گنجور

حاشیه‌گذاری‌های حمید رضا۴

حمید رضا۴


حمید رضا۴ در ‫۳ سال قبل، چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵:

درود جناب ترکمان،
درست می فرمایید، شباهتهای فراوانی بین این دو رباعیست.
اما تفاوتهای بزرگی بین ذهنیت خیام و حافظ وجود دارد.
حافظ حتی در شادی و در کنجی، نمیتواند خود را از بند خشم و ناله رها کند.
خیام اما با ترسیمی از فضای باز و خوشبوی طبیعت و دیگر داده ها، می گوید برای شاد زیستن نیازی نیست که سلطان باشی،
و نه هرسلطانی توانایی لذت از این داده ها را دارد.
این دو نگاه متفاوت، در واقع تفاوت بین افسرده زیستن و شاد زیستن است.
شاد و پاینده باشید

 

حمید رضا۴ در ‫۳ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:

درود به ناباور و مجتبای گرامی،
تو یکی، نه‌ای هزاری، تو چراغ خود برافروز
به نگر من “ هزار“ در این مصرع دلالت به “همه“ در مصرع پیشین و “هزار مرده“ و “هزار قامت کوز“ در بیت آخر می کند.
برداشت من اینست که تو “منحصر به فرد“ هستی و جزئی از آن “هزار“ها نیستی، پس تو کار درست خودت را انجام بده.
در این جهان کمابیش همه شیفته “باور“های خود هستند و با احساساتی شدن، در جنگ با دیگران.
اما شما ناباور عزیز با مهربانی چراغ خود را برافروخته اید.
چشم من هر روز به دنبال نوشته های شماست تا بهره ای ببرم. در چند سال اخیر از شما بسیار آموخته ام. از شما سپاسگزارم.

 

حمید رضا۴ در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

همایون عزیز،
مولوی در همان اولین داستانِ به اصطلاح عاشقانه اش در مثنوی، بیگناه کشی را توجیه می کند. ما روزانه شاهد نتایج فلاکت بار اینگونه توجیه در جهان هستیم.
نیز، مهمترین پیامِ آنچه شما عشق از سوی عیسی میخوانید اینست که “او عاشق شماست و اگر به او ایمان آورید، هرآنچه گناه کرده اید را می بخشد و نزد خود به بهشت می برد”. حال معلوم نیست با نتایج این همه گانگستر و مافیایی که پس از ارتکاب هر جرمی، صلیبِ کت و کلفتِ آویخته بر گردنشان را می بوسند تا جایشان در بهشت حفظ شود، چه باید کرد.
هر فردی میتواند ادعا کند که عشق شناس است و عاشق. اما نتایجِ گفتارها و کردارها را می باید مشاهده و بررسی کرد.
امروزه می توان هر زوج جوانی که خواهان فرزند هستند را با چند ساعت نشست و آموختن فنون و تکنیک های پرورش کودکان آشنا کرد تا انسانی عاشق به تحویل جامعه دهند. فردی که با خود، دیگران، و کل هستی با مهربانی و درک و احترام برخورد می کند، و در برابر هر چالشی در زندگی با استفاده درست از عقل، و بدور از احساساتی شدن بهترین را حل را انتخاب می کند.
هیچ نیازی به خدا و مذهب و عرفان هم نیست. اما، انسانِ عاشق می تواند در خلوت خود و یا هم باورانش، بدور از تحمیل به دیگران، لحظات شیرینی از باورهای فلسفی نیز بیافریند.
بسیار غم انگیز است که انسانها روزانه و مدام از وسایل و دستاوردهای دانشمندان استفاده می کنند، اما آنجایی که با باورهایشان سازگار نیست، از جمله تعبیر عشق، آنان را نادان خوانده و می گویند که فقط جلال، مصطفی، عیسی، ویا فلانی می داند.

 

حمید رضا۴ در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵:

جناب سینا، آیا ممکن است مولوی همین رباعی خیام را در ذهن داشت که این ابیات را سرود؟
در ضمن تمنا می کنم برداشت خود را از این رباعی بیان کنید تا شاید با هم گفتگویی کنیم.

 

حمید رضا۴ در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶:

جناب دکتر محمد ادیب نیای ارجمند،
حتی دو برادر و یا دو خواهر دوقلو که در یک خانواده رشد کرده اند، می توانند دیدگاه ها و روش های زندگی متفاوتی با یکدیگر داشته باشند…
چه رسد به مولوی و حافظ که هم از لحاظ زمان و هم مکان از هم بسی دور بوده اند.
از آن گذشته، به خاطر چند بیت سروده نمیتوان نتیجه گیری کرد که هیچ شاعر پارسی زبانی، واژه شراب را به معنای حقیقی اش استفاده نکرده و هرگز لب به آن نیز نزده.
حتی خود مولوی!
با سپاس

 

حمید رضا۴ در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۴۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸:

سلام جناب همایون،
صدها میلیون انسان پاک در سراسر جهان، پس از یک روز سخت کاری، با کمی می و موسیقی، دلتنگی و افسردگی را از خود دور میکنند.
شاید حکیم ما هم هر از چند گاهی از این راه خود را دلشاد میکرده.

 

حمید رضا۴ در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۳۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰:

خانم مریم عزیز، متاسفم که از خواندن اشعار خیام لذتی نبردید.
اما پیام این رباعی احترام و مهربانی به طبیعت و انسان است.
در بیت اول و مصرع آخر، خیام همه ی انسانهای رفته را با ارزش و نازنین میخواند،
و در مصرع سوم، مخاطب خود، یعنی من و شما را که هرگز ندیده و نمیشناسد را نیز نازنین میخواند.
و پند او اینست که حتی با گرد خاک، این کوچکترین ذره قابل رویت در طبیعت، میباید با آرامش برخورد کرد.
این چنین نگاه تنها راه رسیدن به آرامش و سر بلندی برای جامعه انسانیست.

 

حمید رضا۴ در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۴۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۷:

می گوید برای هیچکس و یا حتی هیچ چیزی در هستی، خوشایند نیست که مورد خشم و نامهربانی قرار گیرد،
پس با همه کس و با همه چیز با مهربانی و نیکی برخورد کن.

 

حمید رضا۴ در ‫۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰:

این رباعیِ خیام ربطی به آخرت و نفی آن ندارد، چرا که او اینگونه باورها را تنها با پرسش مطرح می کرد.
بیت دوم، یک مشاهده و مقایسه زمینی ست و این واقعیت که طلای مدفون شده، پس از بیرون آوردن از خاک ماهیتش تغییر نمیکند، اما انسان مرده و مدفون شده هرگز به ماهیت پیشینش باز نمیگردد که او را از خاک بیرون آرند.
و پند می دهد که “دانا باش و غفلت مکن و عمری که به تو داده شده را خوب زندگی کن”.
می توان به آخرت ایمان داشت و سرمست از باده الهی شد و خوب زندگی کرد…
و می توان به آخرت باور نداشت و سرمست از باده زمینی شد و نیز خوب زندگی کرد.
اما خوب زیستن، بدون پذیرش یکدیگر همانگونه که هستیم و بدون خوب بودن با یکدیگر ممکن نیست.
از لابلای رباعیات می توان به آسانی دریافت که خیامِ ما حکیمی بود این چنین انسان دوست.

 

حمید رضا۴ در ‫۴ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:

با کمی شناخت از خیام می توان گمان برد که مقصود وی از “ ایزد“ در این رباعی همان خدا، آفریننده، و یا عاملِ ناشناخته ایست که موجب پیدایش و حرکت این هستی است، و هستی ای که بر پایه ی قواعد و قوانینی منظم و معین و بدون دخالت دستی از جهانِ ناشناخته و یا عالم غیب بنا شده…
و نه آن خدایی که گویا بی نیاز است و بخشنده است و مهربان، اما آنچنان نیازمندِ ستایش و نیایش و سپاس برای خود و فرستادگانش از سوی انسانهاست که در صورت سرکشی، ( با بخشندگی و مهربانی!) در این جهان روزگارشان را تباه و در آن جهان روانه جهنم شان می کند که تا ابد در زجر بسوزند!!!
شاید این نیرومند ترین ابزاریست که بشر برای کسب قدرت و ثروت و توجیه ظلم و ستم به دیگران به دست آورده.

 

حمید رضا۴ در ‫۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳:

آرش گرامی،
منکر وجود خدا بودن یک باور فلسفیست و از دید علمی غیر قابل اثبات. خدا باوری هم همین است.
خداباوران و یا خدا ناباورانی مانند هاکینگ تنها می توانند با دلیل و منطق شرح دهند چرا به چنین باوری رسیده اند، نه اینکه ثابت کنند باورشان حقیقت است.
تفاوت عمده ایست بین اینان با کسی که می گوید "نمیدانم، و وقت خود را تلف نمی کنم".
"دشمن به غلط گفت که من فلسفیم …."
پیام خیام بسیار ساده است. هیچکس نمی داند. اما می دانیم همه چیز نابود و تبدیل به خاک می شود، پس تا آن لحظه باید کوشش کرد تا از داده ها لذت برد و شاد بود و با آنان با احترام و مهر برخورد کرد.
"گرد از رخ نازنین به آزرم فشان - کانهم رخ خوب نازنینی بوده است"
او برای کوچکترین ذره در طبیعت احترام قائل بود و انسانی را که هرگز نمی شناخت نازنین می خواند…
در واقع این هاکینگ می بود که می توانست از خیام زندگی را بیاموزد! یاد هر دو گرامی.
شاد باشید

 

حمید رضا۴ در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵:

می گوید هیچ امیدی نیست، این سر رشته را که از کجا به این جهان آمده ایم را دریابیم،
پس تا کی در این آرزو که شاید دری به این نادانسته ها باز شود، وجودمان را زندانی این جهان کنیم؟
یعنی از این افکار دوری کن و آزادانه زندگی کن.

 

حمید رضا۴ در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

همایون جان،
انسان عاشق حتی در دل خود، خواهان بارش سنگ از عرش بر سر هیچ کس حتی دشمنش نمی شود، چه رسد که این آرزو را بی پرده به همگان بیان کند.
ترویج عشق و مثبت اندیشیِ شما را ستایش می کنم اما با احترام و پوزش، اشتباه می کنید دوست عزیز. شناخت انسان از انسان فقط در دانشگاه هاست که تدریس می شود و نه هیچ جای دیگر.
پدر و مادر جوانی را فرض کنید که نوزاد چند ماهشان را برای فراغت، چند روزی به اقوام می سپارند. جدایی ناگهانی از پدر و مادر، جهان منظم آن نوزادِ ناتوان را دگرگون کرده و گیجی و وحشت زدگی و سپس خشم، ضمیر ناآگاهش را برنامه ریزی می کند. در واقع پدر و مادر با این اشتباه دانه "اضطراب جدایی" و عدم اعتماد را در وجود نوزاد می کارند که این می تواند در بزرگسالی، بطور ناآگاه موجب درگیریِ دائم با اطرافیان تا حد فرو پاشی زندگی خود و دیگران شود.
این مثال را گفتم که بدانید ریشه روان پریشی و روان نژندی در جایی دیگر است و هیچ ربطی به زندگی صنعتی و دنیای سرمایه داری ندارد. فردی که کودکیِ سالم و کم دردی داشته، می تواند شاد در چنین جهانی زندگی می کند. عرفان کوچکترین شناختی از ریشه های رفتار نامناسب انسانی را نداشته، پس توان علاجشان را نیز نداشته.
غزل 2137 مولوی و بسیاری دیگر از ابیاتش گویای این هستند که مولوی هر اندازه که خود را غرق در عشق خدا و یا شمس می کرده، بر ضمیر ناآگاه خویش غلبه نکرده بود و با جرقه ای کوچک، دردها و خشم نهفته منفجر شده و به توهین و رکیک گویی متوسل می شده. رفتاری که امروزه در چند جلسه نشست با متخصصی آگاه، فرد را به حداقل آرامشی می رساند.
پندها، مثبت اندیشی، نگاه فلسفی، و رابطه عاشقانه شمس و مولوی که در قالب هنری خارق العاده از مولوی به ما پارسی زبانان به ارث رسیده، گنجینه ایست که من روزانه از آن بهره می برم. اما القابی چون خداوندگار عشق، انسان کامل و کسی که حقیقت را یافته را بکار نمی گیرم مبادا عزیزی بجای کمک گرفتن از دانش امروزی به کلاسهای خود شناسی تقلبی رجوع و زندگی خود را تباه کند.
شاد و تندرست باشید

 

حمید رضا۴ در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

000 گرامی،
پاسخم به شما پس از دو روزی، فرصت بررسی از سوی گنجور یافت و درج شد.
اگر فرصتی یافتید لطف کنید و بخوانید.
گفتگو با شما موجب افتخار است، حتی اگر به نتیجه ای نرسیم.
با احترام

 

حمید رضا۴ در ‫۷ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:

م ، س گرامی،
حال که مسئله خشم از میان برداشته شد، فرصتی یافتم درباره نقد بنویسم.
مسلمأ نقد و انتقاد خوب است و لازم، اما در محیطی آرام تا مخالفان نیز وارد گفتگو شوند و در نهایت، دیگران و بویژه جوانان «خود» دریابند بد چیست و خوب کدام است.
وقتی در این شعر باور فلسفی مولوی و پاسخهای صادقانه دو حاشیه نویس که بدور از هیچگونه توهین و بی احترامیی بوده، کلاه برداری و زبان آوری و خرافاتی که باید بر آنان تاخت و خوش تاخت خوانده شوند، محیط متشنج می شود.
در چنین جو پر اضطرابی، یا بسیاری از دگراندیشان وحشتزده از نوشتن نقد خودشان جلوگیری می کنند و یا آن کسانی که اهل درگیری و ناسزا گویی هستند وارد میدان می شوند.
بنابراین همه نقدهای بعدی هر چقدر هم منطقی باشند، بی اعتبار هستند.
تنها درسی هم که جوانان آموخته اند این است که هنگام گفتگو باید تشنج ایجاد کرد.
با احترام

 

حمید رضا۴ در ‫۷ سال و ۱۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

خانم روفیا،
آیا براستی صد ها میلیون مشتری در سراسر جهان بدبخت و فلک زده هستند؟
آیا در طول تاریخ آنان بیشتر فلک زدگی به این جهان آورده اند تا کسانی که سرمست از فلسفه خود هستند؟
اصلأ چرا کاری را که حرام و غیر قانونی است و بدبختی می آورد را شعر پس از شعر و صفحه پس از صفحه می گویند انجام بدهید؟
گیریم حافظ و خیام می خواستند هنر بیافرینند و تمثیل و تشبیه بکنند. چرا زنا و تجاوز و دزدی نه؟ به هر حال در انجام این گناهان نیز لذت های آنی هست وگرنه گناهکاران که انجام نمی دادند که.
و گیریم این ادبیات همه عرفانی هستند،
خود میدانم دانش ادبیاتم در قیاس با شما و یا بابک گرامی نزدیک به هیچ است. اما هشتاد نود درصد مردم مثل من و احتمالأ صد در صد مردم غیر ایرانی این اشعار را سطحی و زمینی معنا میکنند.
آیا درست است که مردم را گمراه کرد؟
آیا نباید از چاپ و نشر کتابهایی که مردم را گمراه می کنند و به قول شما بدبختی و فلاکت به زندگی شان می آورند جلوگیری کرد؟

 

حمید رضا۴ در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۹ - حکمت آفریدن دوزخ آن جهان و زندان این جهان تا معبد متکبران باشد کی ائتیا طوعا او کرها:

جناب حُسام الدین،
وقتی کسی چیزی می گوید یا می نویسد، آن مطلب حداقل برای خود آن شخص معنادار است، واگر نبود که نمی گفت یا نمی نوشت.
اگر منظور جنابعالی از بی معنا بودن مطلبم توهین به من بود، که زنده باشید کار خودتان را کردید. احتمالأ نمی خواهید و یا نمی توانید درباره آن نوشته درگیر گفتگویی سالم شوید.
اما اگر براستی متوجه نوشته ام نشدید، لطف کنید و با دقت بیشتری بازخوانی کنید. اگر مایل بودید من آماده هر گونه گفتگویی با شما هستم.
ترجیحأ بدور از توهین.

 

حمید رضا۴ در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:

جناب بابک،
پیام کسی که میپرسد « تا کی …», بیشتر این است که می گوید «باید بس کرد» تا اینکه بپرسد «چرا و به چه دلیلی», و حتی گویای کمی خشم است تا پند دادنِ فلسفی.
آیا ممکن است خیام از اطرافیانی که شیفته خویش و بویژه شیفته عقاید خویش هستند, و از دعواهایی که چرا و چگونه اینجا هستیم و وقتی نیستیم چه خبر است، روزی به ستوه آمد و از روی همان خشم (بیت اول)، بیت دوم را سرود که در این عمر کوتاه, از دست این جماعت، یا باید خواب بود و یا در بیداری پناه به شراب برد؟
من که این اینطور فکر می کنم.

 

۱
۲
sunny dark_mode