تا به قیاما حلقۀ غلامی او را به گوش می کنم و یا ملازم حلقه های زلف او خواهم بود و یا غلام غلام او می شوم . [ دوست = محبوب و معشوق / هندو = منسوب به هند ، سیاه از هر چیز (لغت نامه) ، غلام و بنده / حَشر = قیامت و رستاخیز ]

گر متفرّق شود خاک من اندر جهان 

 باد نیارد ربود گَرد من از کوی دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ اگر خاک من در سراسر جهان پراکنده شود . با قادر نخواهد بود که گرد و غبار وجود مرا از کوی دوست برباید و جدا سازد . [ یارستن = توانستن ]

گر شب هجران مرا تاختن آرَد اجل 

 روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

معنی بیت ششم 

۶ _ اگر در شب فراق اجل مهلتم ندهد که به دوست دست یابم . در روز قیامت خیمۀ خود را در کنار دوست بر پا خواهم کرد . [ اجل = مرگ ]

هر غزلم نامه ای است صورت حالی در او 

 نامه نوشتن چه سود ؟ چون نرسد سوی دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ هر غزل من مثل نامه ای است . که وصف حال خویش را در آن آورده ام ، امّا نوشتن این نامه ها (سرودن غرل ها) چه فایده ای دارد ؟ چون به دست دوست نمی رسد . [ صورت حال = چگونگی ، ماجرا ]

لاف مزن سعدیا ، شعر ، تو خود سِحر نیست 

 سِحر نخواهد خرید غمزۀ جادوی دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ ای سعدی حتّی اگر شعر خود را سحر و جادو هم فرض کنی ، اشارت های چشم و ابروی یار که خود سحر کننده ای بی نظیر است ، سحر تو را (شعرت را) به چیزی نمی خرد . [ سحر = جادو و افسون / غمزه = ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴:

غزل ۱۰۴ 

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان 

مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست 

هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست

معنی بیت اول 

۱ _ ای دوست ، در تمام جهان نهایت آمال و آرزیم تو هستی . جان عزیز هزاران کس قربان جان تو گردد . [ غایت مقصود = سرانجام و نهایت مراد و آرزو ]

چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم 

 که یاد می نکند عهد آشیان ای دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ ای دوست ، دلم به سان مرغی اسیر دام تو گشته و چنان به آن دام خو گرفته است که دیگر به یاد روزهایی که در سینۀ من بود نمی افتد . [ الفت گرفتن = اُنس گرفتن ، خو گرفتن/ تناسب : دام ، مرغ ،آشیان ]

گَرَم تو در نگُشایی ، کجا توانم رفت ؟ 

 به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ اگر تو به رویم در نگشایی ، به کجا می توانم بروم ؟ ای دوست ، سوگند به راستان و درست کرداران که بر آستان تو جان خواهم داد . [ راستان = صدّیقان ، درستکاران / آستان = درگاه ، پیشگاه/جناس مرکب : به راستان ، بر آستان ]

دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست 

بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ ای دوست ، آنچه دارم دلی شکسته و جانی آمادۀ تقدیم است . تو برای گرفتن آنها اشارتی کن تا بگویم اینک از آنِ تو ، بستان . [ دل شکسته بودن = کنایه از غمگین و آزرده خاطر بودن / جان بر کف دست نهادن = کنایه از پایداری و فداکاری کردن ]

تنم بپوسد و خاکم به باد ، ریزه شود 

 هنوز مِهر تو باشد در استخوان ای دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ جسمم خواهد پوسید و خاکم به وسیلۀ باد پراکنده خواهد شد . امّا ای دوست ، با وجود این مهر و محبّت تو هنوز در استخوان هایم به جای خواهد ماند . [ ریزه شدن = متلاشی و پراکنده شدن ، خرد و ریز گشتن ]

جفا مکن که بزرگان به خرده ای ز رهی 

 چنین سبک ننِشینند و سرگران ای دوست

معنی بیت ششم 

۶ _ ای دوست ، بر من ستم روا مدار ، زیرا بزرگان با عیبی که در غلام خویش می بینند ، خشمگین نمی شوند و به او بی اعتنایی نمی کنند . [ خرده = عیب / رهی = بنده و غلام / سبک نشستن = تند و عصبانی و خشمگین بودن (لغت نامه) / سرگران = کنایه از بی اعتنا و ملول و خشمناک/ تضاد : سبک ، گران ]

به لطف اگر بخوری خون من روا باشد 

 به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ ای دوست ، جایز است که از سر لطف خون مرا نوش کنی ، امّا مرا با قهر و غضب از نظر خود دور مساز . [ خون کسی را خوردن = کنایه از در رنج و اندوه گذاشتن کسی /تضاد : لطف ، قهر ]

مناسب لب لعلت حدیث بایستی 

 جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ ای دوست ، سخنانت باید با لبان لعل گونت تناسبی داشته باشد . این جواب تلخ و دل گزا از آن دهان ، عجیب به نظر می رسد . [ لعل = سنگ قیمتی سرخ رنگ / حدیث = سخن / بایستن = در خور و شایسته بودن / بدیع = عجیب و غریب و نادر /تشبیه : لب به لعل ]

مرا رضای تو باید ، نه زندگانی خویش 

اگر مراد تو قتل است ، وارهان ای دوست

معنی بیت نهم 

۹ _ ای دوست ، برای من رضایت و خشنودی تو بایسته و مهم است ، اگر خواست تو کشته شدن من است ، مرا از قید حیات وارهان تا به کام رسی . [ رضا = رضایت و خشنودی / مراد = آرزو ]

که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد ؟ 

 به دوستی که غلط می برَد گمان ای دوست

معنی بیت دهم 

۱۰ _ ای دوست ، چه کسی به تو گفت که سعدی از بلای عشق می گریزد ؟ سوگند به دوستی که او به غلط به چنین پنداری رسیده است . [ به دوستی = قسم به مهر و محبّت / غلط بردن = اشتباه کردن / گمان غلط بردن = اشتباه فکر کردن ]

که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار 

 ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست

معنی بیت یازدهم 

۱۱ _ برای اینکه حتّی اگر از دست دشمنان عاجز و ناتوان گردم ، ای دوست ، باز هم از دوستی بازنمی گردم و از آن دست نمی کشم . [ کار به جان رسیدن = کنایه از عاجز و ناتوان گشتن ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:

غزل ۱۰۳

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان 

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست 

 بیا بیا که غلام توام ، بیا ای دوست

معنی بیت اول 

۱ _ ای دوست ، جدایی میان من و تو از حد گذشت . ای دوست ، بیا بیا که حلقۀ غلامی ات به گوش کنم .

اگر جهان همه دشمن شود ز من دامن 

 به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ اگر تمام مردم گیتی دشمن من شوند ، دست من از دامن تو فقط با مرگ که تیغی برنده است ، جدا می شود . به سخن دیگر ، تا زنده هستم دست از تو نمی کشم . [ دست از دامن کسی رها شدن = کنایه از ترک کردن او ]

سرم فدای قفای ملامت است ، چه باک 

 گَرَم بُوَد سخن دشمن از قفا ای دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ ای دوست ، سرم قربانی سیلی سرزنش است . دیگر بیمی ندارم از اینکه حرف های دشمن پشت سرم باشد . [ قفا = سیلی ]

به ناز اگر بخرامی ، جهان خراب کنی 

 به خون خسته اگر تشنه ای هلا ای دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ اگر با ناز و عشوه خرامیدن آغاز کنی ، جهانی را به ویرانی می کشد . ای دوست ، اگر به خون عشّاق مجروح تشنه ای ، بشتاب . [ خرامیدن = با ناز و تکبّر و تبختر راه رفتن / خسته = آزرده و مجروح / هلا = ندا است برای آگاه کردن و تنبیه کردن و طعنه زدن (لغت نامه) ]

چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد 

 به شرعم از تو ستانند خون بها ای دوست

معنی بیت پنجم 

۵ _ ای دوست ، آنچنان داغ و نشانِ عشق تو را بر خود دارم که اگر بمیرم ، در آیین شریعت خون بهای تو را از من خواهند گرفت . یعنی آشکار است که من در راه عشق تو جان باخته ام . [ اجل = مرگ / داغ = سوزش و حرارت ، مجازاََ درد و رنج عشق ]

وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر 

 به حقّ آنکه نی ام یار بی وفا ای دوست

معنی بیت ششم 

۶ _ ای دوست ، به پاس اینکه پیمان شکن و بی وفا نیستم ، به پیمانی که بسته ای پای بند باش و دست از ستم بردار . [ وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی / عهد = پیمان ]

هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی 

 ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست

معنی ببت هفتم 

۷ _آنچنان شیفته و عاشقم که اگر پس از هزار سال بر سر خاکم آیی ، می شنوی که از گورم نعره می کشم که ای دوست ، آفرین بر تو باد . [ مرحبا = در زبان فارسی کلمه تحسین است به معنی آفرین ، در زبان عرب برای تعظیم مهمان گویند به معنی خوش آمدی ، خیر مقدم ، بفرما ]

غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت 

 مکن که دست برآرم به ربّنا ای دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ غم عشقت بر من سلطه یافت و خون چشم مرا جاری ساخت . کاری مکن که دست به آسمان بلند کنم و برای استغاثه به درگاه خداوند ربّنا بگویم . [ ربّنا = خداوندا ، ای پروردگار ما ، در اینجا برای درخواست و زاری به کار رفته است / دست برآوردن = کنایه از غلبه کردن و چیره شدن ]

اگر به خوردن خون آمدی ، هلا برخیز 

 وگر به بردن دل آمدی ، بیا ای دوست

معنی بیت نهم 

۹ _ ای دوست اگر برای خوردن خون و کشتنم آمده ای ، بشتاب . و چنانچه می خواهی دل از من ربایی و مرا عاشق سازی ، بگیر ، دل از آنِ تو . [ خون کسی را خوردن = غلبه کردن و چیره شدن ]

بساز با من رنجور ناتوان ای یار 

ببخش بر من مسکین بی نوا ای دوست

معنی بیت دهم 

۱۰ _ ای یار ، با من رنج کشیده و ناتوان مدارا کن . ای دوست ، به من که فقیر و بی زاد و برگم ، چیزی عنایت کن یا مرا عفو کن . [ رنجور = دردمند و درمانده / بی نوا = بیچاره و بی ساز و برگ ]

حدیث سعدی اگر نشنوی ، چه جاره کند 

 به دشمنان نتَوان گفت ماجرا ای دوست

معنی بیت یازدهم 

۱۱ _ای دوست ، اگر به سخنان سعدی گوش فرا ندهی ، او چاره ای جز سکوت ندارد . زیرا سرگذشت خویش را نمی توان برای دشمنان بازگو کرد . [ حدیث = سخن ، قصّه و حکایت ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

 

۱
۲
۳
۴
۵
۱۳
sunny dark_mode