گنجور

حاشیه‌گذاری‌های سهیل قاسمی

سهیل قاسمی


سهیل قاسمی در ‫۷ سال قبل، دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵:

مصراع دوم بیت پنجم می گوید شرط لازم برای این که سروش بیاید این است که سروش برود.
بیت، اسلوب معادله است.
برای این که مجموع شوی لازم است که از فکر تفرقه برگردی. همان گونه که باید نخست اهرمن برود تا سروش بیاید

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:

بیت چهارم: تو را به خدا ای محتسب! ما را ببخش که فریاد دف و نی در آوردیم! که ساز ِ شرع به خاطر این افسانه (که ما با فریاد دف و نی برپا کرده ایم) بی قانون نخواهد شد.
بیت آخر: ای دیده (با اشک هایت) سعی نکن که نقش ِ غم را از لوح ِ سینه ی حافظ بشویی. چون که زخم ِ تیغ ِ دلدار است و {با شستن} رنگ ِ خون نخواهد رفت.

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲:

نهال در دو جا آمده که هر دو به معنی ی کوچک و (در ابتدای راه) است.
1- عشق ِ تو، نهال (ابتدا)یِ حیرت است و وصل ِ تو کمال ِ حیرت است.
2- خیلی از آدم هایی که غرقه ی حال ِ وصل بودند (می پنداشتند که به وصل رسیده اند)، سر ِ آخر بر سر ِ حال ِ حیرت آمدند.
3- یک دل نشان بده. چون که در راه ِ او، خال ِ چهره (زیبایی صورت) کارساز نیست
4- آنجایی که خیال ِ حیرت بیاید، نه وصل باقی می ماند و نه واصل (به وصل رسیده)
5- از هر طرفی که گوش کردم آواز ِ سوآل ِ حیرت آمد
6- آن کسی که جلال (بزرگی) یِ حیرت به او دست داد، در عین ِ کمال ِ عزت، چون شکست خوردگان شد. {تازه دانست که عزت اش هیچ بوده و جلال و بزرگی به حیرت است}
7- سرتا قدم (تمام) ِ وجود ِ حافظ، در طریق ِ عشق، مانند ِ نهالی است که تازه در اول ِ راه ِ حیرت است.
غزلی در ستایش ِ (مقام) ِ حیرت است.

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

عنان‌کشیده رو ای پادشاه ِ کشور ِ حُسن
که نیست بر سر ِ راهی که دادخواهی نیست
ستمدیدگان، بر سر ِ راه ِ پادشاهان و ملوک می ایستادند تا دادخواهی کنند و مشکلاتشان را بازگو کنند.
«برسر ِ راه» را یکجا بخوانیم.
به آرامی {و با احتیاط} حرکت کن. چون که در هر گذرگاهی، شخصی به دادخواهی ایستاده است.

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:

زیان درست است به نظرم.
غروب ِ شمس و قمر را چرا زیان باشد
الان چاپ سوم کتاب گزیده ی غزلیات شمس (دکتر شفیعی کدکنی) را نگاه کردم. ایشان هم زیان ضبط کرده است. منتها ایشان نوشته:
غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
نشر شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1360.
چاپ نوزدهم 1385 را هم نگاه کردم همان بود.
ISBN 964-303-011-3

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰:

هم در این غزل و هم در غزل ِ پیشین، عبارت های «رو بستن» و «نقاب بستن» و «در حجاب بودن» به صراحت بیان شده است.
من هرگزا در تاریخ ایران برای پسران و مردان مستوری و حجاب و نقاب نشنیده ام و ندیده ام. مشخص است که نگار در غزل ها یک زن است.

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹:

اگر بنا بر این باشد که قافیه (حباب) هم در این شعر وجود داشته باشد و برای پرهیز از تکرار ِ قافیه (سراب) در هر دو بیت:

سبز است در و دشت، بیا تا نَگُذاریم
دست از سر آبی که جهان جُمله سراب است!
و
راه ِ تو چه راهی‌ست، که از غایت ِ تَعظیم
دریا یِ محیط ِ فلک‌اش عین ِ سراب است!

که در تصحیح قزوینی غنی بیت اول و در تصحیح ناتل خانلری بیت دوم آمده است و سایه هر دو را آورده است؛

من برخلاف ِ نظر ِ شاملو (که برای یکی از این دو بیت قافیه ی «حباب» را درج کرده)، حُباب را به بیتی می دهم که در آن «دریا» و «محیط» (چه اقیانوس و چه احاطه کننده) در آن باشد. حباب و آب و موج و کف ِ حاصل از امواج ِ دریا تناسبی دارند. و سراب را به بیتی می دهم که «سر ِ آب» در آن آمده است و جهان را هم چیزی مانند سراب (چیزی که مانند ِ جهان فریبنده است) دانسته.
یعنی به این شکل:

سبز است در و دشت، بیا تا نَگُذاریم
دست از سر آبی که جهان جُمله سراب است!
و
راه ِ تو چه راهی‌ست، که از غایت ِ تَعظیم
دریا یِ محیط ِ فلک‌اش عین ِ حباب است!

شاملو حباب را به بیت نخست داده و سراب را به بیت دوم.

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

که خواجه خاتم ِ جَم یاوه کرد و باز نجُست.
این «خواجه» را یک جای دیگر هم دیده بودم:
امام خواجه که بودش سر نماز دراز
طوری طعنه به نظرم آمد. مثلِ وقتی که الان هم می خواهیم کار ِ کسی را نکوهش کنیم از عبارت «آقا» یا مشابه آن استفاده می کنیم:
آقا تا لنگ ِ ظهر خوابیده حالا پا شده اومده فلان!
اینجا هم: خواجه خاتم ِ جم رو یاوه کرده! (به فنا داده) دنبالشم نرفته!

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷:

جانب هیچ آشنا نگاه ندارد:
1-طرفداری (جانبداری) هیچ آشنا ئی را نمی کند.
2- به سویِ (جانبِ) هیچ آشنا ئی نگاه نمی کند.
3- نگاه اش را از هیچ آشنا یی دریغ نمی کند. (به همه نگاه می کند!) خودم دیدم! آن چشم دل سیه (1- مردمک، 2- سنگدل) تو، از نگاه کردن به هیچ آشنایی دریغ نکرد و به همه نگاه کرد!
رطل ِ گران ام دِه ای مرید ِ خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
شادی شیخی که ... در اصطلاح امروز: به سلامتی یِ شیخی که...

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:

باختن شکل دیگر «بازیدن» است که بازیدن را می توان نوعی مصدر مجعول به معنی «بازی کردن» به حساب آورد
لطف عبارت، استفاده از باختن به دو معنی (بازی کردن) و (شکست خوردن) است که معنی دوم، با (بردن) مصراع دوم متناسب آمده. دستی بردن هم یک دست ِ بازی (یک واحد از بازی) را برنده شدن است.
آتش ِ محرومی هم آتش ِ محروم بودن (محرومی) و هم «ی نکره» (آتش ِ یک محروم) می تواند باشد. من دومی را بیشتر می پسندم. مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت.
جان ز مرگ بردن یعنی جان در بردن از مرگ.
دل ِ ضعیف از آن من را به چمن می کشد که بواسطه بیماری صبا از مرگ جان در ببرم.

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:

خوان ِ روزه را می توان اضافه ی تشبیهی در نظر گرفت.
ترک ِ فلک را هم اضافه ی تشبیهی.
چطور که تُرکان، خوان را غارت می کنند (آن را تمام می کنند و چیزی از آن باقی نمی گذارند)، فلک هم روزه را غارت کرد (ماه ِ روزه تمام شد و چیزی از آن باقی نماند)
بیت آخر:
آن صنعت بسیار در عبارت کردن را هم می شود که به حافظ نسبت داد و هم به واعظ.
1-هرچند که حافظ خیلی صنعت در عبارت می کند (قلمبه سلمبه و دشوار حرف می زند) ولی باز حدیث عشق را از او بشنو و از واعظ نگو.
2- اگرچه واعظ با صنعت در عبارت کردن، قصه هایش را فریبنده و جذاب بیان می کند، ولی باز حدیث عشق را از حافظ بشنو از واعظ نشنو.
من تعبیر نخست را می پسندم!

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳:

بیت ششم: صنعت کردن: راهی ساختن، حیله ای یافتن.
باختن به نظرم شکل تغییر یافته بازیدن (مصدری مثل ِ بازی کردن) است. راست باختن، پاک باختن را به ذهن می آورد. پاکبازی.
محبت نه راست باخت یعنی محبت را به درستی و صداقت انجام نداد (بازی نکرد). (؟)
«در، فراز کردن» اینجا یعنی چیزی را مانع کردن است. یعنی دری را فراز کرد (بر افراشت، عَلَم کرد!)
دنبال ِ راه و حیله نباش. چون هر کس که نخواهد صادقانه محبت بورزد، عشق بر روی دل ِ او در ِ معنی (عقل) را احداث می کند (و راه ِ حصول ِ مستقیم از دل به عشق را از او می گیرد.)

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

به فتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم کن
که آفت‌هاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
---
صیادان شکار را با فتراک (کمند) می گرفتند و گاهی در همان حال (وقتی شکار در میان کمند اسیر شده است) آن را رها می کردند تا شکارهای دیگری بگیرند.
شکاری که در دام گیر کرده به این طرف و آن طرف می زده تا رها شود و به همین خاطر گاهی شکار تلف می شد یا زخمی می شده.
در این بیت می گوید اگر فتراک می اندازی، زیاد من را در دام نگه ندار و زود شکارم کن! چون که اگر تاخیر کنی، ممکن است آسیب داشته باشم و این برای طالب (خریدار) به صرفه نیست که جنس ِ ایراد دار بخرد!

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵:

شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام نشانی داد
مومیایی دادن در لغت به معنی درمان بخشیدن و چاره سازی کردن و شفا دادن آمده.
مانند انسان های بیمار (شکسته وار) به درگاه ِ تو آمدم چون که طبیب به من آدرس ِ تو را داده که از لطف ِ تو شفا بگیرم.

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵:

که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
1- درد ِ سرکش بودن، حتا در زمان ِ مستی هم خمار می آورد.
2- اگر مستی ِ تو خمار بیاورد، درد ِ سر (سردرد) خواهی کشید.

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶:

زُهد ِ خشک!
عین ِ غذا یا شیرینی که می گویند «خُشکه یه ذره آب بیار پایین بِره!»
زهد خشک هم ملول می کند. کمی باده بیاور که کمی تَر کند تا بتوان فرو برد!

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸:

بر سینه ی ریش ِ دردمندان
لعل ات نمکی تمام دارد.
و جای دیگری گفته:
لب و دندان ت را حقوق ِ نمک
هست بر جان و سینه های کباب
کباب ِ سینه (ی مرغ دیگر! وگرنه گوسفند که سینه ندارد!) همراه با نمک از غذاهای باب میل خواجه حافظ بوده ظاهراً!

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری:

شه پیلی بعید می دانم حرکت قلعه فعلی باشد. یکی چون مهره فیل نقشی در این حرکت ندارد. دوم این که اصولا حرکت قلعه ربط به مات شدن ندارد. دکتر کزّازی هم اگر اشتباه نکنم، "شه پیلی" را احتمال داده بود اصطلاح یا حرکتی در شطرنج باشد.

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

برای من جالب است بارها بنشینم و این سطر را:
لب و دندان ت را حقوق ِ نمک
هست بر جان و سینه های کباب
به شکل های مختلف بخوانم و حال کنم! اول بگویم که اگر لب و دندان ات را در جان و سینه ی ِ من فرو کنی اشکال ندارد چون بر گردن ِ جان ِ من حق ِ نان و نمک داری. بعد فکر کنم که سینه ی مرغ را که کباب می کنی با نمک خیلی خوشمزه می شود. بعد بگویم که دندان ِ معشوق شبیه ِ سنگ ِ نمک بوده و وقتی در سینه ی کباب ِ من فرو می کند بسیار لذت بخش است! و بعد بگویم که با آن لب و دندان نمکینت زدی همه ی جان ها و سینه ها را کباب کردی و از این دست!

 

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

«در میخانه بسته اند دگر» و «لب و دندان ت را حقوق ِ نمک» و «که ببندند میکده به شتاب» با فعلاتن شروع شده اند.

 

۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode