گنجور

حاشیه‌های میثم ططری

میثم ططری

 

ایران‌پژوه و اسلام‌پژوه


میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۵۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۷۸:

به بخش پایانیِ الرحمن/۲۹ نمارش می کند.

...کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ= ...خدا هر روز در کاری است

 

یک روز به یکی قدرت می دهد، فردا خواری می دهد، یک روز به یکی جوانی می دهد، فردا پیری می دهد.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۵ در پاسخ به این بشر (فرشید ربانی) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۲:

روان تو را سودمند این بود تن ...

«راه یافتن» کنایه ایما از رها شدن. پس از «بباشد» یک ویرگول بذارید.

می چمد: «اگر کسی راه رهایی از این جهان را بیابد و در آن بماند، در نهان و نهادِ خود خرد ندارد.»

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۳۳ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:

درود. نمی توان تفسیر واحدی از چامۀ این بزرگواران داشت، تنها می توان به یک برداشت و تفسیر کیفی بسنده کرد.

 

«پای بر بامِ دوست نهادن» کنایه از بزرگی یافتن می باشد. با «پای بر آسمان نهادن» یک اندریافت دارد. چنان که حسان العجم، خاقانی فرماید:

من پیشِ تو بر زمین نَهم سَر / کای پای بر آسمان نهاده

«سر زیرِ بامِ دوست نهادن» کنایه از تسلیم شدن و کوچکی کردن است. با «سر در پای کسی انداختن» یک اندریافت دارند، چنان که جادوسخنِ جهان، نظامی گنجوی فرماید:

نخوانده به مهمان تو تاختم / سرِ خویش در پایت انداختم

و نیز با «سر در پای کسی نهادن». چنان که حکیم بزرگ، سنایی فرماید:

باز افتادیم در سودای تو / از نشاط آن رخ زیبای تو
دستمان گیر الله الله زینهار / ز آنکه بنهادیم سر در پای تو

و نیز با «سر بر آستان نهادن». چنان که شیخ اجل فرماید:

گر آستینِ دوست بیفتد به دستِ من / چندان که زنده ام سرِ من و آستانِ دوست

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:

بیت ۱: «تَبَدُّل کردن» به چم «دگرگون کردن» باشد. روی هم می چمد: «اگر بنده جور و ستم را برنتابد، چه کار دیگری می تواند بکند؟ اگر دل تنگ شود، دگرگونی ای در مِهر پدید نمی آید.»

بیت ۲: «سَر کار شدن» کنایه از «فدا شدن». «بسیاری نیست» به چم «اهمیتی ندارد/مهم نیست» می باشد. روی هم می چمد: «دل و دین به فدایِ تو شد و اهمیتی ندارد، سر و جان بخواه که عاشقِ شوریده درنگ نمی کند.»

بیت ۳: هاروت نام فرشته ای است که در البقره/۱۰۲ از سرگذشتِ او یاد شده است. روی هم می چمد: «می گویند جادو در این زمانه حرام است، اما چشم های تو همان کاری را کرد که هاروت در شهر بابِل کرد.» پیش تر بابِل را بابُل نیز می گفتند.

بیت ۴: در تصحیح فروغی «بی خبر» آمده، و در دیگر تصحیح «بی صبر» نیز آمده است. «زِ» نیز باید به جای «چه» بنشیند. روی هم می چمد: «در دریایِ ژرفِ عشقِ تو غرق شده ام و چنان بی صبرم که (با خود می گویم) مبادا دوست مرا از این دریای توفنده به کرانۀ رستگاری راهنما نشود.». اینجا نیز باید «ساحُل» خوانده شود.

بیت ۵: «تا تو در آغوشِ من هستی، به گُلستان نمی روم، اگر بلبل رویِ تو را ببیند، خواستار گُل نمی شود.»

بیت ۶: در چاپ های دیگر چنین آمده است: «هر کِه با دوست چو سعدی نَفَسِ خوش دریافت / که جز او در نظرش با تَخیل نکند». روی هم رفته می چمد: «هر کسی که مانند سعدی دَمی خوش با دوست گذراند، دیگر کسی جز دوست در نظرش مجسم نمی شود.»

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۹:

بخندید و پس با فرستاده گفت که ...

آسمان با کسی جُفت بودن: کنایه از بخت و نیک بختی با کسی بودن.

 

با «آسمان به سوی کسی تاختن» یک چمار دارند. چنان که قطران گوید:

همیشه تاختن آسمان به سوی تو باد / همیشه تافتن مشتری برای تو باد

دیوان قطران تبریزی، برگ ۴۶۸، تصحیح نخجوانی، انتشارات ققنوس، چاپ اول: ۱۳۶۲

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱:

لخت های چهارده و پانزده و شانزده:

سه چیزت بِبایَد کَزو چاره نیست / وُزآن بر سَرْت نیز پَیغاره نیست:

خوری گر بپوشی و گر گُستَری؛ / سَزد گَر به دیگر سَخُن نَنْگَری

کزین سه گذشتی همه رنجِ آز / چه در آز پیچی، چه اَندَر نیاز 

(تصحیح استاد خالقی مطلق)

سخنِ گرانمایۀ استاد، «خوردن» و «پوشیدن» و «بخشیدن» (= گستردن)، که کرانِ نیازهای آدمی در این جهان است، یادآور سخنی از حضرت رسول (ص) می باشد که فرمود: حَدَّثَنَا هَدَّابُ بْنُ خَالِدٍ، حَدَّثَنَا هَمَّامٌ، حَدَّثَنَا قَتَادَةُ، عَنْ مُطَرِّفٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ یَقْرَأُ: أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ، قَالَ: "یَقُولُ ابْنُ آدَمَ: مَالِی، مَالِی، قَالَ: وَهَلْ لَکَ، یَا ابْنَ آدَمَ مِنْ مَالِکَ إِلَّا مَا أَکَلْتَ فَأَفْنَیْتَ، أَوْ لَبِسْتَ فَأَبْلَیْتَ، أَوْ تَصَدَّقْتَ فَأَمْضَیْتَ"

می چمد: «به نزدِ پیامبر (ص) رفتم و او أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ (التکاثر/۱) می خواند، فرمود: آدمیزاد گوید: مالم، مالم! ای آدمیزاد، آیا چیزی مالِ تو می تواند بود، مگر همان که می خوری و نیست می کنی، یا می پوشی و فرسوده می کنی، یا می بخشی و (به جهان پسین) می فرستی؟»

چنین نیز گزارش شده است:

رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: "یَقُولُ الْعَبْدُ: مَالِی، مَالِی، إِنَّمَا لَهُ مِنْ مَالِهِ ثَلَاثٌ: مَا أَکَلَ فَأَفْنَی، أَوْ لَبِسَ فَأَبْلَی، أَوْ أَعْطَی فَاقْتَنَی، وَمَا سِوَی ذَلِکَ فَهُوَ ذَاهِبٌ، وَتَارِکُهُ لِلنَّاسِ"

می چمد: «پیامبر (ص) فرمود: بنده می گوید: مالم، مالم! در حالی که سهمِ او از مالش تنها سه چیز است: آنچه که می خورد و نیست می کند، یا می پوشد و فرسوده می کند، یا می بخشد و (پاداش آن را) دریافت می کند؛ و دیگر هرچه جز اینها است رفتنی است و آن را برای مردم به جای می گذارد»

۱. صحیح مسلم، ۴/۲۲۷۳، المحقق: محمد فؤاد عبد الباقی، الناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت

۲. الآداب/۳۲۱، البیهقی، الناشر: مؤسسة الکتب الثقافیة، بیروت - لبنان، الطبعة: الأولی، ۱۴۰۸ هـ

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:

بیت ۱: رَوَندگان همان سالکِان راۀ حضرت حق هستند که راۀ سیر و سُلوک را پیش گرفته اند. «رَوَندگانِ مقیم»، سالِکانی هستند که راه سیر و سُلوک را به فرجام رسانده اند و دیگر در سفر نیستند. «ارادت»، در تصوف به نگرشِ و سَرسپردگیِ سالک به پیر است، و یا روی آوردنِ تام به خداوند و دوری و پرهیز از آفریدگانِ اوست. روی هم رفته می چمد: «سالکانی که دیگر در سیر و سلوک و سفر نیستند، از بلا دوری نمی کنند (چرا که آن را همچون مِهر می بینند)، کسانی که از روی ارادت گرفتار (اسیر) شده اند، از برای ستم نمی گریزند (و به دیگری روی آورند).» این روندگان مقیم به حدی از سرسپردگیِ و خرسندی از دوست رسیده اند که اگر بلایی هم سرشان ببارد، آن را لطف و مهر می دانند.

بیت ۲: «اگر شوریدگانِ آرزومند (ـِ رسیدن به دوست) دست طلب و کوشش از دامنِ دوست بردارند، به دامنِ چه کسی دیگر چنگ بیاویزند؟»

بیت ۳: «معرفت» (= دل آگاه و بیداردل)، در تصوف دانشی است که از راه کشف و پاکیدن نَفس به دست آید. روی هم می چمد: «شدنی نیست که اهل معرفت از نظربازی به تو پرهیز کنند، مگر آن که تو خود روی بپوشانی.» (= بی محلی کنی و روی برگردانی).

بیت ۴: «اگر می خواهی مرا در یابی، به سرِ کویِ می‌فروش ها بیا و نام و نشانیِ من را بگو (همه مرا می شناسند)، من کجا و پرهیزگاران کجا؟

بیت ۵: «صوفی» پیروِ طریقت باشد. «مَستی» در معنایِ مجازی به چم «گناهکار/بَدنام» باشد. روی هم می چمد: «جامۀ صوفیِ عابدنمایِ مرا بگیر و جام باده را بیار (که از دورویی و ریا خسته شده ام)، چرا که نمی توان نیکْ نامی (= عاشقی) و مَستی (= بَدنامی) را در هم آمیخت یا باهم داشت.» از مهم ترین نکته های چامه هایِ حافظ، نالیدن از تزویر و دوروییِ برخی مذهبی نماها است که با نام دین هر چه خواهند می کنند.

بیت ۶: «خرسندیِ دوست را به دست بیاور و دیگران را رها کن، غمی نیست و اهمیتی ندارد که فتنه و آشوب بسیار به پا کنند.» هزار نماد کثرت است.

بیت ۷: «که» نخست به چم «زمانی/وقتی که» می باشد. روی هم می چمد: «وقتی مرا با تو که آهنگ و خواستِ من هستی آشتی دست داده است، روا و جایز است که همۀ مردم جهان با من جنگ به پا کنند.»

بیت ۸: «ت» در «مَنَت» ضمیر مفعولی است، «تو را». روی هم می چمد: «اگر مرا بکُشی، کسی دیۀ من را از تو دادخواست نکند، زیرا خونی که دوست بریزد، حلال است.» می تواند با «بلا» و «جور» در بیت نخست بخواند.

بیت ۹: «راه و روشِ ما این است که سرِ تسلیم و ناتوانی بر آستانِ خرسندی تو فرود آریم، زیرا شکیباییِ دوری را نداریم تا با تو ستیز کنیم.»

«که» نخست در لخت دوم به چم «زیرا/چون» و «که» دومی به چم «تا» می باشد.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۴ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:

درود.

بام نخست در چمار «فکر» و بام دوم در چمار «پا/دامان» ما را از فردیدِ شیخ دور می کند. می گوید اگر نمی توان به روی بام رفت و به دیدارِ دوست رسید، چاره ای جز آن نیست که زیرِ بامِ دوست، سر بر خاک گذاشت، یعنی پیشِ آستانۀ دَرِ خانۀ او سر بر خاک گذاشت.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۰ در پاسخ به زهرا شیرازی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:

نه.

بیت هشت: وقتی نمی توان بالایِ بامِ دوست (معشوق) رفت، چاره ای نیست جز آن که زیرِ بامِ دوست سر بر خاک بگذاری.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۳۰ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۲۳ در پاسخ به محمد گلی دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده:

این گونه بخوانید:
«ای هفتْ عروسِ نُه عَماری»

به سیاره ها نمارش می کند.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۰۰ در پاسخ به مهوش نوابی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:

بیت ۱: بگذار تا مانند ابرِ بهاری گریه کنم، زیرا در روزِ جداییِ یارانْ سنگ نیز به گریه می افتد.

بیت ۲: (زیرا) هر کس که در زندگیِ خود شرابِ جدایی نوشیده باشد، می داند که گُسستنِ امیدِ عاشقان تا چه اندازه دشوار است.

بیت ۳: حال و هوایِ گریۀ چشمِ مرا به ساربان بازگویید، تا کجاوه (مَحمِل) را در روزِ بارانی بر پشتِ شتر نبندد (مبادا بر اثر اشکِ من، پای شترِ در گِل گیر کند).

بیت ۴: آب حسرت کنایه از «اشک» می باشد، چنان که شیخ عطار فرماید «روان شد از دو نرگس آب حسرت». روی هم رفته می چمد: ما را با اشکی که از چشم (دیده) فرو می ریزیم، مانندِ چشمِ گناهکاران در روز قیامت، به حال خود گذاشتند.

بیت ۵: ای صبحِ شب‌زنده‌دارها، از بس که مانندِ شامگاۀ روزه دارها دیر آمدی، جانم به لب رسید.

بیت ۶: این همه که از داستانِ عشقِ تو گفته ام، هنوز از هزارانِ اندوۀ دلِ خود چیزی نگفته ام، مگر یکی.

بیت ۷: سعدی، مهری که در گذرِ روزگار در دل نشسته را نمی توان بیرون کرد، مگر در گذرِ زمانی دراز.

بیت ۸: تا کِی از این داستان برایت بگویم، همین اندازه بس است، بقیه را نمی توان گفت، مگر به کسی که اندوه را از دل بِبُرد.

غمگسار کنایه از یار، معشوق، دلبر می باشد.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۰۵ در پاسخ به سامان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹:

برداشتِ اشتباهی است.

می گوید: ای سعدی، اکنون که جهان چنان شده که میانِ گرگ و گوسپند نیز آشتی افتاده، همه زیبارویانِ جهان عاشقِ تو شده اند.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۵۱ در پاسخ به هیوا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷:

همان گونه که نمی توان آوازِ دُهُل را در زیر گلیم پنهان کرد، عشقِ پنهان نیز ممکن نیست که پنهان بماند.

آوازِ دُهُل در زیرِ گلیم پنهان نماندن کنایه از کاری ناشدنی و غیرممکن است.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶:

بیت ۱: کودک در اینجا به «بسیار جوان، نوجوان» نمارش می کند. می چمد: ای نوجوانِ زیباروی که سُخَندان و چامه سرا در وصفِ چهرۀ تو سرگشته اند.

بیت ۲: از ( دوریِ) هر چیز و هر کس که در جهان است، شکیبایی کرده ایم، اما از (دوریِ) تو نمی توان شکیبایی کرد.

بیت ۳: وفا به سر بردن به چم «به پیمان پایبند بودن»، سُستْ پیمان به چم «بی وفا» یا «کسی که در وفاداریِ خود سُست است»، سَختْ کَمان به چم «پهلوان نیرومند» که در این جا کنایه از «یارِ سختْ دل و سنگدل» باشد. می چمد: دیدی که به پیمان و وفایِ خود پایبند نبودی، ای یارِ سختْ دلِ سُستْ پیمان.

بیت ۴: آشکار نیست که زمانِ دوری کِی به پایان می رسد، و امیدِ رسیدن نیز.

بیت ۵: هرگز نشنیده ام که سَرو کاری را که تو به هنگامِ خرامیدن می کنی، کرده باشد.

بیت ۶: چه کسی باور می کند خورشید از گریبانِ (یقۀ) آدمی برآیَد و بدمد؟. شیخ، خورشید را به چهرۀ درخشانِ یار کنایه زده است که به هنگامِ بلند شدن از خواب، از دورِ گردن دلداده بیدار می شود.

بیت ۷: شوریده ای که به دردِ دوری بیمار شده است تا زمانی که بِهِ چانۀ یار را بو نکند، حالش بهتر نمی شود. سیب و بِهْ را به چانۀ (زنخدانِ) یار همانند کرده اند. در پزشکی قدیم برای میوه بِهْ درمانْ بخشی را برمی شمردند.

بیت ۸: «گوی به میان افکندن» کنایه از هماوردخواهی است. «تا» به چم «آشکار نیست». می چمد: (رسیدن به تو) گوی خوش بختی و نیک بختی است، آشکار نیست که آن را به میدانِ عشق چه کسی می اندازی.

بیت ۹: «آب حیوان» به چم «آبِ زندگانی» است که می تواند به «دهانِ یار» و «اسکندر» به «شیخ اجل» نمارش داشته باشد؛ چنان که در بیت سیزدهم از خود یاد می کند. می چمد: می ترسم که سرانجام، با آن که آبِ زندگانی در برابر چشمِ اسکندر است، از دستِ او برود.

بیت ۱۰: دلی داشتم و به دستِ یار افتاد، جانی دارم که آن هم به فدای رویِ جانان.

بیت ۱۱: خردمند تا زمانی که امید به درمان (رسیدن) دارد، از دردِ دوریِ یار گِله نمی کند.

بیت ۱۲: «به سر نمی‌رود» به چم «شدنی نیست» می باشد، چنان که مولای بلخی فرماید: «بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود». روی هم رفته می چمد: "همان گونه که شدنی نیست سر گنج مار نباشد (سر هر گنجی ماری هست)، و گُلستان بدون خار نمی رویَد." ناگفته نماند که مار، نمادِ تندرستی نیز می باشد و «بیمار» یعنی کسی که تندرستی ندارد. با بیت پیشین که از درد و ناخوشی سخن رفته، همخوانی دارد.

بیت ۱۳: کَتان نام پارچه ای است که پیشینیان بر این باور بودند که روشناییِ ماه به آن بتابد، فرسوده و پاره می شود. در اینجا به «دلداده» نمارش می کند، و ماه به «دلبر». روی هم رفته می چمد: اگر در پیشِ رویِ تو (که مانند ماه است) سعدی سوخت، ماه که از نابود شدنِ کَتان اندوهی نمی خورد.

بیت ۱۴: زمانی که پروانه خود را با زبانۀ آتشِ سپندار کُشت، چه نیازی است که سپندار تاوان آن را بپردازد؟

سوخته شدن در بیت ۱۳ و ۱۴ می تواند با خورشید در بیت ۶ نیز بخواند.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۴۳ در پاسخ به مهدي ا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

جناب مهدی گرامی، شما بارها و بارها پیوند این برگ را در همین جا گذاشته ای! و به دور هم نیست که زیر همۀ غزل های مولانا این پیوند را بگذارید. حذف نکردند. از نسخه بسیار نامعتبر استانبول است! کسی آن نسخه را معتبر ندانسته است. پیش تر هم این را به شما یادآور شده ام، اما گویا مرغِ شما یک پا دارد.

 

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۸:

کردی ز برم کناره چونی؟ رفتی بدر از میان کجایی؟

«چونی» در این بیت، بسنجید با «چیون» و «چون» (= چگونه/چگونگی) در زبان پهلوی، و نیز در زبان لَکی.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱ - نامه نوشتن دایه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به صلب ویس:

چو این نامه بخوانی هر چه زوتر ...

زوتر (= زودتر) در ریخت «زوتِر» در زبان لَکی همچنان کاربرد دارد. چنان که برای «زودباش»، زویکَه با یاء مجهول به کار برده می شود. بسنجید زو (تند) در لَکی با شو در سَنسکریت. در زبان پهلوی «زوت» می باشد، که برپایۀ هنجار دگرگونی «ت» در زبان پهلوی به «د» در زبان پارسی نو، امروزه «زود» شده است.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:

چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام ...

توبه خانه چمار روشن و آشکاری ندارد و باید «نوبه خانه» باشد که همسو با معنای بیت و جناسِ آن با «نوبَت» در مصراع نخست است. در واژه نامۀ دهخدا نیز «نوبت خانه» و «نوبه خانه» را می بینیم که به چم «پاسدارخانه» می باشد. شیخ خانۀ خود را در جدایی از یار، به پاسدارخانه و کشیک تنهایی، یعنی محل بیداری و شب زنده داری همانند کرده است.

چمار این بیت، با بیت پسین همراه است: هنگامی که بلبلِ سحری با آوازخوانیِ بامداد به روی بام رفت، کشیکِ تنهایی من نیز پایان یافت و روی بام رفتم. به پیش آمدنِ پرچمِ خورشید نگاه می کنم که پرچمِ سپاۀ تاریکی را به گوشۀ افق می رانَد.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۳۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:

آبگینه به «شیشۀ می» اشاره دارد. در اینجا استعاره از تَن یا پوست درخشان و بلورینِ یار است. آب نیز به «شادابی، خرمی، درخشندگی» اشاره دارد. 

یعنی در تَنِ او شادابی و درخشندگی ای هست که اگر بسنجی، نمی توانی پی ببری که آب (= می) کدام است و آبگینه (= شیشۀ می) کدام.

 

میثم ططری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۱۱ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

برداشت اشتباهی از پیامِ من داشتید، من چنین گستاخی ای نکرده ام، مهربانو. پیامِ نخستِ بنده، دربارۀ رد ناظر بودن امام بر همه چیز و غلو دربارۀ بزرگان بود. گفتمان را بیش تر از این به درازا نمی کشانم که به این برگ از تارنگار بی پیوند باشد.

اگر منظورتان از «دل» و «عشق»، خدادوستی است، در قرآن کریم نیز گواه هستیم. می خوانیم:

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ ۖ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ...

«و برخی از مردم سوای خدا، همانندهایی (برای او) برمی گیرند، آنها را همچون خدا دوست می دارند! و دوستی مومنان به خدا به مراتب شدیدتر است...»

در بخش پسین آیه می فرماید که «مومنان (برعکس) بالاترین مهر و عشق و محبت را نسبت به خدا دارند»، یعنی مبدءِ کمال را که حب و دوستیِ مطلق درخور اوست، بیش از هر چیز و هرکس دوست دارند. خدا بندگانِ مومنش را دوست دارد و بندگان مومن نیز او را دوست دارند (مائده/۵۴).

 

شب به نیکی.

 

۱
۲
۳
۴
۶