گنجور

حاشیه‌گذاری‌های حمید

حمید

دوستدار ادبیات


حمید در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۰ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱:

رضا جان بسیار عالی احسنت و صدآفرین 

 

حمید در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۱ در پاسخ به شهريار70 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

کاملا صحیح و متین میفرمایید ، ضعف تالیف حتی در شاهنامه به وفور دیده می شود 

 

حمید در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳:

صد آفرین براین نوشتار که از خود شعر دلنشین تر است 

 

حمید در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۹ در پاسخ به جمشید پیمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

شعر بسیار عالی و پر معنایی است . هم تراز شعر حافظ پر نغز و زیبا

 

حمید در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۸ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

چرا تفسیر به رای میکنید همان بیت اول :

کسی که پرده برانداخته و اونی که مست از خانه بیرون آمده یک فاعل هستند ، اونوقت شما تفسیرمیکنید که اونکه پرده برانداخته منظور خداوند است ؟؛ بعد اونی که مست است انسان ؟ 

بیتهای بعد که به معشوق به اصطلاح شما بد و بیراه میگه و دو رو خطابش میکنه میشه خداوند باشه ؟

 

حمید در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۲ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

آقای رضا ساقی مثل همیشه گل کاشتید ، من گنجور را به عشق تفاسیر حقیقی و کامل شما دنیال می کنم دست مریزاد ، ای کاش کتابی در شرح ابیات حافظ انتشار می دادید .

 

حمید در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۷ در پاسخ به آرش جباری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

یعنی میخوای بگی حافظ منظوری نداشته و فقط میخواسته یه سری کلمات رو آهنگین پشت سرهم با آواز آهنگین یادگار بزاره ؟ هیچ شاعری بدون منظور شعر نمیگه 

 

حمید در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۳ در پاسخ به mehrbod دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

تفسیر صحیح ، مناسب و به دور از جعلیات وعالی بود 

 

حمید در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵:

هم خوانش محسن چاووشی زیباست ، هم تفسیر آقای رضا رسا و جذاب است و از همه مهمتر حافظ شیرین سخن به حد اعجاز از کسی که دوستش دارد تعریف و تمجید کرده است .

فقط من تو این فکرم که این تعریفها به جنس مونث میخوره ( یاقوت آبدار مثلا) چطور شاه شجاع ناراحت نمیشده ؟؟؟؟

 

حمید در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:

عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد

عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد

حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد

این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد

این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود

یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد

غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید

کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم

اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟

هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد

در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ

آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی

کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد

زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت

کـ‌آن که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد

هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است

این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی

زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد

وقتی که تنها عکسی از لذات دنیوی به چشم عارف خورد ( درقالب می ناب) ؛ عارف به طمع افتاد و این همه اوهام در فکرعارفی که خودرا از لذات دنیوی مصون می یابد افتاد .

میبینی که غیرت عشق با نشان دادن شمه ای از خودش، زبان همه مدعیان زهد را بست .

اگر میبینی من از مسجد افتادم به گوشه میخانه تقصیر من نیست ، از ازل تقدیر من بود .

ایام با انسان این میکند، اگر بخواهی مثل پرگار دور خودت نگردی و راهی دیگر بروی 

دل من به لطف زلف تو از چاه بیرون آمد ولی در واقع در دام عشقت افتاد .

به خاطر همینه که الان من رو در میخانه و لبم رو به جام میبینی .

این غم شیرین است و باید رقص کنان تن به تیغ شمشیرش داد ( غمش هم شیرین است )

حالا این معشوق هر لحظه یه لطفی به من میکنه ؛واقعا چه گدای خوبی هستم که تو اینطور با لطف کردن به من انعام میدی

صوفیان و زاهدان دروغین همگی چشم چران هستند و در خلوت همه کار میکنند اما من حافظ دل سوخته که همه کارهایم عیان است بدنام شدم 

 

حمید در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

بیا که رونق این کارخانه کم نشود

به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی

ای زاهد بدان که زهد تو هیچ تاثیری در گردش طبیعت ندارد 

همچنان که نداشتن زهد در من هم هیچ تاثیری در کاینات ندارد 

 

حمید در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

به نظر من به کار بردن صفت پاکیزه سرشت نوعی طعنه به زاهد است و حافط با زرنگی خاصی به زاهد عیب گیرنده می گوید تو خودت جوری حرف میزنی که انگار سرشتت پاک و بری از گناه است . مثل خود ما که در بحث ها می گوییم " بله شما درست میگی آقای همه چیز دان "

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت 

دلواپس گناه کردن دیگران هم نباش و دست از امربه معروف و نهی از منکر بکش چون گناهی که من مرتکب میشم ( که البته از نظر زاهد گناه هست ) به پای حساب تونمینویسند.  به قول امروزی ها هرکی رو توقبر خودش میزارن.

 

حمید در ‫۳ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:

مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
سلام. نمیدانم چرا کسانی که میدانند حافظ با آنها انس و الفتی ندارد و به قول معروف گروه خونی شان با حافظ متفاوت است قصد تفسیر حافظ میکنند. در این شعر حافظ علنا از ماه رمضان بیزاری میکند و نه تنها به خاطر ریایی بودن بلکه به این خاطر که اصلا در این ماه شراب نمی شود خورد.
در زمان امیر مبارزالدین آخوند ها حاکم بودند و میکده ها تعطیل شده بود . شراب خواران به خارج شهر و مکانهایی که خرابه گفته میشد و هنوز هم در اطراف شهر ها و دهات دیده میشود میرفتند و گرد هم جمع شده و شرابی میخوردند و میکده ای در خرابات به راه انداخته بودند.
حالا معنی شعر چه ساده میشود.
مقام اصلی ما گوشه خرابات است. بعد می گوید خداش خیر دهد هر که این عمارت کرد. یعنی یه گوشه خلوت که همه اینجا مثل هم شرابخور هستند و ریا کار نیستند درست شد خدا خیر بده کسی که این کار رو کرد. البته به طعنه می گوید.
از لحاظ علمی خوردن شراب باعث تحریک بخش راستگویی مغز میشود و دیده اید که اکثر مست ها سخنانی از سر راستی میگدیند که در حالت عادی ننی گویند. به همین دلیل است که حافظ مستی رو از ریا کاری بهتر میداند.

 

حمید در ‫۳ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:

رضا استاد گرامی سلام . خواستم بگم ممنون هستیم که با تفسیر های زیبا و ساده ای که مینویسی ما رو با اعجاز حافظ آشنا میکنی .

 

حمید در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۶:

کلاه تتری
کلاه تاتاری، کلاهی که خانم های تاتار (مغول) بر سر می نهادند.

 

حمید در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۶:

مسحی
( اسم ) نوعی از موزه که صلحا و امرا در پا میکردند ( غیاث ) : مسحی در پای ور کوه در دست از دور سلام کرد و بنشست
برکی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به برک که بفتحتین است و آن قماشی باشد از پشم اشتر که اکثر لباس فقرا بآن باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کلاهی دراز که زهاد بر سر گیرند و بتازی بریس نامند، و باین معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) :
دلقت بچه کار آید و تسبیح و مرقع
خود را ز عملهای نکوهیده بری دار
حاجت بکلاه برکی داشتنت نیست
درویش صفت باش و کلاه تتری دار

 

حمید در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱:

فضالة. [ ف ُ ل َ ] (ع اِ) باقی و زائده ٔ از چیزی. (منتهی الارب ). ج ، فضالات. (اقرب الموارد) : من از شراب این سخن مست و فضاله ٔ قدح در دست. (گلستان سعدی )

 

حمید در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱:

فسحت . [ ف ُ ح َ ] (ع اِمص ) گشادگی و فراخی مکان . (فرهنگ فارسی معین )

 

حمید در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۹:

قیاس صحیح است و غیاث غلط است

 

حمید در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۹:

سلام من فکر میکنم سعدی این حکایت را از باب طعنه بیان کرده است ( سعدی چون به سفر زیاد رقبت داشت اکثر حکایاتش واقعی است ) شیخ که زرنگی اصحاب را میفهمد انکار نمیکند که بر روی دریای مغرب راه رفتن دروغ است بلکه با کمی تامل و فکر بلافاصله خود را با پیامبر غیاث کرده و میگوید پیامبر هم بعضی مواقع در حالتی فرو میرفت که جبرییل را هم نمیدید ولی بعضی موقع به خوش وبش با حفضه و زینب میگذراند.شیخ به تین زرنگی نوبر است . میگه چون در فکر دنیا رفتم پایم لغزید و به حوض افتادم وگرنه وقتی از روی دریای مغرب قدم میزدم فکر خدا را میکردم .
در مقابل حکایت عارف واقعی بایزید جالب است که میگویند اصحاب
سوال کردند شما برروی دریا راه میروی؟ گفت از اذان گوی مسجد بپرسید و آذان گو گفت من فقط یادم است روزی اگر من نودم و شیخ را از حوض آب بیرون نمی آوردم غرق شده بود .

 

۱
۲
۳
sunny dark_mode