گنجور

حاشیه‌گذاری‌های تماشاگه راز

تماشاگه راز 🌐


تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:

(شرح جلالی بر حافظ / دکتر عبدالحسین جلالیان)
شرح غزل شماره 373: خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
معانی لغات غزل(373)
خیز : برخیز .
خِرقَه : لباس بالا پوشی که آستر آن از پوست های گرانبها مثل خَز و سنجاب و تِرمَه باشد، لباس بالا پوشی که از وصله های مختلف و پاره پاره به هم دوخته باشد و مخصوص گدایان و درویشان است، به پاره یی از جامه گویند، جُبَّه صوفیان و در اشعار حافظ همه جا به این معناست .
خِرقَه صوفی : خرقه درویش، خرقه و بالاپوش کهنه و وصله دار .
خرابات : میخانه و محلّ صرف شراب و انجام قمار و سایر منکرات .
شطح : لغت عربی و در اصل به معنای تحرّک و جنبش و حرکت و جا به جایی است مانند حرکت آب در جوی آب و مجرایی که تنگ تر و کوچکتر از حجم آب روان باشد و در نتیجه آب به سرعت حرکت کرده و از اطراف جوّ به بیرون راه یابد و مانند فرو رفتن آب در مجرای زیرزمینی تنگ که در نتیجه با صدای مخصوص، آب وارد مجرای تنگ شده و یا از آن خارج شود و از آن سبب به پاره یی از گفته های صوفیان در حال وجد، شطح گفته می شود که کلمات و عبارات بارِ کشیدن و تفسیر و معنای آنچه را که در لحظه صوفی دریافته ندارند و صوفی به ناچار در آن بُرهه از حال وجد، کلمات و عباراتی را بر زبان می آورد که سایر شنوندگان و مردمان عادی از درک و فهم مقصود گوینده عاجز و یا برداشت غلط کرده و معنایی سوای آنچه صوفی در دل داشته از آن استنباط می کنند و پاره یی از سوء تفاهمات تاریخی که دربارۀ حسین منـصور و دیگران روی داده به این سبب است . بنابراین شطح به گفتارهای بی سر و ته خودپسندانه گفته می شود .
طامات : شطح بر دو قسم است : 1. سخنانی که به ظاهر گزافه گویی باشد و مانند ادّعاهایی که تعلیق به محال باشد چون ادّعای کرامت و کارهای خارق العاده چنان که حافظ فرماید :
چــرخ بر هم زنم ار غیر مـرادم گـردد من نه آنم که زبـونی کشم از چـرخ فلک
2. سخنانی خارج از منطق و متناقض با عقل چنان که حافظ فرماید :
گدای میکده ام لیک وقت مستـی بین کـه نـاز بر فلـک و حکـم بر ستاره کنم
بنابراین سخنانی که در ظاهر به صورت خودنمایی و فضل فروشی و قدرت نمایی باشد و به طامات معروف است و اصل این لغت معلوم نیست که از چه زبانی است و با طامه عربی تفاوت معنا دارد .
خرافات : جمع خرافه ، داستان ها و قصّه های دروغین که بر خلاف عرف و عادت امور بشری به هم بافته و ساخته و پرداخته شده باشد مانند داستان های چراغ جادو و امثال آن .
قَلَندر : آن که از لذّات دنیوی چشم پوشیده و از قیود و تکالیف و عرف و عادات و تشریفات زندگی رهایی یافته و حالت تجرید و تفرید حاصل کرده باشد . و فرق میان قلندر و ملامتی و صوفی در این است که قلندر در تخریب عادات و ترک آن ها می کوشد و ملامتی در کتم عبادات مصرّ بوده و لفظاً و ظاهراً : یَقُولُونَ بِهِ اَلسِنَتِهِم ما لَیسَ فی قُلُوبِهِم . و صوفی واقعی آن است که اصلاً دل او به خلق الله گرایشی ندارد .
دَلق : لباس کهنه و مندرس، نوعی از پشیمینه که درویشان پوشند، جامه کهنه و وصله دار و پاره دوزی شده رنگارنگ درویشان .
رندان قلندر : قلندران رند و زرنگ، زرنگ های باهوشی که به صورت قلندر فارغ از قیود و تکالیف خود را نشان می دهند .
دَلقِ بسطامی : دلق منسوب به بایزید بسطامی و طرفداران او .
سجّاده طامات : جا نماز کشف و کرامت، جانماز نمودار خودنمایی و فضل فروشی .
خلوتیان : اهل خلوت، گوشه نشینان .
جام صبوحی : جام شرابی که بامداد نوشند و با نوای عود و چنگ همراه است و این از شرایط مسلّم صبوحی در نزد عرفا و سلاطین بوده است .
چَنگِ صبحی : چنگی صبح، چنگ زن بامدادی، کسی که کارش زدن چنگ با آهنگ های مخصوص در بامدادان و در جمع صبوحی زدگان است .
پیر مناجات : پیر و مرادی که شب را به مناجات گذرانیده است و با خلوتیان شب را با عبادت به صبح رسانیده است .
وادی ایمن : دشت اِیمن که در ضلع شمالی و طرف راست کوه طور در صحرای سینا واقع شده و حضرت موسی شبی در آنجا به دیدار نور الهی نایل شد .
اَرِنی : خود را به من بنمای .
اَرِنی گوی : در حال گفتن خود را به من بنمای، کنایه از تقاضای حضرت موسی است در وادی ایمن که از خدا مسئلت می نمود که خود را به او نشان دهد .
میقات : وعده گاه ، جایگاه ملاقات .
کوس : طبل و دُهُل بزرگ .
کوس ناموس : ( اضافه تشبیهی ) ناموس به کوس تشبیه شده است، طبل شکوه و عظمت .
کنگره : بام فلک، تخت گاه آسمان، اعلی علیین .
عَلَم : بیرق، رایت .
سماوات : آسمان ها .
بر فرق سر : بر روی سر، بر تارُک سر .
مُباهات : افتخار، فخر کردن، بالیدن .
خار ملامت : ( اضافه تشبیهی ) ملامت به خار تشبیه شده ، خار سرزنش .
گُلِستانش : باغی که در آن هست، کنایه از بهشت او که تصوّر می کند جایگاه او می باشد .
مکافات : مجازات، جزای عملِ بد، کیفر .
زندان مکافات : حبس گاهِ کیفر، زندانی که جزای کار بد است .
پشمینه آلوده : خرقه آلوده .
بدین فضل و هنر! : با این فضل و هنر اندک .
کرامات : جمع کرامت، کارهای خارق عادت .
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم : اگر با این کمال و فرهنگ ناچیز خود ادّعای کارهای خارق العاده و کشف و کرامت کنیم .
وقت : زمان، در اصطلاح صوفیه آن لحظات و دقایقی است که سالک در تفکرات معنوی غرق و از گذشته و آینده فارغ و به درک حقایق نزدیک شود .
مُقَرنَس : به صورت قِرناس درآمده .
قِرناس : اصطلاح مهندسی که به فارسی ( کُند و تند ) می گویند و آن خطوط هندسی است که به شکل ستاره و مثلث و متوازی الاضلاع نمودار می شود و در پیش طاق ها و سر دَرِ ورودی مساجد با صورت برحسته کاشی کاری می شود و به آن سقف مقرنس گویند . کنایه از گنبد آسمان که فواصل ستاره های آن حالت اشکال هندسی مثلث و مربع و ذوزنقه و امثالهم را در نظر مجُسم می کند . و این اصطلاح مقرنس را از آن جهت به فارسی کند و تند گویند که خطوط متعدّدی در یک نقطه جمع و ادامه این خطوط از هم دور و فاصله آن ها زیاد و کُند و کم می شود و در نتیجه اشکال هندسی مختلف در سطح نقشه ظاهر می گردد .
فتنه : بلا، عذاب، آشوب .
آفات : جمع آفت، بلاها ، آسیب ها .
بیابان هَوی : ( اضافه تشبیهی ) هوی و هوس به بیابان تشبیه شده .
مُهِمّات : مُهمّ ها، کارهای مهم، امور و معانی با ارزش .
سِفله : فرومایه، پست فطرت .
قاضی حاجات : برآورنده آرزوها، نامی از نام های خدای متعال .

معانی ابیات غزل (373)
(ای دل) برخیز تا خرقه صوفی را به خرابات برده به خراباتیان بسپاریم و گفتارهای خودپسندانه و گزافه گویی های خرافی آن ها را به بازار یاوه گویان خرافه پرست برده به آن ها بازگو کنیم !
(و) برای مردِ رندهای زرنگ قلندر مآب!، به عنوان سوغاتی و تحفه سفر، تن پوش و سجاده گزافه گویی بایزید بسطامی را هدیه کنیم !
(و) برای این که همه خلوت نشینان منزل پیر و مراد مناجات کننده، به شراب صبوحی روی آورند، چنگ زن بامدادی را به دَرِ خانه آن مراد شب زنده دار بفرستیم ( تا همزمان صرف شراب صبوحی، چنگ بنوازد ) .
(ای دل) آن پیمانی را که در صحرایِ اِیمَن، مانند حضرت موسی با تو بستیم در حالی که به زبان بلند می گوییم : ( خود را به من بنما ) تا وعده گاه نهایی ادامه می دهیم .
(و) طبل شکوه و عظمت تو را بر فراز بام عرش به صدا درآورده و پرچم عشق تو را برفراز آسمان ها برافرازیم .
(و) خاک اقامتگاه تو را در فردای قیامت، در آن صحرای محشر به عنوان افتخار بر فرق سر خود جای دهیم .
و اگـر در این راهـی که در پیش گرفته ایم زاهـد ما را سـرزنش کند او را از بهـشت و جایگاه خیالی اش به زندان مجازات بیندازیم .
و اگر با این بضاعت ناچیز کمال و فرهنگ خود، مدّعیِ کرامات و خَرقِ عادات شویم، از خرقه پشمینه به گناه آلودهِ خود خجالت بکشیم !
اگر این دل ما به ارزش وقت پی نبرد و کار شایسته یی انجام ندهد چه بسیار شرمندگی ها که از این نحوه بهره برداریِ اوقات خود خواهیم کشید .
از این سقف بلند مزیّن به صُوَرِ هندسی بلا می بارد. برخیز تا از شرّ این آسیب ها به میخانه (میخانه معرفت) پناه ببریم .
(و) تا کی در بیابان هوی و هوس سردرگم و معطّل بمانیم، باید راه را بپرسیم تا شاید به معانی مهمّ و با ارزش ( راز خلقت) پی ببریم .


شرح ابیات غزل (373)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون مقصور
*
برای آنانکه در درک اصول عقاید عرفانی و نحوهِ برداشتِ حافظ از شیوه تصوّف دچار تردید و تزلزل بوده و با این همه اظهار نظرهایی که که حافظ در اکثر ابیات غزلهایش چه به صورت ایما و اشاره و ظنز و چه به صورت صریح نموده نمی توانند چهره شفّاف عقیده این عارف ربّابی بلند مرتبه را به وضوح بنگرند، مفاد ابیات این غزل دوازده بیتی که به صورت مقاله طنزی، وصلِ به هم سروده شده، می تواند گره گشای خوبی باشد .
مطالعه در تصوّف اسلامی ما را به این نتیجه می رساند که در قرون اولیه پس از ظهور اسلام، نخبگان و دانشمندان و آنانکه از میزان هوش و فراست و منطق بالایی برخوردار بوده اند، راه عقیده و برداشت اندیشه خود را از متعبدان و مقلّدان و نا اندیشان دینی جدا کرده و یکی از وظایف اصلی دینی خود را تفکّر و تعقّل در امر توحید و شناخت سر و ته مسیر حیات یعنی مبداء و معاد دانسته و در این راه به کمک اشراق به جان کوشیده اند .
اکثر این نُخبگان انگشت شمار را جمعی از افراد جامعه یی که در آن می زیسته، بتدریج شناخته و به آن ها گرویده اند لیکن میزان درک اکثر این مریدان و پیروان به آنچنان سطحی نرسیده بوده که هم طراز مراد خود به درک معارف و نکات معنوی آن نایل آیند، در نتیجه یک تضّاد و برخورد عقاید و آرایی در نزد فرقه های پیرو چند عارف نُخبه در طول زمان به وقوع پیوسته و نتیجه آن شده است که مقصد و مقصودِ مُراد اولیه گُم شده و فرقه گرایی و دسته بندی های متعددی در زیر عبارات و الفاظ مخدوش شده منتسب به عارفان خبیر جای آن را بگیرد چنان که بسیاری از پیروان یک صوفی و عارف بزرگ بدون اینکه درک صحیحی از گفتار و کردار و پندار مرادِ خود داشته باشند به صورت کلیشه یی و تقلیدی خِرقه می پوشیده یا از مردم دوری می جسته و یا در رقص و سماع هایی که از شدت غلیان احساسات نبوده و صِرفاً جنبه عادت و تقلید داشته شرکت می جسته اند .
حافظ این عارف متفکّر و مجتهد با مطالعه در احوال بزرگان تصوّف و عرفان به مانند شمس تبریزی سَرَه از ناسره جدا کرده و مغز حقایق را از پوسته های شبهه به در آورده و برای خود صاحب اصول و عقایدی شده است که اظهار آن در میان خیل گمشدگان راه حقیقت و سرگشتگان بیابان جهالت برایش آسان نبوده و سبب ایجاد دشمن و مخالف می شده است . اما شهامت و شجاعت فطری این اندیشمند به حدّی بوده که در طول مدّت عمر و شعر و شاعری خویش شمشیر دفاع از حق و حقیقت را بر روی مغرضان گمراه بلند نگهداشته و در تحقیر آن ها از هیچ کوششی فروگذار نکرده است .
این غزل، حمله تند و شدیدی است به آنهایی که در راه رسیدن به مبداء، دچار انحراف فکری شده و دیگر مردمانی که به پیروی از این گمراهان، دچار گمراهی و ضلالت شده اند، و باهمه تطویل کلامی که پیش می آید بهتر است چند بیت اول این غزل شرح شود تا هرچه بهتر عقاید حافظ بر همگان روشن گردد :
شاعر در شروع مطلب و بیت نخست غزل خطاب به دل خود سر صحبت را باز کرده و در لباس طنز و لطیفه می گوید ای دل از جایت بلند شو و جرأتی به خرج بده تا این خرقه صوفی را که دستاویزی برای نمایاندن خود به صورت عارفان فهیم و دست از تعلّقات دنیوی کشیده شده است از تنش به درآورده و به خرابات برده و به رندان خراباتی نشان دهیم و ثابت کنیم که ما آن ها را آنچنان که هستند شناخته و پرده از کارشان برداشته ایم . ای دل از جایت بلند شو تا این گفتارهای بی سر و ته و خودپسندانه و خارج از منطق و متناقض آن ها را جمع کرده و به بازار خرافه پرستان و خرافاتیان ببریم که اگر این حرف ها مشتریی داشته باشد در آنجا وجود خواهد داشت .
ای دل از جـایت بلـند شو تا با هم به نزد رندان زیرک و باهوش که در لباس قلندری خود را جا زده اند و چیزی از قلـندری نمی دانند رفته و دلـق بایـزیـد بسـطـامی و جانـماز لاطائـلات و گزافه گویی های او را به عنوان سوغات سفر ببریم و به آن ها هدیه کنیم چرا که این جماعت چیزی از قلندری نمی دانند و برای آن ها که تظاهر به صوفی گری و قلندری می کند دلمشغولی مناسبی است ! این ابزار کار به دردِ این گونه اشخاص می خورد !
ای دل بیـا و چنگ زن صبح یعنی مطـربی که برای صبـوحی زنان آهنگ مخصوصـی با چنـگ می نوازد را پیدا کرده و با او به دَرِ خانه پیر و مراد شب زنده دار رفته و مریدان و خلوتیان گِرد او را که در سراسر شب به ورد و دعا و عبادت و کشیدن ریاضت مشغولند به صبوحی زدن همزمان با نوای چنگ چنگی واداریم .
در اینجا لازم است گفته شود که منظور حافظ از (چنگ صبحی) همان چنگی و چنگ زن بامدادی است و تعاریف و توضیحات اساتید و سروران محترم درباره این کلمات منطبق با واقعیّت نیست و این یک ضرورت شعری است که به جای چنگی صبح، چنگ صبحی در شعر آورده شده است .
ای دل برخیز و بیا تا با هم آن عهدی را که در روز الست بستیم تا در راه شناختن سر منشاء کاینات در راه عشق گام زده و پیش برویم و مانند موسی در حالی که نعره می زنیم : ( خودت را به من بنمای) تا وعده گاه نهایی و پایان خط پیش بتازیم و دست از کوشش برنداشته و وقت تلف نکنیم تا شاید او را باز شناسیم .
و در این راه طبل شکوه و عظمت تو را (خدا را) بر بام عرش به صدا درآورده و بیرق موفقیت و شناسایی تو را که در اثر عشق حاصل شده بر فراز آسمان ها به اهتزاز درآوریم .
در پایان لازم اسـت چـند کلمه درباره بایـزیـد بسـطـامی آنچـه به واقعـیت نزدیک است گفتـه آید .
بایزید بسطامی یکی از عرفای اسلامی است که اصلاً ایرانی و جدّ او زرتشتی بوده است و در سال 261 هجری وفات یافته است . نام صحیح او ابویزید طیفور بن عیسی البسطامی است و طرفداران او به طیفوریه موسومند. عرفای بزرگ دیگر بعد از او مانند جنید و عطّار او را به بزرگی یاد کرده اند اما در پندارهای او در قالب شطحیات راهگشای راهی نیست و نام و شهرت او دلیل بر ارزش والای او نمی تواند باشد بلکه همین گزافه گویی ها سبب شده که پس از او شهرتی به هم رسانده و امر را بر سالکان پیش پا بین مشتبه سازد .
حافظ اولین عارفی است که گفته های بی دلیل و منطق و تعاریف بی جای دیگران را به دور ریخته و در این غزل او را تخطئه و کماهو حقّه شناسانیده است .
(شرح جلالی بر حافظ / دکتر عبدالحسین جلالیان)

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:

شرح جلالی بر حافظ_دکتر عبدالحسین جلالیان:
معانی لغات غزل
درس سحر : درس سحـرگاهی و مـباحثـه یی کـه طـلاب به هنـگام سحـر پس از دعـا و نمـاز بـه آن مشغـول مـی شوند .
محصول دعا : حاصل و ثواب نماز و دعای سحری .
این داغ : داغ عشق، کنایه از داغ کردن و سوزانیدن موضع به منظور علامت گذاری با آهن تفته و در این جا داغ کردن دل با آتش عشق منظور است .
سلطانِ ازل : خالق متعال، آفریننده کاینات که در روزِِ بی زمانِ ازل جهان و جهانیان را بیافرید .
منزل ویرانه : کنایه از دنیا .
بُتان : زیبا رویان .
مُهر : نشان، علامت .
منافق : دو رو، مزوّر، کسی که ظاهرش با باطنش فرق دارد .
بنیاد : اساس کار .
از این شیوه رندانه : بر این شیوه رندان .
چون می رود : چگونه حرکت می کند ، چگونه سیر می کند .
سر گشته : بی هدف .
این کشتی سر گشته : مراد کشتی حیات و عمر انسان است .
گوهر یکدانه : مروارید یکتا، کنایه از گوهر مقصود و کشف مبداء آفرینش و شناخت ذات متعال.
اَلمِنَّۀ لله: سپاس خدای را .
بی دل و دین : دل و دین باخته، دین و دل از دست داده .
گداهمت : کم همتّ، کوتاه همتّ .
بیگانه نهاد : نا آشنا به ذات مبداء و بی معرفت به اصل .

معانی ابیات غزل (357)

1) ما درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و حاصل دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق فدا کردیم .
2) این آتش سوزناک عشقی را که ما بر دل دیوانه زدیم، شعله در خرمن پارسایی صد زاهد خردمند افکنده و آن را آتش خواهد زد .
3) از روزی که رو به سوی این ویران سرای دنیا کردیم، آفریننده ازلی گنج گرانبهای غم عشق را به ما ارزانی داشت .
4) از این پس مهر و محبّت زیبا رویان دیگری را در دل خود راه نخواهم داد . دَرِ این خانه را با نقش لب محبوب خود مُهر و موم کرده ام .
5) بیش از این نمی توان به صورت منافقان در خرقه زهد به سر برد ما اساس کار را بر این شیوه رندان بنا کردیم که یکرنگ باشیم .
6) این کشتی سر گردان عمر چه مسیری را می پیماید که ما عاقبت جان خود را بر سر تحصیل آن مروارید یکتای مقصود از دست دادیم .
7) خدای را شکر که معلوم شد کسانی را که ما عاقل و فرزانه به حساب می آوردیم مانند ما دین و دل از دست داده بودند .
8) مانند حافظ ما به خیالی از تو قناعت کردیم ( و در راه طلب سعی و عمل نداشتیم) خدایا ما چقدر کم همّت و نا آشنا به راه و روش و اساس کار سیر و سلوکیم .

شرح ابیات غزل (357)

وزن غزل : مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
بحر غزل : هزج مثمّن اخرب مکفوف مقصور

*
آن دسته از سالکان راه حقیقت و عارفان گنج معرفت که دارای طبع منظوم و در کار شعر و شاعری سابقه ایی معلوم دارند ، در مسیر سیر و سلوکِ خود، گاه زبانشان به سخنِ منظوم باز و نکته پرداز شده و دیگران را که شیفته مسافران این مسیرند ، از برداشتهای ذهنی خود در هر مرحله آگاه می کنند .
حافظ در این غزل که در سالهای آخر عمر و دوره کمال خویش سروده نگاهی به کارنامه ی زندگی خود می اندازد و به طور سر بسته و اختصار در هشت بیت چکیده و فشرده اعمال و رفتار عارفانه خود را باز گو می کند و تفسیر این ابیات قریب به این مضمون خواهد بود :
ما سال ها به دنبال درس و مباحثه و تعلیم علوم مدرسه یی بودیم و عمری بر سر اینکار نهادیم تا آن که بر ما روشن شد که از این مسیر، راه به جایی نمی بریم . به ناچار درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و حاصلِ دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق و محبوب فدا کردیم و ما حصل کلام آنکه ما راه دل و اشراق را برگزیدیم . این کاری را که ما انجام دادیم ، کاری بس خطیر و شجاعانه بود و ما آتشی را در دل مشتاق خود روشن کردیم که آن آتش قادر است که خرمن زهد و عبادت صد ها زاهد عاقل را یکجا بسوزاند چه رسد به خودِ من .

این اقدامات ما بدین سبب بود که خدای متعال از روز ازل در نهاد ما نور عشق را به ودیعت نهاده بود و همین عامل و موهبت ما را به سوی راه صحیح کشانید و من از این پس در دل خود هیچگونه علاقهِ دنیوی و مهر و محبّت زیبارویان را راه نخواهم داد زیرا دَرِ این خانهِ دل من، با مُهرِ مِهر و محبّتِ محبوب ازلی و مقصود ابدی مُهر و موم شده است .
چنین بود حال من که خرقه زهد و تقوی و عابدانه خود را از تن بدر آورم زیرا بیش از این نمی توانستم به صورت افراد ریاکار و منافق رویِ باطنم به سوی محبوب ازلی و روی ظاهرم به قیودات و اعمال و رفتار مقلّدانه باشد . کاری رندانه کردم و شیوه یکرنگی عاشقان را در پیش گرفتم و از این پس دل و زبان و ظاهر و باطنم یکی است .

در حال حاضر، من در پی صید مروارید حقیقت در این دریای بی انتهای خلقتم و نمی دانم کشتی عمر من در این دریا چگونه و تا کجا به حالت سرگشتگی مرا به پیش خواهد برد که در اشتیاق تحصیل مروارید حقیقت عنقریب است که جان خود را از کف بدهم .
امّا چیزی که مرا دل خوش می دارد این است که آن زاهد عابد را هم که ما در اوّل عاقل و فرزانه به حساب می آوریم ، مثل ما در راهی که پیش گرفته بود به جایی نرسیده است . قصور و عیب از ماست چرا که ما به خیالی از تو خوش بوده و عمری را در خیال به سر بردیم بدون اینکه آستین همّت را بالا و دامن کوشش را به کمر زنیم و در راه سیر و سلوک بیش از این کوشا و پویا باشیم و اگر چنین بودیم بی شک به مبداء نور خالق ازل و ابدِ تو دست می یافتیم .
حافظ چنین اندیشه ایی را در سر داشته و در این غزل باز گو کرده است .

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹:

در جواب علی که میگه "ه آهنگ خوانندگان زن را قرار ندهید " ، باید گفت علی ، خیلی خری

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:

سپاس از شروح زیبا و روان سید علی ساقی که قند مکرر است ذیل کلام حافظ
وفایی هم خسته شد نخواند ولی کاش جای غر زدن دو خط می نگاشت تا از دریای علم و دانشش محروم نمی شدیم

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۹ - قول رسول صلی الله علیه و سلم انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن:

در ادامه پست قبل
جود به معنای
1 - بخشش ، کرم . 2 - جوانمردی .

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۰ - نقصان اجرای جان و دل صوفی از طعام الله:

شرح و خوانش در لینک زیر
پیوند به وبگاه بیرونی/
یا حق

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۰ - نقصان اجرای جان و دل صوفی از طعام الله:

بیت 5 (اویم به او یم ) اصلاح شود
یم به معنی دریا
شاد آن صوفی که رزقش کم شود
آن شبه‌ش در گردد و او یم شود

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۹ - قول رسول صلی الله علیه و سلم انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن:

بیت 17 اصلاح شود (وجود به و جود ) به :
جملهٔ خوهای او ز امساک و جود
آن‌چنان آمد که آن شه گفته بود

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰:

جناب منوچهر
یک طرفه به قاضی نروید
اول شرط دوستداران ادبیات رعایت ادب و دوری از تهمت و افترا و زود داوری است.

آقای رضا ( سید علی ساقی) از مهربانان بخش حافظ سایت گنجورند و بی دریغ شروح زیبای خود را بر تمامی غزبیات حافظ از نقطه نطر خودشان در اختیار علاقه مندان میگذارند ، تمامی شروح متعلق به خودشان است و به تمامی در وبلاگ ایشان نیز مندرج است و به زعم شما کپی از ویکیپدیا نیست:
پیوند به وبگاه بیرونی/
یاحق

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸:

معانی لغات غزل (358)
کران : حدّ و مرز، انتها .
به تَرکِ خدمت پیر مغان … : خدمت پیر مغان را ترک …
مصلحت : خیر، صلاح .
آفتاب قدح : ( اضافه تشبیهی ) قدح یعنی کاسه بزرگ شراب با آفتاب تشبیه شده .
ارتفاع : بلندی، بهره برداری از محصول، در اصطلاح نجوم به مقدار اوج کواکب از افق تا سمت الرأس گویند که حداکثر آن 90 درجه است .
طالع : در اصطلاح نجوم وضعیّـت منطقة البروج و ستاره یی که در آن لحظه و وضعیت طلوع می کند اگر منطبق با لحظه ولادت کسی باشد کیفیت طالع سعد یا نحس بودن طلوع آن ستاره را طالع آن مولود گویند.
طالع وقت آنچنان نمی بینم : وقت را مناسب نمی بینم .
با خود دار : به همراه خود داشته باش .
مشایخ : بزرگان، پیرمردان قوم، مُرشدان .
دو آینه : کنایه از دو چشم .
عیان : آشکارا .
خمار : ملالت و دردسر پس از صرف شراب و مستی سنگین .
مویِ میان : 1. موی رسیده تا کمر ، 2. کمر باریک مانند مو .
سفینه : کشتی، دیوان شعر .
من و سفینه : من با سفینه ( واو تخصیصی ) .
بضاعت : سرمایه، مال، مکنت .
سخن دُرفشان : سخن بلیغ، سخن گهربار و با ارزش .
معانی ابیات غزل ( 358)
1) برای غم و اندوه روزگار که هیچ حد و مرز و پایانی ندارد به غیر از شراب ارغوانی رنگ، چاره یی نمیشناسم .
2) من دست از خدمتگزاری موبد پیر میکده معرفت نمی کشم، زیرا خیر و صلاح خود را در تَرکِ آن نمی بینم .
3) از جام شرابی که چون خورشید می درخشد، عیش و خوشی بهره برداری کن زیرا حال و احوال روزگار را چندن بر وفق مراد نمی بینم .
4) علامت مرد خدا، عاشق بودن اوست. این علامت را با خود داشته باش چراکه در سران و بزرگان جامعه امروزی، این نشان نمودار نیست!
5) بایستی بر دو چشم نگران و سرگشته من هزار بار افسوس خورد که با وجود آنکه به مانند دو آینه همه چیز در آن مشهود است، با آن، روی معشوق را به وضوح نمی بینم .
6) از آن لحظه که قامت سرو مانند تو از برابر چشمان اشک بار من دور شد، به جای دیدن سرو قامت تو جز آب روان چیز دیگری نمی بینم .
7) کسی در رنج خمارآلودگی، دیگر به من جرعه ای شراب نمی دهد نگاه کن که یک نفر اهل در میان مردم دیده نمی شود .
8) از من نشانی کمر باریک و موی بلند او را که دل در آن بسته بودم مپرس، چرا که ( از بس در آن باریک شده بودم) دیگر وجود خود را هم حس نمی کنم .
9) ( از این به بعد) سر و کار من با دفتر شعر حافظ است. چرا که به جز در این دریای سخن در هیچ جای دیگر کالای سخن گهرباری را سراغ ندارم .
شرح ابیات غزل (358)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم
*
خواجو کرمانی : گلــی بـه رنـگ تـو در بـوستان نمی بینم
بـه اعــــتـدال تـو ســروی روان نمی بینم
*
خواجو کرمانی یکی از شاعران دربار شیخ ابواسحاق و یکی از مداحان اوست. قصاید و ترکیب بند و ترجیع بندهای مطوّلی در مدح این پادشاه سروده که به شیوه شعرای مدّاح در لفّاظی و اغراق چیزی فروگذار نکرده است . حافظ در بدو شعر و شاعری اشعار خواجو را به دقت مطالعه و به ویژه در غزل، مدت ها از او تقلید می نمود . غزل های خواجو بسیار دلنشین و خوش بیان است چنان که به اعتقاد همگان اگر خورشید حافظ در آسمان ادب ایران طلوع نکرده بود اعتبار و درخشندگی غزل های او صد چندان جلوه می کرد .
حافظ در ایام جوانی این غزل را به استقبال غزل خواجو سروده و زمان سرودن آن به هنگام متواری بودن شاه ابواسحاق است و سعی او بر این بوده تا در قالب شِکوه وشکایت از رویدادهای زمانه به صورت ایهام وار منظور نظر خود را در غزل بازگو کند. به این سبب درمقایسه غزل خواجو با حافظ بدون در نظر گرفتن ایهاماتی که منظور نظر حافظ بوده غزل خواجو سلیس تر نمی نماید لیکن با توجه به التزامی که حافظ در خلق مضامین عرفانی و ایهامی داشته و با توجه به تجربه کمتر او در ساختن غزل، در مقایسه با غزل خواجو از مقام بالایی برخوردار است و ما در اینجا غزل خواجو را به معرض دید خوانندگان نهاده سپس توضیحاتی را به عرض می رسانیم :
گلـــی بـه رنـــگ تـو در بـوسـتـان نمی بینم
بـه اعــتـدال تـو ســــروی روان نمی بینم
سـتــاره یـی که ز بــرج شـرف شـود طــالـع
چـو مـــهر روی تـو بـر آســمان نمی بینم
ز چشــم مسـت تــو دل بـر نمی تـوانـم داشت
کــه هیـچ خسـته، چـنان ناتـوان نمی بینم
بــر آسـتان که غـباری چو شخص خاکی خویش
ز رهــگــذار تــو بــر آســتــان نمی بینم
ز عشــق روی تــو ســر در جـهـان نــهم روزی
ولــی ز عشـــق رخـت در جـهان نمی بینم
به قـاصــدی ســوی جـانـان روان کنـم جـان را
کـه پیـــک حضـرت او جـز روان نمی بینم
شــبـم بـه طـلـعـت او روز مـی شــود ور نــی
در آفــتـاب فــروغــی چــنـان نمی بینم
مــگر میــان ضـعیـفش تــن نحــیف مــن است
کـه هیچ هستـــی ازو در مــیان نمی بینم
ز بــحر عشــق گــرت دســت مـی دهد خـواجـو
کــــنار گــیر کـه آن را کـــران نمی بینم
غزل حافظ با بیان غم و اندوهی که از متواری شدن شاه ابواسحاق و تسلّط امیرمبارزالدّین به حافظ دست داده بوده شروع می شود. این نکته نشان واضحی است که حافظ شاعری است راست و صریح و بازگو کننده مکنونات قلبی و عقاید باطنی خود و برای بیان عقاید خویش هیچ گونه مقدمه چینی لازم نمی بیند و به همین دلیل در بیت دوم غزل موضوع مسئله روز خود را بیان می کند. در غزلی دیگر شرح داده شد که اطرافیان و دوستان حافظ که نان را به نرخ روز می خوردند او را به احتیاط سفارش می کرده و از تظاهر به فسق و درشت گویی نهی می کردند. او در این بیت می گوید :
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم
حافظ در بیت سوم به پیروی از خواجو که در بیت دوم غزل خود از برج شرف ستاره یی دم میزند و اصطلاحات نجومی را به کار می گیرد می فرماید : از آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر و همانطور که در معنای لغت ارتفاع گفته شد اندازه گیری اوج ستارگان از افق را ارتفاع می نامند اما حافظ از معنای دیگر لغت ارتفاع نیز سود جسته و آن بهره برداری از حاصل کشت و کار می باشد و معنای بیت چنین خواهد بود که تا می توانی به عیش و شادی و مستی بکوش و دست از دامن پیاله شراب مکش چرا که اوضاع و احوال زمانه را در زمان امیر مبارزالدین خوب و مطلوب نمی بینم و در عین حال شاعر پافشاری خویش را در مِـی خوارگی نشان داده و به صورت غیر مستقیم با تبلیغات نهی از منکر سلطان وقت به مبارزه بر می خیزد .
شاعر در بیت چهارم نشان عشق و عاشقی و معرفت به مبداء را نشان بارز مردان خدا می داند و این سخنی سخت منطبق با عقل و منطق است اما او این نشان را در امیر مبارزالدین متظاهر به مذهب نمی بیند و بلا فاصله در بیت پنجم به منظور نمایاندن تواضع خود می گوید افسوس که این دو چشم چون آینه من که همه چیز را به وضوح می بیند قادر به دیدن جمال خالق متعال، که آرزوی باطنی من است نمی باشد .
بالاخره مضمونی را که خواجو در بیت هشتم غزل خود آورده او هم در بیت هشتم غزل خود میگنجاند و به زبان و نحوه دیگری بازگو می کند . اهل بصیرت به خوبی در می یابند که تکرار مضمون نمی تواند امتیازی کسب کند مگر این که انحراف معنایی در آن کاملاً مشهود باشد و نظر خواننده و شنونده شعر را به موضوعی دیگر جز مضمون اولیه شاعر قبلی جلب نماید . و درست این کاری است که حافظ انجام داده و هر چند از مو و میان دل و هستی صحبت کرده اما مضمون آن تکراری نیست .
در پایان، دید عمیق حافظ و ابتکارات او در سرودن غزل هایی که به استقبال شعرای دیگر رفته حاکی از حسن سلیقه و قدرت و تسلّط او در امر شعر و شاعری است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲:

گویند حافظ غزل زیر را در جواب این غزل خواجو سروده :
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷/
در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می‌بینی و من خانه خدا می‌بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا می‌بینم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما می‌بینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم
کس ندیده‌ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می‌بینم
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما می‌بینم

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:

دوستان مکرر به بیت حذف شده زیر اشاره می کنند:
شیخم به طنز گفت حرام است مِی ،نخور
گفتم به چشم ، گوش به هر خر نمی کنم
--
تصحیح و مقابله آثار کهن کار اساتید ادب است که کارشناس هستند و بر اساس اصولی سره را از نا سره تشخیص می دهند.
به دو دلیل واصح این بیت از حافظ نیست :
1- بیت بی ادبانه و دارای لحن امروزی است و مشابه این کلام در دیوان حافظ نیست
2- در تمامی دیوان حافظ حتی یک بیت که حاوی واژه " خر " باشید یافت نمی شود
سپاس از بزرگانی مثل اساتید قزوینی و غنی که نسخ تصحیح شده و منزه را به رایگان در اختیار ما گذاشته اند ، روحشان شاد.
یا حق

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:

بیت 5
شیخم به طیره گفت برو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم
بیت 7
این تقوی ام تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۶:

امیر پروانه، معین الدین سلیمان، نایب السلطنه و حکمران روم شرقی از مریدان و دوستداران مولانا بود. از رابطه او و مولانا در مناقب العارفین، با اغراق‌نمایی‌های معمول بسیار گفته شده است.
اما حد صمیمیت این رابطه در یکی از لطیف‌ترین غزلهای مولانا جلوه‌گر است. گویند در یک مجلس شبانه مولانا، که سخن به درازا کشیده بود، امیر پروانه قصد ترک مجلس و خواب کرد که مولانا این غزل را آغاز کرد که «گر نخسپی شبکی جان چه شود / ور نکوبی در هجران چه شود / ور به یاری شبکی روز آری، از برای دل یاران چه شود...» و در آن نامی هم از این «معین‌الدین سلیمان» آورد که «ور سلیمان برِ موران آید، تا شود مور سلیمان چه شود»...

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:

معانی لغات غزل (351)
حاشا : حاشَ لله، شبه جمله به معنای دور باد، هرگز چنین مباد .
لاف عقل زدن : ادّعای داشتن عقل .
در کارِ … : فدایِ، دادن در راهِ … .
قیل و قال : مُباحثه، بحث توأم با بگو و مگو .
حالی : در حال حاضر، اکنون .
نامه سیاه : نامه اعمال سیاه، کنایه از سیاه نامگی و گناهکاری .
حَشر : گرد آوردن مردم .
روز حشر : روز قیامت .
طیّ کردن : در نوردیدن، در هم پیچیدن و کنار گذاردن .
پیک : قاصد .
پیک صبح : قاصد صبح، کنایه از نسیم سحری و باد بامدادی است .
گِله : شِکوَه، رَنجش .
خجسته طالع : نیک بخت، نیکو طالع، فرخنده بخت .
فرخنده پِی : خوش قدم، خوش یُمن، مبارک پی .
عاریت : آنچه بدهند و پس بگیرند، آنچه از دیگران و غیر از مال شخصی در نزد انسان باشد .
معانی ابیات غزل (351)
1) محال است که در فصل بهار و به هنگام موسم گل میگساری را رها کنم. من ادّعای داشتن عقل میکنم، چگونه ممکن است که چنین کاری از من سر بزند .
2) رامشگر کجاست تا همه چیزهایی را که از راه تقوی و دانش تحصیل کرده ام در راه آواز عود و نی فدا کنم .
3) در حال حاضر از سر و صدای مباحثه علمی مدرسه دلگیر شده ام از این پس مدّتی هم به کار معشوقه و می خود را مشغول خواهم کرد .
4) کی روزگار به کسی وفادار بود؟ جام شراب بیاور تا (نوشیده سپس برای تو) سرگذشت عبرت انگیز جمشید وکی کاووس را بازگو کنم .
5) از اینکه کارنامه اعمال من سیاه نامطلوب باشد هراسی به دل راه نمی دهم چرا که روز قیامت از برکت لطف و بخشش او صد نامه از این گونه را درهم پیچیده وکنار می گذارم .
6) قاصد باد سحری کجاست تا گله و شکایت شب های فراق را با آن پیک خوش طالع خوش قدم در میان گذارم .
7) این جان و روح را که دوست موقتا در اختیار حافظ نهاده است، در آن روزی که او را بازشناسم به او پس خوا هم داد .
شرح ابیات غزل (351)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
*
این غزل مربوط به دوره کمال شاعر و در دفاع از مشرب و فلسفه خیّامی خود سروده شده است. شاعر با همه تظاهر به رندی و باده نوشی در بعض موارد ضمیر باطن پاک و بی آلایش خود را در شعر می نمایاند . در بیت دوم غزل حافظ به زهد و علم خویش مقرّ است و در بیت سوم به سابقه و طول زمانی که در مدرسه به بحث و فحص مشغول بوده به طور غیر مستقیم اشاره دارد و در بیت چهارم ماحصل تجربه یک عمر را در یک کلمه بازگو می کند که بر گردش زمانه اعتمادی نیست و بالاخره چون فرجه عمر را نزدیک به پایان می بیند، آخرت و معاد و حساب را که بدان اعتقاد دارد در پیش چشم خود مجسّم و از آنجا که دایره دیدِ این عارف وسیع تر از قشریون است خود را به الطاف آفریننده جهان امیدوار می کند و در پایانِ غزل، در انتظار رسیدن زمانی است که جزء به کل ملحق شود .
منظور شاعر از گفتن (روزی رُخش ببینم) این نیست که چهره خدا را می بیند بلکه منظور او این است که امیدوارم روزی برسد که کما هُوَ حقّه او را با نور معرفت بازشناسم. و ما نباید چنین تصور کنیم که چون اکثر فرقه های اهل سنّت غیر از معتزله به رؤیت الهی در قیامت اعتقاد دارند بنابراین حافظ نیز چنین تصوری را در ذهنش پرورانیده است، زیرا درجه جهان بینی و شناخت و معرفتِ حافظ همانطور که از مفاد اشعار او برمی آید بالاتر از قبول حدیثی است که سرمنشاء چنین پنداری در نزد اکثریت اهل سنّت شده است و اینکه امام محمد غزالی می گوید خداوند در این جهان دانستنی است و در آن جهان دیدنی مورد قبول اهل فلسفه و خردمندان نمی تواند باشد . زیرا ما در این دنیا به کمک حواسّ خمسه و قدرت تفکّر و تعقّل می توانیم پی به ماهیت صورت و معنای اشیاء ببریم و چون در آخرت آنچه سبب ارتفاع سطح معرفت می شود و ارواح طیبه از ارواح خبیثه سبقت می گیرد نور حقایقی است که هر ذی روح در این دنیا به آن دست یافته است. بنابراین حافظ بر این عقیده است که من روزی به کمک توفیق الهی خدا را در این دنیا باز خواهم شناخت و با چشم عقل او را خواهم دید و چون هدف کلّی رسیدن به این مرحله است دیگر ظیفه یی بر عهده ندارم و این جان عاریت را که امانتیاز جانب خدا و در زمانی محدود در اختیار من بود دوباره به صاحبش بر میگردانم و همین جا وظیفه من به پایان می رسد .
در پایان شاعر به هنگام سرودن بیت پنجم مفاد آیه 54 سوره اَلزُّمُر را منظور نظر داشته که می فرماید :
﴿ قُل یا عِبادِیَ الَّذینَ اَسرَفُوا عَلی اَنفُسِهِم لاتَقنُطُوا مِن رَحمَةِ اللهِ اِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنوبَ جمیعاً اِنَّهُ هُوَ الغَفوُرُ الرَّحیم﴾
بگو به بندگان من که درباره خود زیاده روی کرده اید، از رحمت خدا نومید مشوید. بدرستی که خدا همه گناهان را می آمرزد و او آمرزنده و مهربان است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:

شرح غزل شماره 350: به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
معانی لغات غزل (350)
عزم : قصد ، اراده ، نیّت .
توبه : رجوع، اراده، نیّت . استغفار
استخاره : طلب خیر کردن از خدا، تفأل زدن به قرآن .
بهار توبه شکن : فصل بهاری که صفت آن توبه شکنی است .
سخن درست بگویم : صادقانه حرف بزنم ، راستش را بگویم .
حریفان : هم پیاله ها، رفیقان باده نوش .
نَظاره کنم : تماشا کنم .
دور لاله : فصل گل لاله .
دماغ : مغز .
دماغ مرا علاج کنید : به درمان مغز علیل من بپردازید .
میانه بزم طرب : میانداری کردن مجلس باده و شادی .از میان بزم مجلس شادی .
کِناره کنم : کناره گیری کنم، خود را کنار بکشم .
ز روی دوست : با دیدن و ملاقات روی دوست .
گلِ مراد شِکُفت : مراد به گل تشبیه شده، به آرزوی خود رسید، آرزو برآورده شد .
حواله کردن : محوّل کردن، واگذار کردن .
بُتی : محبوب زیبایی .
ساز کردن : فراهم کردن .
طوق : گردن بند .
یاره : دست بند، حلقه یی از طلا یا نقره .
گدای میکده : گدای دَرِ میکده، دُردنوش دَرِ میخانه .
حُکم کنم : فرمان برانم .
زَرِ تمغا : پول مالیات، بودجه دولتی .
ساز و برگ : وسایل زندگی ، تدارکات .
مذمّت : بدگویی ، سرزنش .
ملول : دل تنگ، افسرده .
بَربط : عود .
معانی ابیات غزل (350)
1) سحرگاهان با خود می گفتم که به قصد توبه کردن استخاره کنم اما فصل بهار توبه شکن نزدیک است، نمی دانم چه کار کنم ؟
2) راستش را بگویم، من نمی توانم ببینم که دوستان هم پیاله من شراب بنوشند و من تماشاگر باشم .
3) به هنگام بهار و موسم گل لاله، اگر از میانه مجلس عیش و نوش خود را به کنار کشیدم، مغز بیمار مرا معالجه کنید .
4) آن گاه که از دیدن روی دوست به آرزوی خود دست یابم، سرِ دشمن را به سنگ خارا حواله میکنم.
5) محبوب زیبارویی را مثل یک پادشاه بر تخت گل نشانیده و از سنبل و سمن برای او گردن بند و دست بند می سازم .
6) من یک گدای دُرد نوش میکده ام اما به هنگامی که مست می شوم بیا و ببین که چگونه به آسمان ناز می فروشم و بر ستاره ها فرمان می رانم !
7) (و در آن حالت) به مانند غنچه نیم باز با لبی خندان، به یاد مجلس شاهِ (ماضی) (شاه ابواسحاق) پیاله شراب می گیرم و گریبان خود را از شوق پاره می کنم .
8) من که از پول مالیات دستگاه دولتی وسایل زندگی را فراهم می کنم، دیگر چرا به بدگویی رند شرابخوار پرداخته و او را سرزنش کنم؟
9) حافظ از بس در پنهانی باده نوشیده، دل گرفته و افسرده حال شده است. بر آنم که با بانگ عود و نی رازش را بر ملا کنم .
شرح ابیات غزل (350)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون محذوف
*
ورود حافظ به تشکیلات دولتی در زمان سلطنت شاه ابواسحاق، به هنگامی که جوان بود اتفاق افتاد. این رویداد را نباید همانند نزدیک شدن دیگر شاعران به دربار تصور کرد . شعرای دیگر به طمع وظیفه و با اسلحه مدح و ثنا و تملّق به این دولت سرا روی می آوردند لیکن در مورد حافظ چنین نبوده است. از ایهامات غزل های حافظ که در خلال سلطنت شاه ابواسحاق و شاه شجاع سروده شده چنین برمی آید که او وظیفه مهمی به عهده داشته و هوش و فراست و اجتماعی بودن او عامل این وظیفه بوده و شناخت مردم و اطلاعات او برای سلاطین مفید واقع می شده است. در دوره سلطنت ابواسحاق، همکاری او با شاه چندان طولی نکشید که به دست امیر مبارزالدّین متواری و سپس گرفتار و کشته شد . پس از آن به حکم قضا و قدر امیر مبارزالدّین بر اوضاع مسلّط و امکان همکاری و ادامه خدمت برای حافظ مقدور نشد. در اوایل حکومت امیر مبارزالدّین کوشش هایی به عمل آمد که حافظ را با شاه مقتدر و خشن و متعصّب آشتی دهند لیکن اقدامات مؤثر نیفتاد و حافظ با سرودن اشعار کنایه دار و تجاهر به فسق سبب خشم سر دودمان آل مظفّر شده وظیفه او قطع و خانه نشین می شود. لیکن تسلیم نمی شود . پس از چندی با وساطت خواجه برهان الدّین فتح الله وزیر و خواجه قوام الدّین صاحب عیار نایب السّلطنه و وساطت شاه شجاع ولیعهد تا اندازه یی آزادی عمل یافته و وظیفه او برقرار می شود . معذلک حافظ دست از سرودن اشعاری که در آن زمان انقلابی بود برنمی دارد. این غزل در آن دوره محدودیت و پس از برقراری مجدّد وظیفه شاعر سروده شده و حافظ امر به معروف و نهی از منکر امیر مبارزالدّین را به مسخره گرفته و به جای این که از خوردن شراب توبه کند این غزل را به جای توبه نامه سروده و منتشر می کند !
نگاهی دقیق به مفاد و ایهامات ابیات این غزل انسان را به شگفتی وامی دارد که تا چه اندازه این عارف پاکدل پاکباز، واجد شهامت و شجاعت ذاتی است .
1- حافظ در مطلع غزل می گوید : سحرگاهان در اثر محظورات و پیشامدها به فکر این افتادم که از شراب خواری توبه کنم (همانطور که خداوندگار فرماید!) و برای اجرای این کار نیّت کردم استخاره کنم! لطف کلام و طنز در همین عمل استخاره است که شاعر، در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست را علی الظّاهر به مسخره می گیرد تا ثابت کند که کاری که او می خواسته انجام بدهد کار خیر نیست چرا که فصل بهار در پیش است و فصل گل و بلبل و این فصل ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست و در پایان بیت می گوید نمی دانم چه کا رکنم از یک طرف فشار حکومت و بستن میخانه و تعزیرات و از طرفی فصل بهار!
2- آن گاه به دنبال این تردید اضافه می کند که راستش را بخواهید من نمی توانم ببینم که رفیقان و هم پیاله ها باده بنوشند و من به حالت خمار شاهد و ناظر باشم؟ در این بیت یک ایهام نهفته که بسیار ماهرانه و محتاطانه سروده شده و آن این است که امیر مبارزالدّین خود مردی شراب خوار قهّار بود و پس از رسیدن به حکومت به حکم سیاست و تظاهر به دیانت علی الظاهر توبه کرده و هر روز به نماز جماعت رفته امامت خلق را به عهده می گرفت حافظ می خواهد بگوید که این متشرّع دروغگوست و در خفا دست از باده کشی برنداشته است .
3- سپس در بیت سوم به یاد فصل بهار افتاده و می گوید اگر در این فصل بهار من از میان باده نوشان کناره گیری کردم بدانید که دیوانه ام و باید مغز من را علاج کنید و این یک دهن کجی واضح است به توصیه های آن ها که به حافظ سفارش می کردند که به ظاهر هم شده مراعات دستورات محتسب را بکن و خود را در مضیقه قرار مده .
4- به نظر این ناتوان جای بیت هفتم این غزل در اینجاست و منظور از (شاه) در این بیت شاه ابواسحاق است. حافظ می خواهد بگوید من به دور لاله، شراب می نوشم و مست می شوم و مانند غنچه نیم باز خنده کنان به یاد مجالس گذشته شاه می افتم که پیاله می گرفتیم و حال هم پیاله می گیرم و از شوق تجدید آن دور و زمان، گریبان چاک می کنم .
5- شاعر سپس در بیت چهارم این غزل می فرماید پس از باده نوشی و به یاد روی شاه ابواسحاق و در عالم خیال و مستی، چون به آرزوی خود یعنی تجدید حکومت ابواسحاق رسیدم، سَرِ امیرمبارزالدّین را به سنگ خاره می کوبم .
6- آنگاه محبوب را مانند سلطانی بر تخت گل می نشانم و با سنبل و سمن او را می آرایم و این توضیحات بازگویی تصوراتی است که در عالم مستی و به عشق بازگشت به دوره سلطنت شاه اینجو به شاعر دست می دهد .
7- شاعر در بیت ششم وضع موجود خود را به نظر آورده و در توجیه تصورات پیشین خود که به شعر کشیده شده است می فرماید که من هر چند یک گدای دُردنوش در میخانه بیش نیستم اما اشعار من را بخوان و ببین هنگامی که مست می شوم چگونه ناز بر فلک و حکم بر ستاره می کنم !
8- آنگاه در بیت هشتم به جای تشکر از اینکه بار دیگر وظیفه برقرار شده می فرماید : وقتی امور زندگی من از محلّ حقوق وظیفه یی که از پول مالیات مردم است تأمین می شود و در واقع لقمه شبهه میخورم دیگر چه لزومی دارد که مقدّس مآبی درآورده و شرابخواران را با نهی از منکر خود بیازارم ؟ در این بیت هم ایهامی است . شاعر خود را مثل می زند لیکن مقصود باطنی او امیر مبارزالدّین است و در واقع خطاب به او می گوید ای محتسب وقتی به زور از مردم مالیات می گیری و زندگانی خود را با پول شبهه میگذرانی دیگر نهی از منکر تو چه معنی دارد ؟
9- بالاخره در مقطع کلام، در این دوره خانه نشینی که حافظ مجبور است پنهانی شراب بنوشد، زیرا در میخانه ها بسته شده است می فرماید از این کار خسته شده ام چیزی نمانده که ساز و آواز را0 بیندازم و راز خود را فاش نمایم .
ایهامات و کنایات این غزل آیینه تمام نمای شخصیت این شاعر عارف و پاکدل است که ریا و تظاهر متشرّعین را در ردیف معاصی کبیره دانسته و عمری با آن به مبارزه برخاسته در حالی که خود عارفی دل آگاه و متدّین بوده و به شیوه ملامی می زیسته است .
شرح جلالی بر حافظ ... دکتر عبدالحسین جلالیان

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:

پوریای عزیز
تفسیر شما هم زیباست لیکن تهمتن می تواند استعاره از پیر طریقت باشد که راهنمای عاشق در تاریکی چاه دنیا تا رسیدن به سر منزل معشوق باشد
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:

سپاس جناب سید علی ساقی
که ساقی شراب معرفت هستید و از شروح شما در ذیل تمامی غزلیات حافظ در این سایت استفاده می کنیم

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
طلب : جست و جو، در اصطلاح صوفیه و عارفان: طالب آن را گویند که شب و روز در یاد و جست و جوی حقیقت باشد و به چیز دیگری نیندیشد .
شفاعت : توسّل، خواهشگری، استعانت .
نیکنامی : انسان و شخص خوشنامی .
ماه : در اینجا به معنای محبوب زیباروی .
مِهر افروز : 1- خورشید افروز، 2- برانگیزاننده محبت .
دامی : تله یی .
اورنگ : نام عاشقی مانند مجنون و فرهاد و عاشق گلچهر .
گلچهر : نام معشوقی مانند لیلی و شیرین و معشوق اورنگ .
نقش : اثر، نشانه و در اصطلاح قمار: وضع مساعدی که برای بردن روی می دهد .
وفا و مهر : نام داستانی است که شاعری به نام ابو محمد رشیدی معاصر مسعود سعد به نظم کشیده و حافظ در جای دیگر هم چنین از آن یاد می کند :
مــا قصّـه سکنـدر و دارا نخـوانده ایم از مـا به جـز حـکایت مـهر و وفـا مپرس
داو : دَوّ، نَدَب، نوبت بازی در قمار، اصطلاح بازی قمار در نرد است که هر کس در بازی شانس بردن داشته باشد میزان گرو بازی را هر میزان باشد به 2 یا چند برابر افزایش داده و اعلام می کند و اگر تا پانزده برابر بالا ببرد به آن داوِ تمام گویند یعنی تا منتها حدّ بالا بردن حدّ گرویِ که بر سر آن بازی انجام شود ( از توضیحات علامه قزوینی به اختصار ) .
تا بو که : تا باشد که، شاید که، به امید اینکه .
سرو سهی : سرو خوش قامت .
گلبانگ : آواز بلند و رسا .
خوش خرام : آن که خرامیدن زیبا دارد و راه رفتنش مطبوع است .
نقش خیال : تجسّم آرزو، صورت خیال .
نقش خیالی می کشم : صورت آرزو و خیالی را مجسم می کنم .
فال دوامی می زنم : تفألی برای دوام آن می زنم .
رنگین برآرد قصّه را : قصّه را رنگین جلوه دهد .
خون افشان : خونبار .
از خود غایبم : از خود بی خبرم .
تائب : توبه کننده .
روحانیان : آن ها که از روح و جان اند نه از تن مانند فرشتگان و در اینجا اشاره به انسان های کامل و اهل عشق و صفاست .
معانی ابیات غزل (344)
1) در تمام مدت عمری که گذشت، من هر روز در جستجوی حقیقت گامی برداشته و هر لحظه (به منظور حسن طلب) به آدم نیکنامی متوسّل می شوم .
2) در غیاب محبوب زیباروی محبت انگیز خود، برای این که روز را به شب برسانم تله و دام در راه نهاده و مرغی را به دام می افکنم .
3) اورنگ و گلچهر (این دو عاشق و معشوق) کجا رفتند و از مهر و وفا کجا نشانی باقی مانده است؟ در حال حاضر این منم که در کار عاشقی داعیه سرآمد همه عاشقان را دارم .
4) به امید این که به سایه آن سرو خوش اندام دست یافته ( و در پناهش بیارامم) با صدای بلند برای هر زیباروی خوشخرامی آواز عشق سر می دهم .
5) هرچندمی دانم که آن آرام بخش جان من، مرا به کام دلم نمی رساند، آرزویی را در دل می پرورانم و برای دوام آن تفأل می زنم (فال می گیرم) .
6) می دانم که این آه خونباری که صبح و شام از سینه برمی آورم غصّه مرا به پایان و قصّه زندگی مرا جالب و دلپذیر می سازد .
7) با آن که ترک خودی و هستی گفته از وجود خود بیخبرم و مانند حافظ از خوردن شراب توبه نموده ام، گاهگاهی در مجلس بزم اهل دل و عشق و صفا جامی از باده ( باده معرفت ) می نوشم .
شرح ابیات غزل (344)
وزن غزل : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
بحر غزل : رجز مثمّن سالم
*
در علم قافیه برای کلماتی که به (ی) ختم می شوند ضوابطی تعیین شده و برحسب اینکه این (ی) به چه صورت و معنا باشد بکار گرفتن آن کلمه را به شرایطی موکول کرده است. روی هم رفته سیزده نوع (ی) در زبان فارسی می تواند به آخر کلمه یی وصل شود. مانند یاء نسبت، یاء مصدری، یاء خطاب، یاء متکلم که این چهار نوع (ی) را معرفه می نامند و یاء وحدت، یاء نکره، یاء شرط، یاء استمرار، یاء ربط، یاء زائده که این شش نوع (ی) را مجهول نام نهاده اند بالاخره یاء جزء کلمه، یاء لونی، یاء عهدی .
در شعر فارسی تمام این یاء ها را می توان با هم قافیه کرد مگر یاء وحدت و نکره که اگر قافیه شعری با کلمه یی که به یکی از یاءهای وحدت یا نکره ختم شده شروع شد بایستی تمام قوافی آن شعر و غزل با کلماتی همانند آن ختم شود ( نقل به اختصار از نقد الشّعر ) .
حافظ در غزل :
نقــدها را بــود آیـا که عیـاری گیرند تـا همه صومعـه داران پـی کـاری گیرند
تمام قافیه ها را از کلماتی که به یاء نکره و وحدت ختم می شود انتخاب کرده و در این غزل نیز چنین است .
این التزام در انتخاب قوافی مختوم به یاء سبب می شود که شاعر در بند قافیه مورد نظر دچار محدودیت فکر و اندیشه برای خلق مضمون گردد .
در این غزل مشاهده می شود میان مفهوم بیت اول و دوم غزل هیچگونه قرابت معنا و فکر دیده نمیشود و بیت سوم از هیچگونه تناسبی با معانی ابیات بالا برخوردار نیست .
با این همه باید در نظر داشت که شاعر به بهترین وجهی ابیات این غزل را به هم تلفیق نموده که هیچ خواننده یی متوجه استقلال معانی ابیات نمی شود .
شاعر در بیت سوم از اورنگ و گلچهر دو نام عاشق و معشوق و داستان وفا و مهر که شاعری به نام ابومحمد رشیدی معاصر مسعود سعد آن را به رشته نظم کشیده نام می برد به نحوی که به گوش ناآشنا نمیآید چنان که در جای دیگر نیز می فرماید :
مــا قصــه سکــندر و دارا نخوانـده ایم از مـا به جـز حـکایت مــهر و وفــا مپرس
امروزه از شرح حال اورنگ و گلچهر و داستان مهر و وفا چیزی به یاد ابناء زمان نمانده اما در زمان حافظ گوش ها به آن آشنا بوده است. چنان که عبید زاکانی در مثنوی عشّاق نامه آنجا که به معشوق پیغام می فرستد و از لیلی و مجنون و ویس و رامین و وامق و عذرا و فرهاد و شیرین نام می برد می گوید :
نشـــیند شــاد بـا گلــچـهـره اورنـگ بـه دستـی گـل بـه دسـتی جــام گلرنـگ
منظومه عاشقانه مهر و وفا که اصل آن به زبان فارسی است گویا از طرف انتشارات دانشکده ادبیات تبریز به زبان کردی به ضبط و ترجه و تصحیح قارد فتّاحی قاضی منتشر شده و آقای رحیم ذوالنّور در جستجوی حافظ به آن اشاره کرده اند .
اورنگ و گلچهر نام دو عاشق و معشوق ایرانی مانند فرهاد و شیرین است

 

تماشاگه راز در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

شرح غزل شماره 326: در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
معانی لغات غزل (326)
نهانخانه : خانه محصور و دور از چشم اغیار، حرمسرا، پستوی خانه .
نهانخانه عشرت : (اضافه تشبیهی) خلوتخانه عیاشی و خوشگذرانی .
صنم : بُت، کنایه از محبوبی دلربا .
به آواز بلند : به صورت آشکار، در کمال بی پروایی .
منصب : مقام، مرتبه، عنوان .
کاشانه : خانه، کنایه از خانه محقّر و ساده افراد بی بضاعت .
بی غَش : بی آلایش، خالص و صاف و روشن .
زین دست : از این دست، از اینگونه، بدین سان .
مشوّش : آشفته، پریشان، درهم و برهم .
چهره گشاید : رخ بنماید، جلوه گری کند .
منقّش : نقاشی شده .
ناوک : تیر کوچک .
رَسَن : ریسمان .
بلاکش : دردمند و رنجیده .
خاطر خوش داشتن : به شادی گراییدن و غم از دل زدودن .
معانی ابیات غزل (326)
1) در خلوت سرا و عشرتکده خود محبوبی دارم که حلقه زُلفش، به مانند نعل اسبی که در آتش نهند برروی گونه آتشگون او قرار گرفته (و پیوسته مرا شیفته و بی قرار خود ساخته است) .
2) من رندی عاشق پیشه و شرابخواری سرآوازه و مشهورم و این همه مقام و مرتبه خود را مدیون آن زیباروی پریوش می باشم .
3) و اگر تو به خانه محقّر این رند بیایی با شراب ناب خالص و نُقل شعر شیرین از تو پذیرایی می کنم .
4) و هرگاه مرا اینگونه نابسامان و بی سرانجام سازی، به هنگام سَحَر، با آهِ خود زلف های تو را پریشان و نابسامان می کنم .
5) واگر خط سبز عارض تو دوست عزیز، اینگونه جلوه گری کند، من چهره زرد خود را با اشک خونین منقش خواهم کرد .
6) (بیا و) با خود تیر عشوه و ریسمان زلف خود را بیاور که من برای دربند کردن دل رنجیده و سرکش خود با آن کشمکش های زیادی دارم .
7) حافظ چون دنیا با همه غمها و شادی هایش می گذرد، همان به که به شادی گراییده و غم از دل بزدایم .
شرح ابیات غزل (326)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل : رمل مثمن مخبون اصلم
*
عبید زاکانی : (با ردیف دیگر)
دوش لعلت نفسـی خاطر ما خـــوش می کرد دیده می دید جمـال تـو و دل غَــش می کرد
*
این غزل را حافظ به استقبال غزل عبید زاکانی و با عنایت به مضامین غزل آن شاعر در همان وزن و قافیه و با ردیفی دیگر ساخته است .
عبید زاکانی مدتی در شیراز به سر می برده و شاه ابواسحاق و شاه شجاع را مدح می گفته است. او در زمان خودش به قصیده سرایی و طنز و هزل مشهور بوده، لیکن در غزل نیز داست داشته و حافظ اشعار این شاعر را به دقت مطالعه و از مضامین آن بهره می برده است .
عبید می گوید :
سنـبل زلــف تـو هر لحظه پریشـــان می شــد خاطـــر خسته عشــاق مشـــوش می کرد
و حافظ می فرماید :
گـــر تــو زین دست مرا بــی سر وسامان داری مــن به آه سحــرت زلــف مشـــوش دارم
و بر ارباب سخن مخفی نیست که مضمون عبید سلیس و ساده و دل نشین است و برای قافیه مشوش راه دیگری برای حافظ نمی ماند به جز اینکه به عوض مشوش کردن خاطر، زلف معشوق را مشوش نماید و کلمه بی سر و سامان را که معنای مترادف مشوش را دارد پایه مضمون خود قرار داده و در نتیجه با آه و ناله سحری زلف معشوق را در هم بریزد .
عبید در مقطع غزل خود می گوید :
پیش نقـــش رخ تــو دیــده خـونریز عبیــــد صـفحه چـــهره بـه خــونابه منقش می کرد
و حافظ می فرماید :
ور چنین چهــــره نمــاید رخ زنــگاری دوست مـــن رخ زرد به خــــونابـه منقّـــش دارم
که هر دو مضمون مترادف المعنی و همسنگ همند .
عبید می گوید :
زو هــر آن حلــقه که بر گوشه مَـــه می افتاد دل مسکــین مـرا نعـــل در آتــش می کرد
و حافظ می فرماید : کز سر زلف و رُخش نعل در آتش دارم و توضیحاً باید یاد آور شوم که حافظ این غزل را با ستایش و قدر دانی و سازگاری همسرخود شروع نموده و به دنباله آن توضیح می دهد که از بس همسرم مهربان و سازگار است من اینطور رند و عاشق و میخواره شده ام و به دنبال آن دوست خود را به خانه خود دعوت می کند و هنر حافظ در این است که مضمون بیت بالای عبید را در مطلع غزل و در یک مصراع جا انداخته که با داشتن ضمیر سوم شخص از این بهتر ممکن نیست .
خوش سلیقگی حافظ در استعمال قافیه (بلاکش) به جای (کشاکش) و خوش یا به عبارت دیگر (خَش) به جای (شَش) نیز مشهود است و برای روشن شدن بیشتر یادآور می شود که در زبان فارسی کلمه (شَش) و (پِنج) و (خَش) صورت صحیح کلمات (شِش) و (پنج) و (خوش) می باشد اما در زبان محاوره به صورت اخیر جا افتاده و حافظ مراعات این نکته ها را نموده است .
در پایان آقای دکتر همایونفرّخ چنانکه در کتاب گنج مراد صفحه 539 ذکر شده معتقد براین بوده اند که این غزل برای عبد الصمدنیریزی سروده شده لیکن ترکیب غزل چنین استنباطی به دست نمیدهد و همانطور که گفته شد حافظ با عنایت به غزل و مضامین عبید زاکانی دوستی را به خانه دعوت میکند و در مقدمه از حسن سلوک همسر و سوءاستفاده هایی که حافظ از نجابت او می کند سخن به میان آورده و دعوت آن دوست را برای شراب خواری و شعرخوانی توجیه کرده و مضامین خطّ زنگاری دوست و ناوک غمزه و رسن زلف هم نمی تواند مضامین مناسبی برای شخصی چون عبدالصمد نیریزی باشد بلکه به ظنّ قوی طرف خطاب شاعر کسی است که جوان و اهل ذوق و شعر و شراب است .
در پایان، حافظ، مضمون بیت مقطع غزل خود را از نظامی گرفته که در مخزن الاسرار می فرماید:
شـــاد بــر آنـم کـه در این دِیـــر تـنگ شــــادی و غــم هـر دو نـدارد درنــگ
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

۱
۲
۳
۴
۱۲
sunny dark_mode