گنجور

حاشیه‌گذاری‌های الف رسته

الف رسته

تاریخ پیوستن: ۹م فروردین ۱۴۰۳

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۱۰۲

ویرایش‌های تأیید شده:

۲۹


الف رسته در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۳ - جذب هر عنصری جنس خود را کی در ترکیب آدمی محتبس شده است به غیر جنس:

چونک هر جزوی بجوید ارتفاق /// چون بود جان غریب اندر فراق؟

هر جزوی از اجزای بدن و هر عنصری از خاک که در بدن ماست رهائی خود را خواهان است، پس ببین جان غریب در این غُربت و فراق چه حالتی دارد.

این بیت را با بیت بعدی بخوانید تا روشن‌تر شود

گوید ای اجزای پستِ فرشی‌ام /// غربت من تلختر، من عرشیم

الف رسته در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۷ - جواب طعنه‌زننده در مثنوی از قصور فهم خود:

منظور از حکیم سنائی است.

بیت بعدی را ببیند که بر گرفته از سنائی است

آن کرّه‌ای به مادر خود گفت: "چون که ما ///  آبی همی‌خوریم، صفیری همی‌زنند"

الف رسته در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۸ در پاسخ به ر.غ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:

دل‌هایِ سَوی = دل‌های راست و درست و پاک.

در نسخهٔ کاغذی در پای صفحه چنین است. در نسخهٔ نیکلسون همچنین است. در برخی نسخه‌های خطی آمده است : چون امیر جمله دلها می‌شوی. که خود نشان می‌دهد  تحریف شده است چون معنی آن با بیت‌های دیگر  همخوانی ندارد.

الف رسته در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۴ - بیان آنک رفتن انبیا و اولیا به کوهها و غارها جهت پنهان کردن خویش نیست و جهت خوف تشویش خلق نیست بلک جهت ارشاد خلق است و تحریض بر انقطاع از دنیا به قدر ممکن:

آنک گویند اولیا در کُه بُوَند /// تا ز چشم مردمان پنهان شوند

پیش خلق ایشان فراز صد کُه‌اند /// گام خود بر چرخ هفتم می‌نهند

پس چرا پنهان شود،کُُه‌جو بوَد؟ /// کو ز صد دریا و کُه زان سو بوَد

حاجتش نبوَد به سوی کُه گریخت/// کز پی‌اش کُرّه‌ی فلک صد نعل ریخت

چرخ گردید و ندید او گَردِ جان /// تعزیت‌جامه بپوشید آسمان

گر به ظاهر آن پری پنهان بوَد /// آدمی پنهان‌تر از پریان بود

نزد عاقل زان پری که مُضمرست /// آدمی صد بار خود پنهان‌ترست

آدمی نزدیک عاقل چون خفیست /// چون بوَد آدم که در غیب او صفیست

واژه‌های شعر

کُه = کوه

کُه‌جو = جویندهٔ کوه، استعاره از عزلت نشینی در کوه و دور از مردمان

تعزیت جامه = لباس سوکواری. در گذشته برای سوکواری لباس کبود می‌پوشیدند

پری = جِن ( در قرآن: جان)

خفی = پنهان‌

مُضمر = نهان و پوشیده

صفی = پاک، پاکدل، در اینجا به معنی برگزیده.

گزارش شعر

در مکتب تصوف بسیاری از صوفیان گوشه‌نشینی و عزلت را پیشه کرده بودند، مولانا جلال‌الدین با روش آنان همسو نیست.

اینکه می‌گویند اولیاء خدا به کوه میگریزند که از چشم مردم پنهان باشند، چنین نیست. جایگاه آنان صدباره بالاتر از هر کوه است و پای خود را بر چرخ هفتم می‌نهند. برای چه کوه نشین و دور از مردمان باشند، آنان صد دریا و کوه آن سوتر هستند.

نیازی ندارند که به سوی کوه بگریزند، (‌ آنان در سیر و سلوک حق چنان سرعت و شتاب دارند) که کُرّهٔ فلک در پی آنان می‌دود و صد باره نعل ریخته ( در اینجا صنعت ایهام زیبایی به کار برده است: کُرهٔ آسمان به یک کرّهٔ اسب تشبه شده است) و به گَردِ جان هم نرسیده، پس از آن لباس کبود( رنگ آسمان) سوکواری پوشید. اگر پری از نظرها پنهان است، آدمی نزد عاقلان آدمی صد باره پنهان‌تراست. جائی که آدمی در نزد عاقلان چنین پنهان است، پس آن آدم که برگزیدهٔ عالم غیب است از آن هم پنهان‌تر است.

برداشت من از این شعر

در شعر دو بیت کلیدی هست که در تفسیرهای مثنوی چندان به آن توجه نشده است.

یکی «چرخ گردید و ندید اوگرد جان». مفسران جان را به ولی تفسیر کرده‌اند.

باید دید که منظور مولانا از جان چیست، آیا مولانا برای تنگی قافیه به این واژه روی آورده است یا خیر.

دوم واژهٔ آدم و آدمی و سخت پنهان بودن آدم و آدمی است. مفسران این را هم به اولیاء خدا تفسیر کرده‌اند. چرا چنین تفسیری کرده‌اند؟ چون آسان گیر هستند و تفسیر آماده را از دکان صوفیان مرید پرورگرفته‌ و به خورد خود و دیگران داده‌اند. و همین سبب بسته شدن راه اندیشه گردیده است. ادیبان ما هم زحمتی به خود نداده‌اند که ببینند که در این هشت بیت چقدر پیچیدگی وجود دارد. اینجا گرچه مثنوی است ولی اگر آن را مانند غزل چند لایهٔ حافظ بخوانیم و روی آن اندیشه بکنیم، راه اندیشه گشوده خواهد شد تا به ژرفایی آن نگاهی بیاندازیم. ظاهر موضوع بحث بر سر ولی است که باب طبع صوفیان پخته خور است. اما اگر دقت بکنید خواهید دید که ولی مساله درجهٔ سوم بحث است. مساله نخست جان است، دوم آدم است و سوم ولی است. ولی هر سه به هم تبدیل می‌شوند مانند هفت مرد و هفت شمع و درخت داستان دقوقی.

نکته این است که آنچه مولوی، سنائی، عطار و دیگر بزرگان ما از آدمی گفته‌اند بسیار ژرف است و قرنهای بیشتری طول خواهد کشید تا در بارهٔ عظمت آن اندیشه بکنیم. هزاران در هزار کتاب و مقاله در جامعه شناسی، انتروپولوژی و امثال آن نوشته‌اند و می‌نویسند چه چیزی از آدم به دست داده‌اند؟ دست آورد انان رفتار شناسی آدم سترون بی روح بی اندیشه کالابرگی است.

الف رسته در ‫۱ سال قبل، شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۳ - تفسیر این خبر مصطفی علیه السلام کی للقران ظهر و بطن و لبطنه بطن الی سبعة ابطن:

نُبی = قرآن

بطن چهارم قرآن را کسی جز خدای بی‌نظیر نادیدنی ندید

الف رسته در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۰۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۲ - ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان:

یک ابلهی از خرخانه‌ای طعنه‌زنان سر بیرون آورد

الف رسته در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۵۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۲ - ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان:

پی‌کردن در لغت به معنی عصب یا ماهیچهٔ پا را بریدن  ولی بیشتر به  شکل کنائی به کار می‌رود: نومید کردن، آزرده کردن

معنی مصرع: خاطر ساده دلی را آزرده کند ( و در نتیجه آن ساده دل  از این مجلس مثنوی پایش را قطع کند).

الف رسته در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۳۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۱ - باقی قصهٔ مهمان آن مسجد مهمان کش و ثبات و صدق او:

خشک آوردن = خاموش شدن

خشک آر = خاموش باش

الف رسته در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۲۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۰ - عذر گفتن کدبانو با نخود و حکمت در جوش داشتن کدبانو نخود را:

جهاد آذری = کوشش آتشین

اندرخور = شایسته،‌ سزاوار

من هم مانند تو آتش نوشیده‌ام /// تا یک شخص درخور و شایسته‌ای شدم

الف رسته در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۷ - جواب گفتن مهمان ایشان را و مثل آوردن بدفع کردن حارس کشت به بانگ دف از کشت شتری را کی کوس محمودی بر پشت او زدندی:

کُلُّکُم راعٍ، نبی چون راعی است /// خلق مانند رمه، او ساعی است

همهٔ شما چون رمه هستید، نبی چون شبان است

اشاره به حدیثی است : «رُویَ عَنِ النَّبیِّ کُلُّکُم راع ...»

الف رسته در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۲ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجاه و ششم - اکمل‌الدّین گفت مولانا را عاشقم:

از یاسخ شما سپاسگزارم.

متن را با دقت بیشتری بخوانید:

فِی یَدَیْکِ صَنْعَتُکِ

دو بار ضمیر مونث به کار برده است، منطور این است که  رقاصهٔ پیش خلیفه زن بوده است.

نمونهٔ دیگر را در همین کتاب فیه ما فیه فصل بیست و ششم بخوانید.

« درویشی را شا گردی بود. پرای او درویزه می‌کرد. روزی از حاصل درویزه او را طعامی آورد و آن درویش بخورد. شب محتلم شد. پرسید که «این طعام را از پیش که آوردی؟» [گفت «دختری شاهد به من داد.] »

(متن گنجور از روی نسخهٔ فروزانفر است،‌ در متن گنجور دختر شاهد را نگنجانده است ولی در نسخهٔ کاغذی فروزانفر دختر شاهد در داخل قلاب[] گذاشته شده است و در پانویس گفته که در نسخهٔ اساس نیست. دز نسخهٔ چاپی حیدرخانی این عبارت هست.  به گنجور پیشنهاد دادم که هر دو نسخه را در پای صفحه بگنجاند.

شاهد به هرکس زیبارو گفته می‌شده است، چه زن  چه مرد. در روزگاران جدید واژگان را هم مسموم کرده‌اند، گناه شما نیست.

از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت /// عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

حال که ما می‌دانیم که واژگان را هم مسموم میکنند وظیفهٔ ما سنگین تر است و باید که آگاه باشیم و مسمومیت‌ها را درمان بکنیم.

الف رسته در ‫۱ سال قبل، شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۰ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجاه و ششم - اکمل‌الدّین گفت مولانا را عاشقم:

چه چیزی سبب تعجب به توان هفت شما شده است؟

الف رسته در ‫۱ سال قبل، شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۷ - جواب گفتن مهمان ایشان را و مثل آوردن بدفع کردن حارس کشت به بانگ دف از کشت شتری را کی کوس محمودی بر پشت او زدندی:

اشاره سوره تکاثر در قرآن است: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ. کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ»

الف رسته در ‫۱ سال قبل، شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۷ - جواب گفتن مهمان ایشان را و مثل آوردن بدفع کردن حارس کشت به بانگ دف از کشت شتری را کی کوس محمودی بر پشت او زدندی:

پیامبر گفت: کسی در گذشته جود و بخششی کرده است،‌ به پاداش در آینده یقین داشته است

الف رسته در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۵ در پاسخ به کایسا دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶ - در سابقه نظم کتاب:

این بیت را می‌توان دو گونه گزارش کرد. یکی با نگاه ادبی عام و دیگری با نگاه به یک رخداد خاص تاریخی.

بیت ۲۲: توانی مُهرِ یخ بر زر نهادن /// فقاعی را توانی سر گ

نظامی در این یک مصرع به اندازهٔ هزاران کتاب معنی گنجانده است.

مُهر نهادن به زر یعنی سکه زدن. ولی مُهر یخ زدن به زر بسیار زیباست که یک معنی ایهامی دوگانه دارد. یخ ناپایدار است و با کمی گرما ناپدید می‌شود، مانند همهٔ حکومت‌های ترکان که در سراسر ایران زمین در هرگوشه چند سالی سکه می‌زدند و خود و حکومت آنان بر باد می‌رفت. معنی دیگر مهر یخ یعنی از جریان انداختن و منجمد کردن، حبس کردن زر و خرج نکردن آن است، همانی که امروزه گفته می‌شود سبب رکود اقتصادی می‌شود.

در مصرع دوم تناسبی با همین یخ هست. فقاع نوشابهٔ گاز داری بوده است مانند آبجو امروزی. در روزگاران قدیم، از کسانی که از حمام بیرون می‌آمدند با فقاع و یخ پذیرائی می‌کردند.

ولی اصل داستان نگاهی است به‌ یک رخداد تاریخی ویژه که بر میگردد به داستان فردوسی و آخر شاهنامه.

بیت ۲۱ : و گر با تو دم ناساز گیریم /// چو فردوسی ز مزدت باز گیریم

این داستان در چهار مقاله نظامی عروضی آمده است:

«در جمله بیست هزار درم به فردوسی رسید. به غایت رنجور شد و به گرمابه رفت و برآمد. فقاعی بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی قِسم فرمود. »

الف رسته در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۶ - مکرر کردن عاذلان پند را بر آن مهمان آن مسجد مهمان کش:

تاسانیدن: خفه کردن

از بیت پیشین بخوانید:

که مردم از روی دشمنی، به بهانهٔ مسجد بگویند، او آدم سالمی بوده، رفته تو مسجد خفته، و یک ظالمی او را در مسجد خفه کرده است

 

 

ظالمی او را 

الف رسته در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۴ در پاسخ به سپهر نواب زاده دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۲ - رفتن نریمان به شهر فغنشور:

دز = دژ = قلعه

الف رسته در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۰ - مهمان آمدن در آن مسجد:

سه بیت پیشین را بخوانید، در نهایت می‌گوید: «نفخ حق باشم ز نای تن جدا»

«تا نیفتد بانگ نفخش این طرف»  در اصل من نفخ حق هستم که در نای تن من دمیده شده است، حال این گو مباش، حق که همیشه هست، گیرم بانگ نفخ او این طرف، یعنی این تن  در این دنیا نباشد.

«تا رهد آن گوهر از تنگین صدف»، تا آن گوهر جان از صدف تن رها شود.

الف رسته در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۸ در پاسخ به اسماعیل کرمی دربارهٔ اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰:

مزن بر آتش ما آب امشب ای گریه

۱
۲
۳
۴
۶