گنجور

حاشیه‌گذاری‌های یکی (ودیگر هیچ)

یکی (ودیگر هیچ)


یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

به نام او
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
بخت و اقبال اگر دوباره یاری کند یار برمی گردد و آرامش و قرار بر جهان حاکم می شود.
بنابراین یار در ابتدا در کنار شاعر بوده ولی بعد از آن بخت یا دولت از شاعر روی برگردانده و یار از او دور گشته است !
از آنجا که یار در ادبیات عرفانی یعنی خدا و خدا یعنی به خود آمده (خودش آمده- به خود رسیده) می باشد پس یار همان خود حقیقی انسان است! ولی یار کی خواهد آمد؟ یار همیشه با ماست ولی مایل به آنست که خویش را به استدراج نظاره کند!
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
اگر چه برای چشم ها اشکی باقی نمانده که به شوق دیدار نثار پای یار کند ولی با هر خون دل خوردنی هم که شده پیشکشی برای قدوم یار مهیا خواهد کرد!
در حقیقت گرچه آمدن یار را از اقبال بلند می داند ولی به تلمیح می گوید تا بدانجا در این راه باید استقامت داشت که اگر از زیادت گریه اشکهایت به خشکی گرایید خون دل خویش را پیشکش کن و هرگز از این درگاه نومید نباش.
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
در عالم رویا و مکاشفه بدان می اندیشیدم که آیا رسیدن به او مرا به آرامش و سکون ابدی خواهد رساند و استاد درون (یا ندای درونی) در عالم مکاشفه این نکته را به من رساند که تنها راه آرامش درونی دیدار یار است.
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
درست است که شوق دیدار او ما را جان به لب رسانده ولی توان ابراز وجود خویش را نداریم مبادا که خاطر یار از وجود بی وجود ما آزرده گردد بنابراین تنها باد صبا (سروش غیبی) است که می تواند تمنای وجود ما را در گوش یار زمزمه کند.
داده‌ام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
در مکاشفات خویش بلند پروازی کرده و دیدار یار را طلب کرده ام ! باشد که بنده نوازی کرده و رخصت دیداری به ما نصیب گرداند.
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
در محفل عرفا رسم براین بوده که از مکاشفات خویش برای یکدیگر تحفه ای می آوردند . یعنی از فیض دریافت خویش به دیگران نیز فیضی می رساندند .
اکنون شهر عاشقان خالی از مردان خدایی است که از خویش بدر می شدند و جمعی را با فیوضات کسب کردهء خویش سرمست می نمودند.
کو کریمی که ز بزم طربش غمزده‌ای
جرعه‌ای درکشد و دفع خماری بکند
کجاست مرد خدایی که از فیض و برکات وجودش ما غمزدگان خمارآلوده به فیضی برسیم و راه خویش را بیابیم.
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
وفا و رسیدن به یار و آزادی از زندان تن جزو کارهایی است که فلک هیچگاه اجازهء انجام آنرا به آدمی نخواهد داد پس راه چاره چیست؟
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
تنها راه استقامت و پایداری در راه درگاهش به این امید که بالاخره روزی خواهد آمد
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

به نام او
با درود آنچه گفتنی است کمابیش دوست گرامی جناب برگ بی برگی ذکر نموده اند.
آنچه بنده را راغب به تحریر نمود دریافت خویش از نکات پیرامون شعر بود که به اشتراک گذاردن این موارد را خالی از لطف نپنداشتم.
در ابتدا اینکه راه سلوک یکی است! و هر کسی که قدم در این راه می گذارد ناگزیر از طی کوچه پس کوچه ها و زوایای این راه است و تنها راه است که ثابت است و مابقی در خیل متغیر ها دسته بندی می شوند از جمله سالک در حال سلوک! زمان ! مکان ! و غیرو..
دوم دوش زمانیست که سالک در رویای خویش به حقیقتی مشرف می گردد و دی زمانیست که واقعیتی در عالم واقع بوقوع پیوسته است.
بنابراین دسترسی ما به حقایق تنها از طریق رویا ی صادقه و ذهنی است !
سوم زمان برای ما بصورت پیوسته و متوالی متصور است در صورتیکه در عالم حقیقی زمان نقطه ای و همواره زمان حال است پس همه چیز در یک زمان بوقوع پیوسته ولی ذهن برای ما ترتیبی و متوالی جلوه می کند تا منطق ما از درک زمان حاصل شود بنابراین گاهی ما تاوان عملی در آیندهء خویش را می دهیم ولی در زمان حال این رنج ومصیبت قابل درک نیست بنابراین شکوه و ناله سر میدهیم !
نکتهء دیگر اینکه تا انسان در راه سلوک قرار نگیرد هیچیک از این رمز و رازهای زندگی و آفرینش را درک نکرده و نخواهد کرد و تنها دست آویز او منطق و علم ناچیز دنیوی و مادی است که چشمان و گوشهای او را نابینا و ناشنوا کرده است!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:

به نام او
با درود برگ بی برگی عزیز
فیض از جانب اوست ما که (و دیگر هیچ) هستیم .
قومی به جد و جهد گرفتند زلف یار
قومی دگر حواله به تقدیر می کنند
جهاد در برابر نفس همان جد و جهدی است که سرانجام زلف یار را در دستان عاشق می سپارد.
ولی جهاد با نفس مراتبی دارد که پس از طی یک سیکل دشوار به نقطهء شروع باز می گردد!
ولی تفاوت در جهت دیدگاه است یعنی این بار از دید خدایی به جهان می نگری چون در او ذوب و فنا گشته و بقای جاودان یافته ای!!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

به نام او
جناب ناباور
باور کنی یا نه حافظ شناسانی که شما می شناسی حافظ را نشناخته و نخواهند شناخت.
گرچه نام خود را ناباور گذاشته ای ولی به دیدگاه عامیانه باور داری !!!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

به نام او
اصل سخن بر سر افسانهء آفرینش است و شکایت فرشتگان از این موضوع که قبل از آفرینش آدم توجه خداوند به ایشان بود و محفل انس و الفت آنان خالی از درک عاشقانه بود و تنها از روی نیاز و احساس وظیفه در برابر آفریدگار سر تعظیم و بندگی فرود آورده بودند. هیچ شوق و هیجانی در این عاشقی وجود نداشت و تنها مهر و الفت از روی لطافت طبع و اخلاق بود. ولی آفریدگار طالب این بود که آفریدگانش عشق و محبت بیکران او را نسبت به خویش درک نمایند و بدینسان انسان آفریده شد و این امر خطیر بر دوش او گذاشته شد .
در ابتدا او را در بهشت جای دادند و مانند سایر آفریدگان از نعمات بی شمار و رایگان برخوردار گردانیدند پس نیازی برای عشق در او ایجاد نگشت !! در محضر خداوند همگان به چاره اندیشی گرد آمده بودند که یک فرد بی مقدار از حاضران گفت ما همه در خوان نعمت خداوند روزی می خوریم به رایگان بنابراین بدیهی است که نیازی به اندیشه و خواهش در ما نیست ! بدینسان انسان برای یافتن و آموختن عشق محدود به زیر گنبد کبود گشت و تا عشق او را نیابد راه به بیرون از این گنبد مینا نخواهد برد!!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:

به نام او
با سلام جناب برگ بی برگی اندیشه ات درست و راهت مستدام باد. تنها نکته ای را یادآور می شوم و آن ترک هم هویت شدگی با معانی است! و آن تاکید در بکار بردن واٰژگان دیگری(منظور شخص دیگر است) همچون همین ترکیب (هم هویت شدن) زیرا که کلمات و مخصوصا ترکیبات خاص دارای میدان انرژی هستند و بکاربردن مداوم آنها اثری همچون سیستم هرمی دارد و انرژی سایرین را به سرحلقه ها انتقال داده و در واقع نوعی تله برای انرژی است.
در سیستم عرفانی نیز چهار نوع ترک وجود دارد که عبارتند از :
ترک دنیا ترک عقبی ترک مولا و ترک ترک
ترک دنیا و ترک عقبی که مشخص است یعنی بدون چشم داشتی به دنیا و آخرت ترک علایق نمودن ولی ترک مولا بمعنای ترک هرآنچه که در راه سلوک از رب و یا مربی خویش آموخته ای و او به تو القا کرده است زیرا که اثرات آن مانع از حریت و وارستگی خالصانهء سالک می گردد .
رستگار و پیروز باشید.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۰:

به نام او
حقیقت همیشه ساده است ولی ساده ترین حقایق در زمینه گم می شوند. باور ناپذیر می گردند و کسی براحتی حاضر به پذیرفتن آن نیست!!!
ای غایب از این محضر از مات سلام الله
وی از همه حاضرتر از مات سلام الله
چه کسی در اینجا حضور ندارد ؟! بدون شک خدا !
و چه کسی حاضرتر از همه در اینجاست؟! بدون شک خدا ! از ما بر تو سلام ای خدا !!
ای نور پسندیده وی سرمه هر دیده
احسنت زهی منظر از مات سلام الله
ای برترین نور و ای جلا دهندهء چشمان بینا
آفرین و احسنت بر تو که اینهمه نظرگاه آفریدی از ما بر تو سلام ای خدا !!
ای صورت روحانی وی رحمت ربانی
بر مؤمن و بر کافر از مات سلام الله
ای جلوهء روحانی و ای رحمت الهی که بر مومن و بر کافر سایه رحمت خود را گسترده ای از ما بر تو سلام ای خدا !!
چون ماه تمام آیی و آن گاه ز بام آیی
ای ماه تو را چاکر از مات سلام الله
هنگامی که بصورت کامل خود را آشکار می کنی سقف آسمان (که در اندیشهء ماست) گشوده میشود و تو جلوه می کنی
ماه خدمتگزار کوچک توست از ما بر تو سلام ای خدا !!
ای غایب بس حاضر بر حال همه ناظر
وی بحر پر از گوهر از مات سلام الله
ای آنکه از دید ما غایبی ولی در همه جا و بر همه احوال حاضر و ناظری
و ای آنکه دریای عظیم وجودت پر از گوهر های بی مثال است از ما بر تو سلام ای خدا !!
ای شاهد بی‌نقصان وی روح ز تو رقصان
وی مستی تو در سر از مات سلام الله
ای مشاهده گر بدون کم و کاست و ای کسی که روح و جان از تو سرچشمه گرفته است
و ای کسی که سر مستی ما از عطر وجود توست از ما بر تو سلام ای خدا !!
ای جوشش می از تو وی شکر نی از تو
وز هر دو تویی خوشتر از مات سلام الله
ای آنکه سرچشمهء شراب الهی تو هستی و شیرینی شکر از تو ست
و از هر دو اینها عالی تر و بهتر وجود خود توست از ما بر تو سلام ای خدا !!
شمس الحق تبریزی در لخلخه آمیزی
هم مشکی و هم عنبر از مات سلام الله
خورشید حقیقتی و به عطر و عود آمیخته گشتی
تو خود سرچشمهء مشک و عنبر هستی از ما بر تو سلام ای خدا !!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:

به نام او
این یک واکنش طبیعی ذهن است یعنی هنگامیکه از چیزی سردر نمی آورد اطلاعاتی که نزدیک به آن یا حتی بی ربط به موضوع را بعنوان جواب عرضه می کند (درست مانند کامپیوتر) یا دست به افسانه سازی های بی پایه و اساس می زند!!!
در 64 حاشیهء قبل اکثریت از خوانندگانی که این شعر را بصورت آواز اجرا نموده اند گفته اند و بحث و جدل فرموده اند و معدودی نیز بعنوان ناصح و میانجی ایشان را به داشتن ادب و احترام نصیحت فرموده اند و بزرگوارانه رفتار دیگران را دور از فرهنگ و ادب ایران زمین دانسته اند!
یکی دو مورد نیز که سعی در تعبیر و تفسیر شعر نموده اند نفس خویش را در بیراهه هدر فرموده اند.
گویا مولانا این اشعار را برای دل خود سروده است زیرا در زمان او هیچکس سخنان او را درک نمی کرد ! و همچنین است در زمان ما !!
سخن برآمده از دل است و لاجرم بر دل می نشیند.
دل معانی را می فهمد و به پرواز در می آید ولی ذهنی که ارتباط او با دل قطع است از این هیجان دل هیچ نمی فهمد و هذیان گویان سعی در توجیه موقعیت دارد!
اینچنین است که  حاشیه های در حاشیه پدید می آید و بجای شنیدن نوای ملکوتی از درون نی ها صدای ناهنجار باد معده شنیده می شود!!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

به نام او
با احترام به نظر کلیه حاشیه نویسان محک بسیار خوبی است تا جایگاه خود در مواجهه با نفس خویش را بسنجیم وندر آن آینه خود را آنگونه که هستیم ببینیم!!
تنها توضیح لازم اینست که جهان و هر چه در آنست بصورت مجاز در فضایی بنام ذهن کل موجود است و ذهن تمامی انسانها جزیی از این ذهن کل می باشد. شیطان قسمت های تاریک ذهن کل را تشکیل می دهد و بالطبع بهره ای که هر فرد از این تاریکی ذهن دارد شیطان او را می سازد!!
پس سخن شاعر از زبان شیطان موجود در ذهن اوست که از روی حسادت ذاتی نسبت به معشوقش که ذات خداوندی است و در همهء آدمیان جلوه نموده است می باشد.
عشق دارای دو جنبه است !
عشق کور که به تاریکی رهنمون است و
عشق بینا که ذهن را روشنایی بخشیده و در اتحاد با سایر موجودات تاریکی را از ذهن کل زدوده و جهان را سراسر نور و زیبایی می بخشد و هدف آفریننده از خلقت را به سرانجام می رساند .
پاینده و بینا باشید.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:

به نام او
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
چو در مسیر عشق قرار گرفتی هیچ راهی که به سلامت از این ورطه خروج نمایی نخواهی یافت!
مگر یک راه و آن سپردن جان حیوانی و تشرف به روح انسانی است.
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
هدف از آمدن در این جهان یافتن او و دل سپردن به عشق اوست بنابراین بهترین لحظه در زندگی زمانی است که او را بیابی و دل در گرو عشق او بسپاری و در آندم هیچ عملی منطقی تر و به صلاحتر از این نیست.
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
ای ظاهربین ما را با ندای عقل و منطق دنیوی از این عشق مترسان زیرا که گرچه جسم خاکی ما در زمین است ولی خود واقعی ما ساکن شهر عشق است و در شهر عشق عقل دنیوی کاره ای نیست .
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
ای ظاهربین چشم تو قادر به دیدن آنکه ما را با عشق خویش به قربانگاه می کشاند نیست و چون نمی بیند گناه آنرا به گردن طالع و گردش ستارگان و پدیده های ماورایی نسبت می دهد.
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
او را با چشم ظاهر بین دنیوی نمی توان مانند هلال ماه بوضوح و روشنی دید زیرا که تنها چشم معنابین قادر به رویت اوست.
بنابراین او خود را مقابل دیدگان هر نامحرمی هویدا نمی سازد.
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
منظور از طریقه رندی بطور عام به معنای زیستن در دنیای ظاهری در عین آزادگی و وارستگی از هرگونه قید و بند قوانین و مناسک و زنجیرهای ذهنی است! (هر دینی و هر آیینی و هرگونه امید و خواهشی که از نفس بر می خیزد اگر در راستای رسیدن به عشق او نباشد بندی بر بند های آدمی افزون می کند حتی آرزوی وارستگی و سعادت اخروی نیز بدون عشق به او پرده ای است بر دیدگان و تا این حجاب ها برداشته نشود حقیقت آشکار نمی گردد.)
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
دعا و التماس و شیون و زاری هیچ اثری در ارتقای مقام انسانیت ندارد و تنها راه تسلیم محض در مقابل خواست اوست که انسان را به معراج می برد.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۹۴ - زندگی در صدف خویش گهر ساختن است:

عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است
شیشهٔ ماه ز طاق فلک انداختن است
عشق چیست؟
عشق را ابزاری برای خارج شدن از این محیط بستهء جهان خاکی تعریف می نماید!
و ماه را شیشه ای که به طاق آسمان چسبیده است معرفی می کند!
بنابر فلسفهء عرفانی آدمی به هیچ وسیله ای قادر به ترک این جهان مادی نیست و تنها ابزاری که قادر است او را از این جهان ظاهری خارج کرده و به جهان حقیقی خداوند برساند عشق است!
عشقی که در عرفان مطرح گردیده هیچگونه سنخیتی با عشق زمینی ندارد!
در عشق زمینی فردی که عاشق میگردد توسط یکی از حواس دنیوی خویش گرایشی شدید نسبت به معشوق در وجود خویش احساس می نماید که موجب فعل و انفعالاتی در روح و جسم او می گردد که احوالات او را دگرگون می سازد!
بنابراین فرد عاشق یا خود معشوق را مشاهده نموده و یا توصیفات او از قبیل قد و قامت و وجاهت و دلربایی معشوق را شنیده است و این خصوصیات با ایده آل های او همسان گشته و دل از وی برده است.
(به قول دوستانی که از اصطلاحات برنامهء گنج حضور استفاده می برند هم ذات پنداری نموده و عاشق گشته است!)
اما عشق حقیقی یا معنوی ورای این مقولات می باشد و معشوق را نمی توان دید و توصیفات او نیز فاقد تاثیر تام می باشد.
بدین معنی که احساس مستقیمی از توصیفات شامل حال عاشق نمی گردد و چنین عاشقی عاشق کذاب است!!
پس چگونه می توان به عشق او دست یافت؟
پاسخ عارفان برای دستیابی به عشق او تنها از راه تسلیم و رضا به تقدیر او می باشد و در صورت کسب لیاقت عنایت او شامل حال گردد و عشق خود را به عاشق خویش موهبت فرماید.
سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است
به یکی داو جهان بردن و جان باختن است
تنها راه تسلط بر این جهان ظاهر کنار نهادن تمامی خواستها و تمایلات این جهانی است و این قمار زندگی را برای کسب رضایت یکی باختن که در حقیقت بردن گوهر مقصود است.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۹۴ - زندگی در صدف خویش گهر ساختن است:

به نام او
پس از دوران درس و مدرسه این اولین باری است که قطعه شعری از علامه اقبال لاهوری چشمان مرا مزین کرده است!
زهی شرف !
عنوان علامه شایستهء ایشان بوده و هست.
ایشان در این چند بیت به اختصار زندگی و اهداف متعالی آنرا با استادی تمام به تصویر کشیده است!
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است !
در همین مصرع اول تعریفی جامع از زندگی در این جهان ارائه می نماید.
جسم آدمی را به صدفی تشبیه نموده است که هدف غایی آن پروراندن گوهر وجود و تبدیل آن به در شاهوار است!
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
وجودی خام و بی شکل در قالب تن جای می گیرد تا پرورده شده و به گوهری شکیل و مستحکم مبدل شود!
در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است
همچون خشت خامی که پس از قالب گیری بایست درون آتش پخته گردد تا استحکام یابد آدمی نیز باید در آتش حوادث و آزمون های مختلف قرار گیرد و استحام یابد تا گوهر وجودش از هم گسیخته نگردد و متعالی شود!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴:

به نام او
بی شک ما وارثان فرهنگ کهن ایران زمین نیستیم !!
ببینید این فرهنگ التقاطی چه بر سر مردم ما آورده که شعر حافظی را که بر تارک فرهنگ پارسی می درخشد در حد نوحه های کوچه بازاری صد من یه غاز متصور می گردند و پیکرهء فرهنگ کهن ایران زمین را با متوهمات خویش ملوث می گردانند.
صدها بلکه هزاران دریغ و افسوس که این مرز و بوم بدست بیگانه افتاده و شرافت خاکش بدست اهریمنان متجاوز لکه دار گشته است.
بی مایگان و بی شرف ها را بر مسند نشانده اند و بر فرهنگ شریف و اصیل آن سیلاب قاروره گشوده اند.فرهی از افسر یلان میهن رخت بربسته و خیانت و وطن فروشی و لوده گری و گوساله پرستی باب گردیده است !!
آیا نمی بینید!
شرم بر ما !

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

به نام او
شب قدری چنین عزیز شریف
با تو تا روز خفتنم هوس است
آرزو دارم اکنون که در این شب عزیز و مبارک که بدلیل کوری چشمانم در تاریکی بودم و آنرا شب می پنداشتم و تو ای معشوق با تاباندن رشته باریکی از نور خود آنرا روشن کردی ، در آرامش بمانم تا از تمامی تاریکی ذهن خویش خلاص شده و به روشنایی روز برسم!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

به نام او
حضور انور باسعادت اساتید عارضم :
دیدگاه یک عارف همانند دید شخص بالای برج دیدبانی است که بطور مستقیم با آنچه که می گوید ارتباط دارد و شاهد و ناظر آن رویداد یا پدیده بوده است. ولی دیدگاه عوام همچون دیدگاه آنکسی است که از پشت دیوار و حصار قلعه تنها به شنیده ها و پندارهای خود اکتفا می کند و وقایع را با ذهنیات خود می سنجد.
وقتی که شخص عارف از حال دل خود سخنی می گوید باید توجه داشت که حال دل او در برخود با حقیقت ناب دگرگون گشته و ربطی به وقایع روزمره و هوس های زمینی نیست!
عارف حال دل خویش را تنها با معشوق می تواند در میان بگذارد و آنهم با حالت خضوع و خشوع و خاکساری تا مبادا خدشه ای در ارتباط او و معشوق ایجاد شود و او از آستان جانان خویش رانده گردد.
منظور عارف از شب تاریک ، جهل و تاریکی در پس پردهء نادانی اوست که مانع از دیدن آشکار رخسار تابان یار می گردد و شب قدر شبی است که این تاریکی و جهالت اندکی بکنار رفته و نور یار بر او تابیده و چشمان او بدیدن رخسارش منور می گردد.
به شکرانهء این شرف حضور ، شاعر عارف با نوک مژگان خویش غبار نشسته در ره یار را می روبد و آنرا سرمهء چشمان خویش می نماید تا چشمانش بینا گردد.
حافظ شعر خود را رندانه می گوید تا مدعیان از شعر او به خیال خام نیفتند و به رابطهء او با معشوق پی نبرند.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

به نام او
جناب مزدک نوع نوشتار شما نشان از پریشان حالی و آشفتگی ذهنی دارد!
یا بقول خودمونی شیرین میزنی برادر!
بدنبال طبیب باش که همه سخت محتاج یافتن او هستیم!!!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

به نام او
به مزدک:
درود بر تو گفتی اصول!؟ این اصول بر چه پایه ای استوارند! اعتبار این اصول به چیست؟!
اصل مسلم اینست که هیچ اصل مسلمی وجود ندارد.
همه چیز اعتباری است .
همچنانکه شما بر اساس آموخته ها و باور های خود و به اعتبار دانش اکتسابی خویش سخن می گویی و عقل و منطق شما در چهارچوب این داده های اولیه دنیای پیرامون را شناسایی و توجیه می کند.
شما تصور این مطلب را هم نمی کنی که این داده های اولیه صورت ناقصی از داده ها ی پایه و اصلی هستند و حتی گاهی کاملا عکس حقیقت می باشند. اگر شما می اندیشی که عرفان چیزی جز یاوه گویی چند شاعر و درویش هپروتی و گاه بنگی نیست باید عرض کنم که شما تا نوک دماغ خود بیشتر ندیده ای و همچنان عضوی وفادار در گله بوده و هستی!!
عرفان یعنی شناخت مستقیم اثر از موثر آن و در این مسیر نقل قول واسطه جز خزعولات نیست.
البته حال شما را درک می کنم چون هرکه به دنبال حقیقت است و آنرا نمی یابد از روی نا امیدی شروع به انکار وجود حقیقت می نماید ولی در نقطهء نا امیدی است که روزنه ای از حقیقت آشکار می گردد تازه انسان متوجه این نکته می گردد که تابحال هیچ نمی فهمیده و همچون بوزینه ای مقلد بوده است!!!
قصد من توهین یا نصیحت یا اظهار فضل نیست بلکه می خواهم روزنهء حقیقت را بروی شما بگشایم !
باشد که جوابگوی حال گردد.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

به نام او
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
به راه حق و در راه حق بیا که قصری که از آمال و آرزوها برای خویش میسازی بنیاد و پایه و اساس آن بر اوهام و و وجودی بی وجود بنا نهاده است!
باده به معنای روح است و آنچه نشاط و شادی افزاید و وجود خاکی را به حرکت وا می دارد بنابراین بدون روح جسم خاکی و زمانی را که برای زیستن در زمین خاکی سپری می کنی بنیان آن بر باد استوار است که ثباتی در آن نیست و گذرا است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
غلام و بندهء بزرگواری آن وجودی هستم که در این دنیای خاکی از هر چه که در وهم و گمان و پندار می گنجد رها و آزاد است.
چنین مقامی تنها در حیطهء ذات احدیت است ولی نکته در اینجاست که هر آنکس که به مقام خدا (به خود آمده) می رسد ذات او را در وجود خویش می یابد و وجود بی وجود خویش را با فنا شدن در وجود او تعالی و تکامل می بخشد!
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست
منظور از میخانه مقامی است که در آن حضرت حق روح به جسم خاکی آدم بخشید و فرشتگان در آن مقام به آدم تبریک و تهنیت گفتند و مژدهء بالاترین مقام یعنی وصال الهی به او داده شد.
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
که ای آنکه در نظر بازی و عاشقی با شاه (حضرت حق)نرد عشق می بازی و جایگاه تو بالاتر از تمام آفریدگان اوست این زمین خاکی سراسر رنج و غم مکان زندگی دائمی برای تو نیست !
تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
تو را از بالاترین نقطهء عرش خداوندی ندا می دهند که بیا ولی نمی دانم که در این زمین پر از بلا و خطرات فراوان چه چیزی تو را فریفته و دل مشغول داشته است که قادر به دل کندن از آن نیستی؟!
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
در برابر آنچه که بر تو مقدر گردیده با رضایت کامل تسلیم باش زیرا که در راه رسیدن به خدا اختیاری وجود ندارد! (یعنی هر عملی که ما به اختیار خویش انجام میدهیم ما را از راه خدا دور و دورتر می کند و تنها راهی که به سوی خداوند است تسلیم کامل برای آنچه که بر ما مقدر فرموده می باشد )
بنابراین هر آنچه از دید بشری منطقی و راه درست است در راه حق و از دیدگاه منطق الهی نمی تواند بطور کامل صحیح و درست باشد چنانچه مولانا می فرماید:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
بدین معنا که انسان دوستی و وطن پرستی و خدمت به خلق و سایر شعارهای دهن پرکن هنگامی صحیح و پسندیده است که ابتدا فرد راه تسلیم و اسلام راستین را بیابد و پس از آن هر عملی که از او سر میزند با اجازهء اولیای خدا و الهامات الهی در مسیر درست و رسیدن به خداوند است.
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
راه درست رسیدن به خداوند در دنیای بیرون که توهمی بیش نیست وجود ندارد زیرا که همگان به دنبال بدست آوردن کمال دنیوی از حقیقت کمال باز می مانند.
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
آنچیزی که حافظ می گوید از الهاماتی است که از سمت خدا به او می رسد و برای همین سخن او ماندگار و نافذ است!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶:

به نام او
شان نزول غزل گفتاری بسیار زیبا و قابل تامل بود ولی ادامهء تفسیر رضای گرامی شان نزول ! را ملوث نموده است !!
از آنجاییکه تغزل لسان الغیب حافظ شیرازی وحی کلام بر لوح دل اوست لذا شان نزول کلامی بجا و شمیمی از دل حقیقت است.
لیکن برادر بزرگوار ! شان نزول همانگونه که ذکر شد برای کلام وحی گونه کاربرد دارد نه از برای مدیحه سرایی برای انسان خاکی و ایضاً پادشاهی مستبد(زیرا که نماد پادشاهی استبداد است و بس!) و حضرت اجل که کلام دوستان را خنده دار و مضحک می فرمائید الفبای عرفان هم به گوش شما نخورده و به گوش خود این اجازه را نداده اید که سخنی فراتر از شنیده های روزمره بشنود!!
بنابراین اگر چراغ ندارید شمع دیگران را فوت نکنید!!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

به نام او
هنگامیکه حقیقت روی خود را عریان می نماید ایادی شیطان دست بکار می گردند تا روی آنرا بپوشانند یعنی از هر منطق و ابزاری استفاده می کنند تا آنرا با کفر درآمیزند تا بجز افراد مخلص (با فتح لام بمعنی خلاص شده)دیگران از آن تمتعی نبرند! چرا که فلسفهء وجودی شیاطین یا نفس لوامه همین است که به ترویج کفر و گمراهی بپردازند.
چنانچه نیک بنگریم عطار سیر تکاملی انسان را از کفر محض به سوی فنا شدن در حقیقت محض به اختصار در این پنج بیت بیان فرموده و دنیایی از بیگانگان با معرفت را در پوستین هم انداخته است!!
عطار می گوید : ای مسلمانانی که از اسلام و مسلمانی هیچ نمی دانید شما در اسلم شیطان غوطه می خورید و تسلیم و مسلمانی شما برای شیطان (یا همان نفس لوامه ) است . همانگونه که من نیز اینگونه بودم ولی بارها زاده شدم تا بالاخره راه تسلیم یافتم و اگر عنایتی شود و مرا بسوزانند به مقام فنا دست خواهم یافت!

 

۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode