میثم ططری
ایرانپژوه و اسلامپژوه
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۷ در پاسخ به مهدي ا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
مهدی گرامی، تصحیح نوشته های کهن کار هر کسی نیست و قاعده ای دارد. برای شما مثالی می آورم: غزلی از مولانا در هفت نسخه از دستنویس های قدیمی نیست، اما در دستنویس هشتمی هست. این غزل نمی تواند برای آن چامه سرا باشد، وگرنه باید دستِکم در چند دستنویس ذکری از آن می رفت. یک بیت مثال می آورم:
زن و اژدها هر دو در خاک بِه / جهان پاک ازین هر دو ناپاک بِه
این در یک نسخۀ دستنویس متاخر آمده است، اما در نسخه های دستنویس کهن نیامده است. پس این بیت الحاقی است و برای شاهنامه نیست.
شاید من در اشتباه باشم و شما مولانا را بهتر از خودش شناختید و تصحیح معتبرتری دارید. کامروا باشید.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۸ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
خیر، همه نمی دانند. وگرنه درباره بزرگان غلو نمی شد که «مطالب به حاشیه» برود. گاهی در زیر برگ های تارنگار گنجور، کاربران پیام هایی گذاشته اند که نمی توان بی پاسخ گذاشت. چنان می نماید که شما معنی «حدیث» را نمی دانید. حدیث در زبان عربی به چم «سخن» می باشد. خداوند در قرآن فرموده که قرآن بهترین حدیث است (الزمر/۲۳). قرآن را با حدیث قیاس نمی کنند، بلکه درستی و نادرستی حدیث برپایۀ قرآن معلوم می شود. روا نیست که دلالت روشن کلمات قرآن را وانهاده و روایات ضعیف را در چشم گیریم. چنان که در پیام پیشین آورده ام. قرآن نه تنها سرگذشت گروهی از پیامبران را دارد، بلکه احکام و فرمایشات دیگری نیز دارد!
من حدیث محور نیستم که چنین پرسشی پرسیده اید، قرآن محور هستم. دل افراد نیز می تواند آن ها را به بی راهه ببرد.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۲ در پاسخ به مهدي ا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
سخن بر سر این نیست که مولانا یا دیگر چامه سرایان درباره امام علی چامه سراییده اند یا نه. گمان می کنم شما فلسفۀ پیام من را نگرفتی. شما اگر تصحیح های موجود از مثنوی را بخوانید، دگرسانی و تفاوتی هم در آن ها می بینید. شما اگر تصحیح معتبرتری از غزلیات مولانا دارید، بفرمایید معرفی کنید.
من جدلی با شما نکرده ام و برپایۀ آیات قرآن استدلال کرده ام. گویا شما مولانا را فردی می دانید که گَرد بر دامن کبریایی اش نمی نشیند و اگر در جایی اشتباه کرد، نباید بر او خُرده گرفت. اگر کسی در جایی اشتباه کرد، به این معنا نیست که همیشه اشتباه می کند و نباید سخنان دیگر او را پذیرفت! شما اگر تذکرةالاولیاء از شیخ عطار را هم بخوانید، دربارۀ بزرگان صوفیه غلو کرده و برایشان خرق عادت تراشیده است.
من حدیث را در دو حالت می پذیرم: ۱. راویان آن مشکلی نداشته باشند و متن حدیث با قرآن بخواند. چنان که پیامبر (ص) و ائمه فرموده اند که احادیثِ ایشان را بر قرآن عرضه کنیم، اگر با قرآن همساز بود بپذیریم، وگرنه چشم پوشی کنیم. ۲. راویان آن اگر مشکلی هم داشت و خود متن حدیث با قرآن مشکلی نداشته باشد. یعنی چه؟ یعنی اگر راوی حدیثی ضعیف باشد که گوید «با همسایۀ خودتان با نیکی سخن بگویید» و با آیه قرآن که فرماید «قولوا للناس حسنا» همسو است، پذیرفتنی است. پس در دو حالت قرآن معیار درستی و نادرستی است، چنان که خود را «فرقان» دانسته است و باید چامه، حدیث، روایت و جز اینها را بر آن عرضه داشت.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۰۵ در پاسخ به مهدي ا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
جناب مهدی گرامی، این ها سرتاسر غلو و زیاده روی درباره امام علی است. برای آغاز، بهتر است نبیگ «غلو» نوشتۀ صالحی نجف آبادی را بخوانید. «دیوان صغیر» پُر است از این غلوها، تا بدآنجا که علی را خدا دانسته است. در حدیثی از اصول کافی نیز ائمه را همتراز با خدا دانسته، و تنها تفاوتشان این است که او آفریدگار است و ایشان آفریده. شما می گویید علی عین الله است، و برای اثبات این سخنتان هم می گویید «تو مو میبینی و من پیچش مو». این که نشد استدلال! چرا خداوند در قرآن این را برای پیامبر (ص) به کار نبرده است؟ چرا به پیامبر (ص) فرموده است که تو علم غیب نمی دانی؟ مانند:
قُلْ لَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَیٰ إِلَیَّ ۚ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَیٰ وَالْبَصِیرُ ۚ أَفَلَا تَتَفَکَّرُونَ - الانعام/۵۰
«بگو: به شما نمی گویم که خزائن خدا نزد من است! و غیب نمی دانم و شما را نگویم که فرشته ای هستم! جُز وحی ای که به من می رسد پیروی نمی کنم؛ بگو: آیا نابینا و بینا برابرند؟ چرا اندیشه نمی کنید؟»همان گونه که می بینید، پیامبر (ص) نیز علم غیب نمی داند و خداوند این را به ایشان یادآور شده است. و تنها و تنها پایبند به قرآن بوده است. بخش نخست این آیه در هود/۳۱ نیز آمده است. و نیز می خوانیم:
قُلْ لَا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ ۚ وَمَا یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ - نمل/۶۵
«بگو: (هیچ یک از) کسانی که در آسمان ها و زمین اند - جُز خدا - غیب نمی داند و نمی دانند که چه زمانی برانگیخته خواهند شد»یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ ۖ قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ - مائده/۱۰۹
«روزی که خدا پیامبران را گرد آورَد و گوید: چگونه اجابت شدید؟ گویند: ما را دانشی نیست، تویی که خود دانای نهان هایی»در بخشی از آیه ۱۸۸ سوره مبارکه اعراف می خوانیم:
...وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ...
«(بگو) اگر من غیب می دانستم خیر بسیار می جستم و آسیبی به من نمی رسید...»
و نیز:
وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ... - انعام/۵۹
«کلیدهای غیب نزد اوست، هیچ کسی جز او بر غیب آگاهی نیست...»در قرآن مسئله رد دانش و آگاهی و گواه بر همه چیز به شیوه های گوناگونی آمده است. درباره غلو کردن می خوانیم:
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ - المائده/۷۷
«بگو: ای اهل کتاب! در دین خود - به ناحق - غلو مکنید و از امیال کسانی که پیش از این گمراه شدند و بسیاری را به ضلالت بردند و (خود) از راه راست منحرف شدند، پیروی ننمایید»همانند این آیه را در نساء/۱۷۱ نیز می خوانیم که مسیحیان دربارۀ وخشور عیسی (ع) غلو می کنند. هر چند روی سخن آیه ی سوره مائده با «اهل کتاب» است، اما برپایۀ «وحدت ملاک» شامل حال مسلمان ها نیز می شود که درباره بزرگان دین غلو ننمایند.
وخشور یعقوب (ع) خبر نداشت که فرزندش زنده است و در مصر زندگی می کند، در هجران او نابینا شد. وخشور نوح (ع) نمی دانست پیروانش در زندگی فردیِ خود چه می کنند (الذاریات/۲۵). وخشور سلیمان (ع) تا پیش از آمدن پیکِ خود از احوال قوم سبأ آگاه نبود (النمل/۲۲). وخشور موسی (ع) نمی دانست برادرش هارون (ع) در گوساله پرستی قومش مقصر نیست (الاعراف/۱۵۰) و نمی دانست همسفرش ماهی را فراموش کرده و جا گذاشته است (الکهف/۶۲-۶۳). پیامبر (ص) بسیاری از منافق های مدینه را نمی شناخت (التوبه/۱۰۱). پس چگونه امام که پیرو ایشان است بر همه چیز ناظر و آگاه و چنان که در حدیث های ساختگی آمده، غیب می داند؟در جای دیگری از پیام هایی که در اینجا گذاشته اید، فرمودید امام وجه الله است! امام که خود در تفسیر وجه الله فرموده که یعنی «ذات خدا». در نیایش کمیل، برای ذات خدا از وجه الله به کار رفته است. چرا امام نفرموده که منظور خود ایشان است؟ در بقره/۱۱۵ و قصص/۸۸ به ذاتِ خدا نمارش دارد.
مجلسی درباره قصص/۸۸ درباره «وجه» حدیثی آورده است که امام صادق فرموده منظور ما هستیم. (بحار الانوار، ج ۴، ص ۵، ح ۱۰، مؤسسة الوفاء بیروت، لبنان، ۱۴۰۴ق)
اما زمانی که راویان این حدیث ساختگی را بررسی کنیم، یکی از آنها صالح بن سهل است که از غُلات می باشد و باور به خدایی امام صادق داشت. غضائری در کتاب رجال خود دربارۀ صالح بن سهل فرموده هیچ خیری در روایات او نیست.یکی دیگر از راویان این حدیث ساختگی، البرقی می باشد که نجاشی و شیخ طوسی و غضائری در کتاب های رجالی خود گفته اند که از ضعفاء و مجروحین بسیار نقل می کند و به احادیث مرسل و کتب نامعتبر اعتماد کرده و از بازگفتِ حدیث های غُلات و زندیق ها ابایی نداشته و علمای قم چندی او را از شهر اخراج کردند.
با بررسی راویان چنین حدیث هایی، به ساختگی بودن آنها پی می بریم. امام صادق فرموده: «آن حدیثی که موافق قرآن نباشد مزخرف است»
(وسائل الشیعة - ط الإسلامیة، ج ۱۸، ص ۷۸، المحقق الحاج الشیخ محمد الرازی، دار أحیاء التراث العربی، بیروت-لبنان)امام محمدباقر: به امر ما و آنچه از ما به شما رسید نظر کنید اگر موافق قرآن یافتید بگیرید و اگر موافق قرآن نیافتید آن را رد کنید.
(ج ۱۸، ص ۸۶)چنین حدیثی از پیامبر (ص) نیز بازگفت شده است. بر این پایه، باید قرآن را یاد گرفت و حدیث را بر آن عرضه کرد تا درستی و نادرستی آن آشکار شود. چنان که گذشت، این حدیث با قرآن مخالف است.
و در پایان درباره چامه های حذفی مولانا نیز باید بگویم، شادروان استاد فروزانفر که نام ایشان بر هیچ مولانا دوستی ناآشنا نیست، چامه های مولانا را برپایه نسخه های گوناگون تصحیح کرده است و هر جا که غزلی ضعیف بوده، نیاورده اند. این تنها برای مولانا نیست، دیگر چامه سرایان نیز چنین هستند که چامه های الحاقی دارند و از آنها نیست. تصحیح انتقادی از چامه های این بزرگواران به این معنی نیست که مصحح «یا غرض داشته است و یانادان بوده است»!
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۱۷ در پاسخ به سید محسن دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:
شما بر پایۀ کدام قاموس زبان عربی چنین برداشتی از واژۀ «عجم» دارید؟!
ابن منظور در لسان العرب چنین آورده است: «عجم: العُجْمُ والعَجَمُ: خِلافُ العُرْبِ والعَرَبِ... أما العجمی فالذی من جنس العجم، أفصح أو لم یفصح ... هذا رجل أعجمی إذا کان لا یفصح، کان من العجم أو من العرب» (لسان العرب، ۳۸۵/۱۲-۳۸۷، الناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الثالثة: ۱۴۱۴ ق)
برپایۀ آنچه در لسان العرب آمده: عجمی به کسی گویند که غیرعرب باشد خواه در زبان خودش فصیح باشد یا فصیح نباشد، اما اعجمی به کسی می گویند که در زبان فصیح نباشد خواه از عرب باشد و خواه از غیرعرب.
ابومنصور محمد بن احمد الأزهری در کتاب «تهذیب اللغة» و اسماعیل بن حماد الجوهری در نبیگ «الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة للجوهری» همین را گزارش کرده اند.
آیه ۱۰۳ از سوره شریفه نحل را بخوانیم:
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ ۗ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ
«میدانیم که میگویند: این (= آیات) را بشری به او میآموزد. زبان کسی که به او نسبت میکنند عجمی (= غیرعرب) است، حال آنکه این زبان عربی روشنی است»
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۲ در پاسخ به شیرین دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس:
مهربانو، این پیامِ بنده در این برگ را بخوانید، شاید سودمند باشد:
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۳ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۴۹ در پاسخ به علی آقاجانیان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰:
هرگز شنیده ای که کسی در برابر دوریِ دوست (معشوق)، شکیبایی پیشه کند؟ (البته نه، زیرا) مِهر و دوستی در دلی نیست که دوریِ دوست (معشوق) را برتابد.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۳ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۵۱ در پاسخ به مهدي ا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
مهدی گرامی، مولانا نه تنها خود را برای ایران، بلکه برای جهان می داند و من نیز در اندازه ای نیستم که ایشان را کرانمند کنم. اما این که کشوری بیاید و در فرهنگ پُربار سرزمین مان دست به دزدی فرهنگی بزند، این اشکال پیدا می کند. چامه هایی از خود در آورند و به ایشان بچسبانند و انگیزشی به پان های جدایی خواه درون سرزمین گرامیمان دهد.
کامروا باشید.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۳ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۰۳ در پاسخ به مهدي ا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
البینه علی المدعی! این من نیستم که باید کهنگی این نسخۀ ساختگی را استوانش کنم، آن ها باید به استوانش رسانند. آن هم نسخه ای که نمونه اش در هیچ کدام از نسخه های کهن بودش ندارد. مولانایی که فرماید: «تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم / دانم من این قدر که به ترکی است آب سو»، چگونه می تواند به این زبان چامه هم بگوید؟! آن گونه که جعل کنندگانِ ترکیه داوش را دارند. ایشان که می گوید در اندازه یک واژه ترکی بلد بوده است، می چمد بسیار بسیار اندک می دانم. نخست بار نیست که ترکیه دست به دزدی فرهنگی می زند.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۴۱ در پاسخ به مهدي ا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
نسخۀ استانبول اعتباری ندارد و هر چه دل تنگشان بوده گفته و به مولانا چسبانده اند. چامه هایی به زبان تُرکی به ایشان منسوب کرده اند که در هیچ نسخه ای یافت نمی شود، جز در نزد ترکیه.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۰۹ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
آن چه که درباره زبان کاسی آورده اید، یک مقاله پانزده برگه ای است و نباید هم آمده باشد. شَتَر را می توان در نام فرد کاسّی «تَنَه شَتَر» دید (Die Kassitischen Sprachreste/887, Kurt Jaritz, Anthropos 52: 1957) که آشکارا با واژه ایرانی تَنوخشَثرَه به چم «شاه پیکر» یکسر همسان است. این نام را در نام فرد میتانی شَتَرپانو (= نگهبان شهریار/پادشاه) نیز می بینیم. این واژه پسوند نام های میتانی نیز می باشد. هم اینک که نام خدایان و نام های فردی کاسّی در زبان های هندوایرانی قابل ریشه یابی است. چه اینکه سپس فرمانروایی حدود ۴۴۰ ساله کاسی ها بر بابِل باعث شد واژگان بابلی نیز اختیار کنند.
در زبان پهلوی معمولاً کَی کاربرد دارد و از کَوْی زبان اوستایی به کار برده نشده است (اگر شده، نمونه بیاورید، شاید من از یاد برده ام). کَی را نیز نباید با شیوۀ شما، کای خواند. ریخت کَی را می توانید برای نمونه در کتاب پنجم دینکرد، فرگرد ۱ بند ۵، فرگرد ۲ بند ۸ و بند ۱۱، فرگرد ۳ بند ۱ بخوانید. کَیَک را می توانید در فرگرد ۲ بند ۳ بخوانید. و نیز بنگرید به: A Concise Pahlavi Dictionary/50, D.N. MacKEMZIE, London-Oxford University Press: 1986
چنان که پیش تر گفته ام، ریخت نوشتاری درست آن کَوْی است. این واژه به ریخت کَوَ و کَوَن نیز نوشته می شود. کَوَ هَئوسْرَوَه: بنگرید به یشت ۹ بند ۱۸، یشت ۱۵ بند ۳۲. برای کَوَ در یَسنَه ها، بنگرید به یَسنَه ۴۶ بند ۱۴. کَوَیم: یشت ۱۰ بند ۶۶، یشت ۱۲ بند ۴، یشت ۱۹ بند ۶۸. این واژه با پسوند همراه شده است، در اصل کَوَی باشد. تیزنگر باشید که منظور از این واژه، همان چمار «پادشاه» است.
این ها را برای نمونه یادآور شده ام، ورنه نمونه زیاد هست. سخنِ ما بر سر واژه آپ یا اَپ نیست. بنده این را رد نکرده ام که در زبان اوستایی «آ» نداریم، بلکه پذیرای ریخت نوشتاریِ شما برای آن نام ها نشدم. مثلاً ما واژۀ «کارَ» را داریم که به چم «کار کردن، انجام دادن...» است، «کَرَ» را نیز داریم که هم یک فرد تورانی است و هم نام بزرگِ ماهی ها. این نبیگ هایی که شما نام برده اید، همگی دربارۀ گرامر است و اگر آنها را می خواندی، پی می بردید که وارونۀ ریخت نوشتاریِ شما را آورده اند که در ادامه خواهد آمد.
برای ریختِ کَوْی در زبان سَنسکریت بنگرید به:
1899 A Sanskrit-English Dictionary/264, Sir Monier Monier-Williams:
Sanskrit-English Dictionary/65, MacDonell.A.A, Clarendon press: 1893
گرامی، این که شما از یک جستار تاریخی آگاهی ندارید و بپرسید، اشکالی ندارد، اما این که ناآگاهانه آن را به «نفخ» حواله کنید هزارالبته که اشکال پیدا می کند. هرودوت گوید که در روزگاران کهن ایشان را ارته ای نیز می نامیدند (کتاب ۷، بند ۶۱). هلانیکوس این قوم را باشندگانِ سرزمینی ایرانی به نام «ارته یَه» دانسته است (Untersuchungen zur geschichte von Eran I:234, Marquart, Gottingen: 1896). یونانیان باشندگانِ بَریگزه را اَرَتی، آراخوزی و گنداره ای می خواندند که در شمال سرزمین آنها، بلخی ها می زیستند (Periplus of the Erythraean Sea/41, W. Schoff, New York: 1912). اگر شما اسطوره را فاقدِ هستۀ تاریخی می دانید، باز هم از ناآگاهی شما در این زمینۀ تخصصی است. سومریان برای به دست آوردن سنگ هایی برای ساخت نیایشگاه خدایانِ خود، از شوش و کوه های اَنشان گذشته اند تا به اَرَتَّه برسند. یعنی میان کرمان و سیستان و بلوچستان که پر از سنگ های ارزشمندی است که در سومر یافت نمی شدند. پیوندی با تمدن شهر سوخته ندارد. آن چه که سومری ها در این اسطوره با هستۀ تاریخی گفته اند، با آنچه در دیگر نوشته هایشان آمده و نیز یونانیان گزارش کرده اند، بودش این تمدن استوار می شود. ارته را در آمیخته با نام شاهان میتانی نیز می بینیم: (b2n.ir/e21123). اگر اَرَتَّه را همان واژه رته در سَنسکریت و اَشَه در اوستایی و اَرْتَه در پارسی کهن نپنداریم، بی گمان باید آن را با رَثَه سَنسکریتی-اوستایی سنجید که به چم «چرخ/گردونه» می باشد. این ما را به سرزمین خوَنیرث (= چرخ خورشید/ارابه درخشان) می رساند که ایرانیان باستان آن را سرزمین اصلی خود دانسته اند. مرحوم پروفسور کریستن سن نیز مرکزیت خونیرث را در پارس می دانست. چرخِ گردونه در نزد هندوایرانیان ارزش والایی داشته است، چنان که نماد چرخش خورشید و ارابۀ میترا نیز هست. گرامیداشت گردونه را در نیایشگاه خورشید کونارک می بینیم که به سان گردونه ای آن را ساخته اند. و این که فرموده ای در سنگنبشتۀ فلان و بهمان پادشاه نیامده، برهان ضعیفی است! در سنگنبشتۀ شاهان هخامنشی بسیار چیزها نیامده است، دلیلی ندارد چون در آن جا نیامده است، پس باید در سندهای مکتوب نیز بی اعتبار باشد.
در نبیگ «آریاییان در منابع کهن خاور نزدیک در سومین و دومین هزارهٔ پیش از میلاد» از شادروان استاد جهانشاه درخشانی و دیگر نوشته های آکادمیکی وی، کوچ ایرانیان را برپایه سندهای کهن آشوری، اکدی، سومری و حتی مصری و زبان شناسی و جز اینها مردود دانسته است. نبیگ های کهن برجای مانده از ایرانیان، کوچ را از ایران به بیرون دانسته اند، نه به ایران. حتی این کوچ از ایران را در داستان فریدون و پسرانش نیز گواه هستیم که دو قوم سکایی سلم و تور به بیرون از ایران بزرگ می روند و ایرج که نماد خود ایران است، در ایران می ماند. انگاره پوچ و نااستوار باختری ها دربارۀ کوچ ایرانیان برپایه این گمان است که نام پارس و ماد در سده هشتم پیش از ترسایی پدیدار گشته، حال آن که نام پارس و ماد را در هزارۀ سوم پیش از ترسایی در ریخت های گوناگونی در اسناد میانرودانی ها می بینیم.
درباره دگردیسی «خ» و «ک» نیز نوشته اید: «چرخشی دیگر از "ک" به "خ" است که این نیز به گمان من از تاثیر زبان آشوریست». همان گونه که می بینید، آن را به گمانِ خودتان به زبان آشوری نسبت داده اید. البته اکنون که آن را دگردیسی در زبان های ایرانی می دانید به فال نیک می گیرم.
خوانشی به نام «کاتپاتوکا» نداریم! اجازه بدهید شما را به همان سندی که خودتان آورده اید پسگشت دهم: در نبیگ An Introduction to Old Persian برگ 171، نام این بخش Katpatuka (کَتپَتوکَه) آمده است، نه Kātpātukā. و نیز بنگرید به Old Persian/178-179
درباره ریخت کَئوفَه نیز شما را به همان اسناد خودتان ارجاع می دهم: Old Persian/178. نگفتم که پیرامون کوفه را کوه گرفته یا بالای کوه است، بلکه در پیوند با بلندی درک می شود، یعنی «شهر بلند». واژه کپه نیز می تواند در پیوند با همین واژه باشد. درباره خشَی نیز شما را به همان سند خودتان، یعنی Old Persian برگ 181 ستون یکم پسگشت می دهم که برابر آن را Rule (فرمانروایی کردن) آورده است. کْشی را نیز در سَنسکریت داریم که به همین چمار باشد: بنگرید به A Sanskrit-English Dictionary/327, column 3, Sir Monier. خْشَی و خْشَیَه را نیز در زبان اوستایی داریم.
بَهْگَه و بَگَ (بَغَ) به چم «خدا» را می توانید در همین اسناد یافت کنید. امروزه به بِیگ و بَگ در آمده، مانند مرادبیگ، اسدبَگ. بسنجید با بُگو اسلاوی کلیسایی و ساکسونی کهن. ریختِ خشاترا در اوستا را من ندیدم. بفرمایید در کدام بخش و بند. اگر ریگ ودا را خوانده باشی، نه کشاترا، بلکه کْشَتْرا آمده که آن را نیز برگرفته از کْشَترَه گرفته اند. این واژه در کتاب مَهابهارَتَه و کتاب رامایَنَه रामायण نیز آمده است. آن چه که شما می نویسید، نویسه گردانی های اشتباه روی تارکده (= internet) است.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۴۱ در پاسخ به حمیدرضا دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:
آماجِ شیخ این است تو که روهروِ راۀ خدا نیستی، روهروِ راۀ شیطان هم مباش. بیت سوم را بخوانید:
راه گم کرده از طریق صلاح / در بیابانِ غفلت افتاده
کاربر گرامی دیگری از گام نهادن در اندیشیدن به خدا، همین را درک می کند که در اندیشه نمی توان گام نهاد!
کامروا باشید.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۰۰ در پاسخ به شیرین دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس:
کسی به دنبال خدا در مسجدها و کعبه نیست که حال پیدا شده باشد یا نشده باشد! یکی جایگاهی برای گردهمایی و گزاردن نماز به یاد خدا، دیگری سمبلیک و نمادین است برای یکپارچگی همه مسلمانان در یک سمت. مهم همان نیتی است که در اولِ نماز بر زبان جاری می شود.
...وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ... - الحدید/۴
«او با شماست هر کجا که باشید»
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ - ق/۱۶
«ما آدمی را آفریدهایم و از وسوسههای نفس او آگاه هستیم، از رگ گردنش به او نزدیک تریم.»
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ - البقره/۱۱۵
«و خاور و باختر از آنِ خداست و به هر سو رو کنید همان جا رو به خداست، همانا خدا گشایشگر و داناست»
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۴۷ در پاسخ به فرخ مردان دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:
چمار بیت هشتم: وقتی شدنی نیست که در آزادگی و وارستگی به شاهی برسی، دَرِ زندانِ (شهربَندِ) هوی های نَفْسانی بر تو باز می شود.
چمار بیت دوازدهم: زمانی فرا خواهد رسید که بر حالِ خویشتن بسیار به زاری گریه کنی، مانندِ تُنگِ بادهْ اشکِ خونین بریزی.
صُراحی: تُنگِ باده
بیجاده: گونه ای سنگ ارزشمند مانند یاقوت. اشکِ بیجاده کنایه از اشک خونین و سرخ رنگ است.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۱۸ در پاسخ به حمیدرضا دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:
یک قَدَم بر خِلافِ نَفْس بِنِه / در خیالِ خدای نَنهاده
در خیالِ: در اندیشۀ. در چاپِ یوسفی و یغمایی «نَفْسِ پلید / در رضایِ...» آمده است. گامی را که از برای خداوند و اندیشه به او برنداشته ای، دستکم برخلافِ نَفْس بردار.
تو که در راه خدا گام برنداشتی، دستکم در راه شیطان هم برندار.
اگر نسخۀ یوسفی و یغمایی را در چشم گیریم، چنین می خوانیم:
یک قَدَم بر خِلافِ نَفْسِ پلید / در رضایِ خدای نَنهاده
می چمد: تو یک گام برخلافِ نفسِ پلید و اهریمنی، و خشنودیِ خداوند برنداشته ای.
هر دو نسخه این بیت، معنا را می رسانند.
میثم ططری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۲۶ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶۹:
سد: در زبان اوستایی سَتَ و در زبان سَنسکریت شَتَ باشد. با توجه به دگرگونی «ت» به «د»، در زبان پهلوی به سد در آمده است. امروزه در سده (قرن) همچنان درست نوشته می شود. وحشی بافقی نیز گوید:
سد پردهٔ خون گشت بر عقدهٔ غم خشک / دل مردهتر از غنچهٔ پژمردهام از تو
ژی: جوی آب
میثم ططری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۰۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۹ - آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام کردن از حقیقت اسرار آن:
اجازه دهید چکیده و کوتاه بگویم. نخست، به بخش دیگری از مثنوی معنوی نگاه می کنیم که ببینیم منظور مولانا از «ابله» چه کسی است و به چه چیز ابله است:
خویش اَبلَه کُن تَبَع می رو سِپَس رَستَگی زین اَبلَهی یابی و بَس
اَکْثَر اَهلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهْ ای پسر بهرِ این گفتهست سُلْطانُ الْبَشَر
زیرکی چون کِبر و بادانگیز توست اَبلَهی شو تا بِمانَد دل دُرُست
اَبلَهی نه کو به مَسخَرگی دو توست اَبلَهی کو والِه و حیرانِ توست
اَبلَهانَند آن زنان دَست بُر از کَف اَبلَه وَز رُخِ یوسف نُذُر
عقل را قربان کُن اَندَر عشقِ دوست عقلها باری از آن سویَست کِوست
بر این پایه، ابله یعنی عاشق و دلباختۀ عشق الهی که خرد حسابگر را قربانی عشقِ حق می کند. در گزارۀ مولانا: عارف، عاشق و دلباخته ای است که به رسوم خودبینی های جهان خواهانه پشت پا زده و تنها در عشقِ حضرت حق سرگشته است. لخت نخستِ بیت زیر، ترگمانِ حدیث نبوی «اَکْثَر اَهلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهْ» می باشد:
بیشتر اَصحابِ جَنَّت اَبلَهَند تا زِ شَرِ فَیلسوفی میرَهَند
بیش تر بهشتیان ابلهانند، تا از شرِ فلسفه بافی برهند. عارف، به دانش های ظاهرانۀ خودبینی و خودپسندی توجه نمی کند. چنان که از بیت های پسین به این پی می بریم. می خوانیم «زیرکان، با صنعتی قانع شده / ابلهان، از صُنع در صانع شده» یعنی آدم های زیرک به مصنوعات قناعت و بسنده کرده اند، اما آدم های ابله از هر مصنوعی به سوی آفریننده روی می آورند.
سلطان ولد نیز سراید:
ابلهیشان ز غایت خِرَد است نی چنان ابلهی که خوار و رد است
اما واژه «الْبُلْهْ» چیست؟ جمع ابله می باشد. یعنی کسی که از چیزی یا کسی غافل است. اما در این حدیث و گفتۀ مولانا غافل از چه و که؟ لغت دانانی مانند ابن منظور گویند: «کسی است که نسبت به مردم نیک اندیش است و از کارهای جهان غافل هستند و به زندگی پس از مرگ روی آورده اند. از امام احمد بن حنبل بازگفته: کسی که از دنیا و مردم و فساد و فریبش غافل است. (لسان العرب، ۱۳/۴۷۷، الناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الثالثة - ۱۴۱۴ هـ)
القرطبی گوید: ابله نسبت به معصیت خدا. الازهری گوید: ابله در اینجا کسی است که به نیکی خو گرفته و از شرّ غافل است و آن را نمی شناسد. القُتَبی گوید: کسانی هستند که نیک دلی بر آنها چیره است و نسبت به مردم نیک اندیش هستند. (تفسیر القرطبی، ۱۳/۱۱۵، الناشر: دار الکتب المصریة - القاهرة، الطبعة: الثانیة، ۱۳۸۴هـ)
این حدیث به این گونه نیز آمده و خردمندان راه حق در علیین دانسته شده اند: أَکثَرُ أَهلِ الجَنَّةِ البُلْهُ، وَأَهلُ عِلِیِّینَ ذَوُو الأَلبابِ
بر این پایه، منظور از البُله، مردمان پاکدل هستند. چنان که در حدیثی از پیامبر (ص) می خوانیم: یَدخُلُ الجّنَّة أَقْوَام أَفئِدَتُهُم مِثل أًفئِدَة الطَّیر. (صحیح مسلم، ۴/۲۱۸۳، ح ۲۸۴۰، المحقق: محمد فؤاد عبد الباقی، بیروت)
یعنی: «مردمانی وارد بهشت می شوند که دل هایشان مانند دل های پرندگان (پاک) است.»
شیخ ابوسعید ابوالخیر فرماید:
تا در طلبِ وصالِ جانانه شدیم / اول قدم از وجود، بیگانه شدیم
او علم نمی شنید، لب بر بستیم / او عقل نمی خرید، دیوانه شدیم
میثم ططری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۲۷ دربارهٔ سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۰۷ - در بیان این حدیث که اکثر اهل الجنة البله. و در تأویل این حدیث که: من عرف اللّه کل لسانه، و من عرف اللّه طال لسانه. ظاهر معنی این حدیث متناقض مینماید زیرا میفرماید که هر که خدا را شناخت زبانش لال شد و باز میفرماید که هر که خدا را شناخت زبانش دراز شد الا متناقض نیست زیرا معنیش این است هر که خدا را شناخت از غیر سخن خدا زبانش لال شد و در ذکر خدا زبانش دراز شد و از آنکه ابله میفرماید ابلهان نادان را نمیخواهد، بلکه ابلهی که از همه عاقلتر است چنانکه شاعر گوید. (دیوانه کسی بود که او روی تو دید وانگه ز تو دور ماند و دیوانه نشد) معرفت حق از کمال عقل باشد و کمال عقل آن است که چون تجلی حق بدو رسد بیهوش شود. هرگز طفل پنج ساله از صورت خوبی بیهوش نگردد. زیرا آن ذوق و لطف را ادراک نکرده است پس برقرار خود بماند و متغیر نشود بخلاف عاقلی و بالغی که از آن جمال بگدازد و بیهوش شود. اکنون دانسته شد که از اکثر اهل الجنة البله کسانی را میخواهد که از غایت عقل و معرفت نادان شدهاند و بیهوش گشته چنانکه گفتهاند: تا بدانجا رسید دانش من -----که بدانسته ام که نادانم. هر که قدرت حق را که همچون آفتاب است ببیند، بر قدرت چون ذرۀ خود کی نظر اندازد و هر که علم بی پایان خدا را مشاهده کند قطرۀ علمی را که بوی رسیده است چه وزن نهد. پس هر که حق تعالی را دید و صفات خود را فراموش کرد، از خودبینی رهید و خدابین شد.:
در پاره ای از بخش پنجاه و دومِ دفتر چهارم مثنوی، چنین می خوانیم:
خویش اَبلَه کُن تَبَع می رو سِپَس رَستَگی زین اَبلَهی یابی و بَس
اَکْثَر اَهلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهْ ای پسر بهرِ این گفتهست سُلْطانُ الْبَشَر
زیرکی چون کِبر و بادانگیز توست اَبلَهی شو تا بِمانَد دل دُرُست
اَبلَهی نه کو به مَسخَرگی دو توست اَبلَهی کو والِه و حیرانِ توست
اَبلَهانَند آن زنان دَست بُر از کَف اَبلَه وَز رُخِ یوسف نُذُر
عقل را قربان کُن اَندَر عشقِ دوست عقلها باری از آن سویَست کوست
بر این پایه، ابله یعنی عاشق و دلباختۀ عشق الهی که خرد حسابگر را قربانی عشقِ حق می کند.
و نیز بنگرید به بخش هفتاد و نهم از دفتر ششم مثنوی.
میثم ططری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۲۰ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
دگردیسی «خ» در نام خشترَه به «ک» را نه تنها در زبان میانرودانی ها، بلکه در زبان یونانی کهن نیز می بینیم. چنان که هوَخشثرَه در زبان یونانی به کیآکسار دگرگون شده است. نام خسرو برگرفته از واژۀ هَئوسرَوَه است، اما دو چمار دارد: ۱. نیکنام ۲. پادشاه.
خشترَه به چم پادشاه/فرمانروا از ستاک «خشی» به چم «فرمانروایی کردن» است. شَتَر در زبان کاسی ها نیز در پیوند با همین واژه هندوایرانیست. هُوَ که هو اوستایی و سو سَنسکریت و او (همچنین اووَ) پارسی باستان باشد، به چم «خوب و نیک» است.در زبان اَکَّدی به کوه، شَدو و شَدانو می گفته اند. چمار دیگر «شَدو»، خاوری و خاورنشین می باشد. در نبشته های میانرودانی ها کوه به سمت خاور و مردم کوه نشین خاور نمارش می کند. یعنی رشته کوه های زاگرُس.
در زبان آشّوری، شَدو و شَدّو به چم «کوه» است، شَدّو-آ و شَدّا-او و شَدّا-ایتو به چم «کوه نشین» می باشد. شَدّو-ایش نیز به چم «مانند کوه» است، و جز اینها.
در زبان سومری که در دستۀ زبان های سامی جای نمی گیرد ، اما چون تنها در پاره ای از زمان به میانرودان کوچ کردند، به کوه، کور می گفته اند که این نیز باید از زبان هندوایرانیان گرفته باشند، زیرا از این واژه برای «سرزمین بیگانه» (= ایران) به کار می بردند و این که به کوه، ایشی نیز می گفتند که چنین می نماید سره باشد. نمونه را در زبان سومری درباره واژه اِرِن و اِرین می بینیم که همان ایر و آریا هندوایرانی است و سومری ها در چمار «نیرو، سرباز، خادم، مردم، دشمن» درک می کردند.
نمونه را در زبان اَکدی و آشوری درباره واژه «اِرِن» و «ارین» نیز می بینیم که به چم «سدر، جنگل سدر» است و منظور همان درختان سدر کوهپایه های زاگرُس می باشد که در حماسۀ گیلگمش از آن با نام جنگل سدر یاد شده است. و ریخت کهن شوش، یعنی muš.eren به چم «باغ سدر» است. برابر دهید با سدرهای پله های کاخ آپادانا در تخت جمشید.کَئوفَه به چم «کوه، کوهان شتر» است که در زبان پهلوی کوف شده و امروزه کوه گفته می شود. در زبان سَنسکریت کوتَ است. شهر کوفه نیز از همین ریشه است که در چمار شهر واقع در بلندی درک می شود. خود نام عراق نیز از ایرَک به چم «ایران کوچک» می باشد که زمانی بخشی از ایران بوده است. با اراک بسنجید. و نیز بغداد (خداداد)، بگو-دا-دو در نوشتۀ حمورابی (سده ۱۸ پیش از ترسایی) نیز از همین ریشۀ هندوایرانیست. این ریخت را در زمانِ مَردوک اَپلَه ایدّین یکم، اَدَد-نیراری دوم و تیگلَت پیلِسِر سوم نیز می بینیم. در تلمود، «بَگْداتَ» آمده است که ریخت اصلی زبان اوستایی را نگاه داشته است. بَگ ریخت دیگری از بَغ (خدا)، داتَ از ستاک «دا» به چم «زاییدن، پرورش دادن، دادن، بخشیدن و...» می باشد که در زبان پارسی باستان «زاتَ» بوده است. این نفوذ زبانی را گواه هستیم.
کاپادوکیه را در پارسی باستان کَتپَتوکَه می نوشتند. باید کَتَ-پَتوکَه باشد که به چم «جای پست و پایین» است. کَتَ امروزه به کده در آمده.عاطل از همان ریشه عربی است و هیچ پیوندی با آتَلَه که بَلَه پسر مَیَه دانَوَه پادشاه آن است، ندارد. آتَلَه در سَنسکریت به چم «بسیار ژرف، بی ته، بی انتها» است. ورطه نیز پیوستگی ای ندارد. بخش وَرتَه در زبان سَنسکریت یافت می شود.
میثم ططری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۲۸ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
برخی از خوانش و نوشتار واژه ها را اشتباه نوشته اید، کاما ریخت نوشتاری اشتباهی است و از نخست نیز چنین نبوده است، همان کامَه است، مگر آن که بخواهیم کامَه را با کاما در زبان سَنسکریت بسنجیم. کاوی هااوسروا را نیز همان کَوْی هَئوسرَوَه می نویسند و دیگر ریخت هایی که اندیشیده اید در نخست چنین بوده اند. کَوْی را در سَنسکریت نیز به همین ریخت نویسند. بودش افسانه اَرَتَّه که از سومری ها به جا مانده و برای هزاره سوم پیش از ترسایی است، نشان می دهد میان مردم ارته و سومری ها نامه نگاری شده است و برهانی بر این است که این مردم ایرانی در آن زمان دبیره داشته اند که به سومری ها نامه فرستاده اند. هرودوت (۷:۶۱) گزارش می کند پارسیان خود را ارته ای می نامند، و نیز همسایگانشان ایشان را چنین می خوانند. تمدن گمشدۀ ارته در جنوب شرقی ایران بوده است. انگاره نااستوار و بی پایه کوچ ایرانی ها نیز برپایه گفتۀ پژوهندگان پیشین باختری است که گمان کرده اند نام ماد و پارس در سده هشتم پیش از ترسایی پدیدار گشته، حال آن که امروزه دیگر تاریخ شناسان به کوچ مردم ایرانی به سرزمین امروزی باوری ندارد. نوشته های کهن ایرانیان نیز کوچ را از ایران به سرزمین های دیگر می دانند.