گنجور

حاشیه‌گذاری‌های دکتر صحافیان

دکتر صحافیان 🌐


دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۰ - مهمان آمدن در آن مسجد:

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 27 حکایت مسجد مهمان کش1
در شهر ری مسجدی بود که هر کس وارد آن مسجد می شد از ترس می مرد.
کسی جرات وارد شدن به آن مسجد را نداشت.
مرد غریبی وارد شهر ری شده و می خواهد در مسجد اقامت کند..
همه او را از مسجد مهمان کش آگاه می کنند اما او می گوید من از مردن ترسی ندارم.
او در مسجد می خوابد که ناگهان صدای ترسناکی می آید :
آهای آنکه داخل مسجدی الان به سراغت می آیم.پنج بار این صدا بلند شد و آن مرد غریب گذشته از جان فریاد زد من آماده نیستی ام هر که هستی جلو بیا.
ناگهان با فریادش طلسم شکسته شد و از هر سو طلا به طرفش سرازیر شد و او شروع به جمع کردن نمود.
تمثیل عرفانی:
هر که از چرخش خواسته های نفس عزم سجود(تمرکز بر یک جایگاه) کند و در مسجد (هر محل سجودی یا محل خاص)
در آید ؛فریادی مهیب از نفس در حال مرگ بر آید و آنکه دلاور باشد و شوق ایمان داشته باشد؛ نمی هراسد و با کشتن نفس و خروج از دایره چرخش آن، به گنج های پنهان "جان" می رسد.
تا یکی مهمان در آن وقت شب
کو شنیده بود آن صیت عجب3931
آن مهمان شهرت مهمان کشی آن مسجد را شنیده بود.
از برای آزمون می آزمود
زآنکه بس مردانه و جان سیر بود
صورت تن گو برو من کیستم
نقش کم ناید چون من باقیستم3934
آن گذشته از خویش که شوق گنج حضور را در محل سجود و محل جدا شدن از چرخش های بیهوده و ویرانگر نفس داشت می گوید:
جان من باقی هست و قالب کم نمی‌آورد.
این بیت بوی تناسخ می دهد که در ادیان هندی و برخی پیروان مولانا هست که نفس از جسم به جسم انسان یا حیوان دیگری می رود و درد می کشد تا پاک شود.
اما تناسخ صحیح آن است که روح که از عالم عقول هست و هیچ صورتی ندارد می تواند در صورتهای مثالی در آید و سیر کند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰۲ - دعا و شفاعت دقوقی در خلاص کشتی:

تمثیل مدعیان روباه صفت
چون یه بستانی رسی زیبا و خوش
بعد از آن دامان خلقان گیر و کش2236
عارف به گل های خوشبو رسیده و دیگران را هم می کشد(مانند پیامبران)
در هوای آنکه گویندت زهی
بسته ای در گردنت زهی2240
اما تو که مدعی عرفان هستی به دنبال تحسین و تایید دیگران هستی.
روبها این دم حیلت را بهل
وقف کن دل بر خداوندان دل
مدعی روباهی است که فریفته دم زیبای خود است.در صورتی که باید دلش را وقف صاحبان دل یعنی عارفان کند.
در پناه شیر کم نآید کباب
روبها تو سوی جیفه کم شتاب
در پناه شیر (عارف)برکت است .لازم نیست به سوی مردار های پندارها ی خود بروی.
در گل تیره یقین هم آب هست
لیک زآن آبت نشاید آب دست
تمثیل دیگر:مدعی آب گوارا دارد اما با گل مخلوط است.
زآنکه گر آب است مغلوب گل است
پس دل خود را مگو کین هم دل است
گل خواسته ها بر دل تو(مدعی)چیره شده است..
آن دلی کز آسمان ها برترست
آن دل ابدال یا پیغمبر است2248
پاک گشته ز گل صافی شده
در فزونی آمده وافی شده
دل پیامبران و عارفان یکی است و مطالب آنها نیز در اتصال.
آب گل خواهد که در دریا رود
گل گرفته پای آب و می کشد2254
آب زلال می خواهد که به دریای حقیقت رود اما گل خواسته ها پایش را گرفته.
این کشیدن چیست از گل آب را؟
جذب تو نقل و شراب ناب را
شوق تو به خوردنی ها و نوشیدنی ها این گل است که پای آب دل را گرفته.
هر یکی زینها تو را مستی کتد
چون نیابی آن خمارت می زند
آسمان فکری مدعیان و مشتاقان گل دنیا:یا مست خواسته ها و یا در آرزو و افسوس آنها هستند (خماری).
آرامش و پرواز روح

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰۲ - دعا و شفاعت دقوقی در خلاص کشتی:

دقوقی " در جستجوی اولیای خداوند به هفت نور در ساحل رسید و آن هفت نور پشت سر او نماز خواندند ؛اما دعای دقوقی برای کشتی در حال غرق فضولی در کار خداوند بود و آن نورها محو شدند و دقوقی در شوق و عشق آنها سرگردان بود.
رمز استجابت دعای بیخودان(عارفان):
آن دعای بیخودان خود دیگران
آن دعا زو نیست گفت داور است2219
آن دعا حق می کند چون او فناست
آن دعا و آن اجابت از خداست
مولانا به زیبایی حالت فنا را می شکافد که این دعا از خداست و در اصل حق دعا می کند چون آن عارف فانی خداست.
ظاهر بینان گمان می کنند که تلاش آنها بوده مانند روباهی که شیفته دم خود است:
رست کشتی از دم آن پهلوان
و اهل کشتی را به جهد خود گمان
دعای خداوند از زبان دقوقی سبب نجات کشتی شد اما اهل کشتی تلاش خود را می بینند.
پا رهاند روبهان را در شکار
و آن ز دم می دانند روباهان غرار
عشق ها با دم خود بازند کین
می رهاند جان ما را در کمین
ما چو روباهیم و پای ما کرام
می رهاند مان ز صد گون انتقام
دم بجنبانیم ز استدلال و مکر
تا که حیران ماند از ما زید و بکر2232
تمثیل:روباه به مدد پایش از شکار شدن فرار می کند اما دمش را دوست دارد و با آن بازی می کند و می جنباند.
تمثیل پا:اولیا که باعث رهایی هستند.
تمثیل دم:خودمان ،افکارمان و استدلال ها و هر آنچه غیر جان واحد یگانه است.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۹ - بیان اشارت سلام سوی دست راست در قیامت از هیبت محاسبه حق از انبیا استعانت و شفاعت خواستن:

چونکه با تکبیرها مقرون شدند
همچو قربان از جهان بیرون شدند
معنی تکبیر این است ای امام
کای خدا پیش تو ما قربان شدیم
وقت ذبح الله اکبر می کنی
همچنین در ذبح نفس کشتنی
تمثیل الله اکبر نماز به کشتن نفس.و بیرون رفتن از این جهان به وسیله نمازی که با قربانی شدن آغاز شود.
تن چو اسماعیل و جان همچون خلیل
کرد جان تکبیر بر جسم نبیل (بزرگ)
ایستاده پیش یزدان اشک ریز
بر مثال راست خیز رستخیز
ایستادن در نماز مانند ایستادن در روز قیامت و شرمندگی است.
در قیام این گفت ها دارد رجوع
وز خجالت شد دو تا او در رکوع
از خجالت در مقابل خداوند خم می شود و به رکوع می رود.
سر بر آرد از رکوع آن شرمسار
باز اندر رو فتد آن خام کار
سر بر آرد او دگر ره شرمسار
اندر افتد باز در رو همچو مار
حضور زیبای خداوند پس از کشتن نفس که دیوار مانع دیدار بود سبب شرمندگی از فقر خویش می شود و پس از رکوع به سجده می افتد و مانند مار (بی دست و پا)دوباره به خاک می افتد.
در نماز این خوش اشارت ها ببین
تا بدانی کین بخواهد شد یقین
بچه بیرون آر از بیضه نماز
سر مزن چون مرغ بی تعظیم و ساز
تمثیل نماز به تخم پرنده و دریافت حضور و شرمندگی عشق به بی نهایت، بچه آن است.
بدون حضور مثل پرنده ای هستی که گویا به زمین نوک می زند (تصویر سجده کردن مکرر ).
شرح کامل مثنوی و حافظ در کانال و وبلاگ:
آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۱ - نمودن آن شمعها در نظر هفت مرد:

حکایت دقوقی و کراماتش 4
هفت شمع اندر نظر شد هفت مرد
نورشان می شد به سقف لاژورد2001
دقوقی هفت نور دید که در اصل یکی بودند.باز در کمال تعجب دید آن نورها، هفت مرد هستند.
باز هر بک مرد شد شکل درخت
چشمم از سبزی ایشان نیکبخت

باز در نظر هفت مرد تبدیل به هفت درخت پر برگ و میوه شد.

بیخشان از شاخ خندان روی تر
عقل از آن اشکالشان زیر و زبر
ریشه این درختان از شاخه ها شادابتر و نورانی تر بود و عقل آدمی را حیران می کرد.
بانگ می آمد ز سوی هر درخت
سوی ما آیید خلق شور بخت2017
از جانب هر ولی یا هر اسم خداوند صدا می آید که به سوی ما بیایید.
چون به نزدیکی رسیدم من ز راه
کردم ایشان را سلام از انتباه
قوم گفتند جواب آن سلام
ای دقوقی مفخر و تاج کرام
آنها نام دقوقی را می گویند و او تعجب می کند که نامش را از کجا می دانند. گفت و شنود با این جانهای پاک، که متصل به جان حق هستند، دقوقی را از زمان دور می کند.
ساعتی با آن گروه مجتبی
چون مراقب گشتم و ازخود جدا
گفتگو با آنها مانند مراقبه بود که مرا از خودم جدا می کرد.
هم در آن ساعت ز ساعت رست جان
زآنکه ساعت پیر گرداند جوان
تمثیلات زیبا برای ساعت(فرصت)بی زمانی:
یک لحظه از ساعت و زمان فاصله گرفتم.
جمله تلوین ها ز ساعت برخاسته ست
رست از تلوین که از ساعت برست
همه ناپایداری ها و ناآرامی ها از ماندن در زمان است.
چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی
چون نماند محرم بی چون شوی
یک "لحظه " اگر از زمان خارج شوی ار چگونگی و تغییر خارج می شوی.
ساعت از بی ساعتی آگاه نیست
زآن کش آن سو جر تحیر راه نیست
تا زمانی باشی(اهل ساعت) از درک حضور و ورود به "لحظه"(اهل سعادت) بیخبری .خداوند نیز بی زمان است و اگر در اثر بیخودی به آنجا برسی دچار تحیر می شوی (حیرت).
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۶ - بازگشتن به قصهٔ دقوقی:

همچو داودم نود نعجه مراست
طمع در نعجه حریفم هم بخاست 1954
تمثیل دیگر برای تمامیت خواه بودن عشق و شوق دقوقی برای ملاقات اولیا ،
داستان داود نبی است که در آیه 23 سوره ص آمده است که داود نود ونه زن داشت اما چشمش به زنی بی نهایت زیبا به نام اوریا می افتد و او را نیز به عقد خود در می‌آورد(در حالی که خواستگار دیگری دارد)خداوند دو فرشته را به سوی او می فرستند که یکی می گوید برادر من 99 گوسفند دارد و من یکی اما چشم طمع به یک میش من دارد.
داود نبی متوجه اشتباه خود می شود و استغفار می کند.(این داستان در تورات نیز آمده ولی به گونه ای دیگر)
این تمثیل برای آن به کار رفته که عشق صد در صد است و اولیا خواستار همه جانها هستند که در اتصال به جان حق است.
هفت شمع از دور دیدم ناگهان
اندر آن ساحل شتابیدم بدآن
شوق جستجو و عشق صد درصدی دقوقی را به ساحلی می‌آوردکه هفت شمع نورانی در آنجاست.عدد هفت کنایه از هفت ولی مخصوص خداوند و یا هفت اسم اصلی خداوند می باشد:زنده - اراده کننده -دانا-توانا-شنوا-بینا-سخنگو.
باز می دیدم که می شد هفت یک
می شکافد نور او جیب فلک
دوباره می دیدم که این هفت نور یکی می شد و پرتو نورش گریبان آسمان را چاک می داد.
جان هفت ولی یک جان است.
یا هفت اسم خداوند به یک ذات بر می گردد
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۵ - قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش:

حکایت کرامات "دقوقی"
دقوقی عارف رسیده به حقایق و دریافتها،پیوسته در سفر بود به طوری که دو روز در یک مکان نبود.
او با شوقی آتشین در جستجوی اولیای خداوند بود.
پس از سالها سرگردانی و تشنگی،به ساحلی می رسد. در کرانه شگفت انگیز آن دریا، هفت شمع فروزان بود گه روشنایی شگفت انگیزی داشت و شعله شمعها به آسمان پرواز می کرد.ناگهان هفت شمع به یک شمع سراسر نور تبدیل شد.
باز تبدیل به هفت شمع و سپس تبدیل به هفت مرد نورانی شد که نورشان به اسمان می رود.با تحیر تمام دیدم که تبدیل به درخت شدند.هفت درخت پر برگ و پر میوه .از خود می پرسیدم چرا هر روز از کنار این درختان رد می شویم و نمی بینیم.
جلوتر رفتم، هفت درخت به یک درخت تبدیل شد و درختان صف کشیدند تا نماز جماعت بخوانند.
در این فضای بهت انگیز و حیرت افزای اهورایی هفت درخت به هفت مرد تبدیل شدند.دور هم جمع شدند نزدیک رفتم سلام کردم .به نام صدایم کردند.تعجب کردم،پاسخ دادند که مگر نمی دانی که اولیا ضمیر آدمی را می خوانند و اسرار بر آنها آشکار است.اکنون دوست داریم با تو نماز جماعت بخوانیم و تو پیشوا باشی.
در وسط نماز چشم دقوقی بر پهنه دریا افتاد .کشتی در حال غرق شدن بود.تند باد کشتی را به هم می کوبید و آواز مرگ و نیستی می آمد.
دقوقی دلش به رحم آمد و از سویدای دل دعا کرد.
دعای دقوقی در جمع هفت نور عرشی پذیرفته شد و کشتی به ساحل آمد.
هفت نور نجوا کردند که چرا در کار خداوند دخالت کردی؟؟!!
همه انکار کردند، آشکار شد که کار دقوقی بوده است.سرش را به عقب برگرداند تا نجوای شیرین آنها را بشنود ،آنها به آسمان پر کشیدند و به جان یگانه و روشنایی واحد پیوستند.

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 20
حکایت دقوقی و کراماتش 2
در این تمثیل پر رمز وراز، زیباترین مباحث سلوک بیان می شود :
-اتحاد نوری اولیا در یکی شدن نور های هفت گانه و درخت ها تمثیل شده است.
-تجلی حق در لباس خلق
-تسلیم در برابر خداوند
-فهم توانایی، بینایی و مهربانی خداوند، آنجا که دقوقی برای غرق شدگان دعا می کند یعنی از خداوند سبقت گرفته است.
گفت پیغمبر شما را ای مهان
چون پدر هستم شفیق و مهربان
زآن سبب که جمله اجزای منید
جزو را از کل چرا بر می کنید؟1935
پیامبر فرمود من پدر حقیقی شما هستم(اتحاد جانها به یک سرچشمه)
جزو از کل قطع شد بیکار شد
عضو از تن قطع شد مردار شد
تا نپیوندد به کل بار دگر
مرده باشد، نبودش از جان خبر
جان آدمی که از جان کل یعنی پیامبر جدا شود مردار می شود.
اتحاد جان اولیا (مانند جان لطیف مولانا) با پیامبر (ص) کلید چرایی عظمت مثنوی است.
این همی گفتی چو می رفتی به راه
کن قرین خاصگانم ای اله
دقوقی هر روز در سفر بود تا یکی از اولیا را ببیند.
حضرتش گفت که ای صدر مهین
این چه عشق ست و چه استسقاست این
مهر من داری چه می جویی دگر
چون خدا با توست چون جویی بشر؟
حضرت حق به دقوقی گفت با محبت و حضور من به دنبال چه هستی؟؟!!
در میان بحر اگر بنشسته ام
طمع در آب سبو هم بسته ام
مولانا می فرماید عشق تمامیت خواه است و اولیا عاشق کل هستتد .
اگر در وسط دریا هم باشد باز شوق آب کوزه را هم دارد؛یعنی همه را ،بی نهایت را می جوید(توحید) .
کانال و بلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷۰ - بقیهٔ قصهٔ آن زاهد کوهی کی نذر کرده بود کی میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت کی بیفشان آن خورم کی باد افکنده باشد از درخت:

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 17 حکایت آن درویش که در کوه خلوت کرده بود و خواراکش از درختان انار و
درویشی در کوهسار به دور از آدمیان زندگی و مراقبه می کرد
درختان گلابی و انار و سیب در آنجا زیاد بود و درویش ابتدا از شاخه ها می چید.
پس از آن عهد کرو که فقط میوه هایی که روی زمین افتاده را بخورد و به درخت آسیب نزند.
این عهد آزمون الهی بود و میوه های اطراف درختان تمام شد و درویش پس از چند روز گرسنگی عهد خود را شکست و دست به طرف میوه ها برد و عهد خود را شکست.
چیزی نگذشت که دزدها برای تقسیم اموال خود به آن کوهستان آمدند و ماموران به دنبالشان همه را دستگیر کردند.درویش نیز دستگیر شد و حکم به بریدن یک دست و یک پای همه آنها صادر شد.دست درویش قطع می شود و همین که می خواهند پایش را قطع کنند یکی از ماموران اسب سوار درویش را می شناسد و یر سر مامور فریاد می زند که این مرد از اولیاست.
داروغه از درویش بسیار پوزش می خواهد، اما درویش با خوشرویی می گوید این مجازات سزاوار من بود زیرا عهد خداوند را شکستم و او مرا مجازات کرد نه شما.
از آن پس به درویش دست بریده معروف شد و در خلوت در آلاچیقی زنبیل بافی می کرد.
یک روز مردی سرزده وارد جایگاه او شد و با کمال تعجب دید که او با دو دست زنبیل می بافد.
درویش او را سوگند داد که این راز را به کسی نگوید اما رفته رفته همگان با خبر می شوند.
درویش خشنود از قضای خداوند ،راز فاش شدن این کرامت را از خداوند می خواهد و خدواند می گوید که مردم به تو بدگمان شده بودند و ما به این وسیله ولایت تو را به آنها فهماندیم.

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 18
حکایت آن درویش که در کوه خلوت کرده بود و خواراکش از درختان انار و گلابی بود2
مدتی بر نذر خود بودش وفا
تا در آمد امتحانات قضا 1637
زین سبب فرمود استثنا کتید
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
رمز ان شاءالله گفتن این است که قبل از هر تصمیمی باید با اندیشه گفته شود.
در حدیث آمد که دل همچون پری ست
در بیابانی اسیر صرصری ست
تمثیل دل به پر به بهانه واکاوی دل درویش:
پیامبر فرمود:دل مانند پر است که در باد آن را در دشت زیر و رو می کند.
باد، پر را هر طرف راند گزاف
گه چپ و گه راست با صد اختلاف1642
در حدیث دیگر این دل دان چنان
کآب جوشان زآتش اندر قازغان 1643
تمثیل دیگر :دل مانند آب درون دیگ است.
پیامبر فرمود:مثل قلب مومن در دگرگونی هایش مانند دیگ در حال جوش است .
هر زمان دل را دگر رایی بود
آن نه از وی، لیک از جایی بود1644
الهامات و خطورات دل از جهان های گسترده دیگر است که به جهان ما سیطره دارند.
پس چرا ایمن شوی بر رای دل
عهد بندی تا شوی آخر خجل؟
این هم از تاثیر حکم ست و قدر
چاه میبینی و نتوانی حذر
مولانا به دقت راز تقدیر را بر ما می گشاید.این خواطر قلبی که ریشه اراده های ما هست و سبب اتفاقات خوب و بد برای ما می شود،همه ناشی از جهان های دیگر به سبب تقدیر است.
چشم باز و گوش باز و دام پیش
سوی دامی می پرد با پر خویش
با هوشیاری کامل در دام می افتد و این تقدیر است.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل:

تمثیلات یگانگی با جان خدایی
نی تو گویی هم به گوش خویشتن
نی من و نی غیر من ای هم تو من
نه جبرئیل هم نمی گوید خودت به گوش خود خواهی گفت.
نه من می گویم نه غیر تو بلکه در اینجا پس از یافتن جان جهان،با حق، با جبرئیل و با همدیگر یکی شده ایم.
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش خود،به پیش خود شوی
وقتی از خواب بیدار می شوی از پیش خودت به سوی خودت می روی.
این جهان نیز خواب است با ورود به دنیای روشنایی حق ،خود حقیقی ات را (یوسف یا پری درونی)می بینی.
تو یکی نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریای عمیق
تو یک شخص نیستی.جانت در اتصال با جان حق همه است.
دم مزن تا بشنوی زآن آفتاب
آنچه نآمد در کتاب و در خطاب
اکنون که غرق دنیای زیبای خود هسنی سکوت کن تا او سخن بگوید و لسان الغیب شوی.
دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
تو سکوت کن تا آن روح خدایی سخن بگوید.
در کشتی نوحی،شنا کردن را رها کن.

گفت بیزارم ز غیر ذات تو
غیر نبود آنکه او شد مات تو1337
نوح در کشتی : از غیر تو بیزارم و آنکه در تو متحیر شود و فانی در خدا؛غیر خدا نیست. (اشاره به اندیشه حلاج)
تو همی دانی که چونم با تو من
بیست چندانم که باران با چمن1338
خداوند با انسان چگونه است؟
نوح میگوید مانند رابطه باران و چمن است که رسوخ در ذات چمن دارد.
ماهیانیم و تو دریای حیات
زنده ایم از لطفت ای نیکو صفات
تمثیل دیگر برای ارتباط لطیف انسان و خدا:
ماهی هستیم در دریای خداوند و زنده به دریا.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل:

تمثیلات در باره خانه تاریک جسم و جهان خاکی:
راه های آمدن یادت نماند
لیک بر تو رمزی بخواهیم خواند
هوش را بگذار و آن گه هوش دار
گوش را بر بند و، آن گه هوش دار
مولانا همان اندیشه کهن کتاب شویی(بشوی اوراق اگر هم درس مایی) را یاد آور می شود:
برای رسیدن به حقیقت باید از ذهن و فکر و دانش دور شد. (این موضوع در عرفان های هندی و در دانشهای جدید علوم ذهنی و تمرکز امروز به طور جدی مطرح شده است)
نی نگویم،زآنکه خامی تو هنوز
در بهاری تو،ندیدستی تموز
همه حقایق را هم مولانا در مثنوی به جهت راز دانستن حقایق نگفته است.
این جهان همچو درخت ست ای کرام
ما برو چون میوه های نیم خام
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است
تمثیل انسانها در این دنیا به جنین دیگری که با استدلالها و شعبه های مختلف علوم مشغول خون خوردن است تا به دنیای روشن حقیقت پای گذارد.
چیز دیگر ماند اما گفتنش
با تو روح القدس گوید بی منش
نکته اصلی را جبرئیل در جان تو می گوید پس از ورود به عالم روشنایی و رهایی از خون آشامی.

hدامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 14 حکایت فیل در خانه تاریک 4
تمثیلات یگانگی با جان خدایی
نی تو گویی هم به گوش خویشتن
نی من و نی غیر من ای هم تو من
نه جبرئیل هم نمی گوید خودت به گوش خود خواهی گفت.
نه من می گویم نه غیر تو بلکه در اینجا پس از یافتن جان جهان،با حق، با جبرئیل و با همدیگر یکی شده ایم.
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش خود،به پیش خود شوی
وقتی از خواب بیدار می شوی از پیش خودت به سوی خودت می روی.
این جهان نیز خواب است با ورود به دنیای روشنایی حق ،خود حقیقی ات را (یوسف یا پری درونی)می بینی.
تو یکی نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریای عمیق
تو یک شخص نیستی.جانت در اتصال با جان حق همه است.
دم مزن تا بشنوی زآن آفتاب
آنچه نآمد در کتاب و در خطاب
اکنون که غرق دنیای زیبای خود هسنی سکوت کن تا او سخن بگوید و لسان الغیب شوی.
دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
تو سکوت کن تا آن روح خدایی سخن بگوید.
در کشتی نوحی،شنا کردن را رها کن.

گفت بیزارم ز غیر ذات تو
غیر نبود آنکه او شد مات تو1337
نوح در کشتی : از غیر تو بیزارم و آنکه در تو متحیر شود و فانی در خدا؛غیر خدا نیست. (اشاره به اندیشه حلاج)
تو همی دانی که چونم با تو من
بیست چندانم که باران با چمن1338
خداوند با انسان چگونه است؟
نوح میگوید مانند رابطه باران و چمن است که رسوخ در ذات چمن دارد.
ماهیانیم و تو دریای حیات
زنده ایم از لطفت ای نیکو صفات
تمثیل دیگر برای ارتباط لطیف انسان و خدا:
ماهی هستیم در دریای خداوند و زنده به دریا.
برای دیدن همه شرح به کانال و وبلاگ
آرامش و پرواز روح
مراجعه فرمایید

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل:

جنبش کف ها ز دریاها روز و شب
کف همی بینی و دریا نی،عجب
تمثیل دیگر بر نابینایی ما:
جان را جان دیگری به جلو می برد .
همچنین کف های دریا به واسطه جنبش امواج دریا به حرکت در می آیند.
ما چو کشتی ها به هم بر می زنیم
تیره چشمیم و در آب روشنیم1272
ما مانند کشتی ها به هم می خوریم و در حال ستیز دایمی هستیم؛زیرا چشمان ما آب روشن را نمی بیند.
آب روشنی(حضرت حق) که همه در آن شناوریم. (خداوند از هر وجودی آشکارتر است باید او را کشف کنیم)
این سخن هم ناقص است و ابترست
آن سخن که نیست ناقص،آن سرست
بسته پایی چون گیا اندر زمین
سر بجنبانی به بادی بی یقین
انسان به دور از نور آگاهی مانند گیاهی است و جانش نمی تواند سیر کند.
فقط با هر سخنی (سخن به باد تشبیه شده) سر تکان می دهد.
لیک پایت نیست تا نقلی کنی
یا مگر پا را ازین گل برکتی
مانند گیاه پایی نداری تا از گل چسبنده این دنیا رها شوی.
چون کنی پا را حیاتت زین گل است؟
این حیاتت را روش بس مشکل است
چگونه می خواهی پایت را از گل این دنیا بکنی،در حالی که زندگی و مرگ تو به آن بستگی دارد؟؟!!
چون حیات از حق بگیری ای روی*
پس شوی مستغنی از گل،می روی
اگر از نور حق زندگی جدید و تولد دوباره بگیری ،ازین گل تاریک جهان بی نیاز می شوی و پایت آزاد می شود تا حرکت کنی.
تمثیلات بکر مولانا برای پرواز معنوی:
تا پذیرا گردی ای جان نور را
تا ببینی بی حجب مستور را1278
وقتی میزبان نور شدی حرکت تو شروع می شود.
چون ستاره سیر بر گردون کنی
بلکه بی گردون سفر بی چون کنی 1288
ابتدا می گوید سیر تو پس از دریافت نور حق مانند حرکت ستارگان در افلاک هست بعد می گوید ازین بالاتر سفری بدون چگونگی را در قوس کمان صعود به سوی حق آغاز کرده ای.
آنچنان کز نیست در هست آمدی
هین بگو:چون آمدی؟مست آمدی
این حرکت تو به سوی نور و ورود به دنیای جدید درست مثل آمدن تو به این دنیا می باشد که از چگونگی آن بی خبری.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل:

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 11 حکایت فیل در خانه تاریک 1
هندی ها فیلی آوردند برای تماشا.
سراسر خانه را تاریکی پوشانده بود و هر کسی به شوق فیل وارد اتاق می شد و یکی از اعضای فیل را لمس می کرد.
یکی خرطوم را لمس می کرد و می گفت ناودان است.دیگری گوش را و می گفت بادبزن بزرگی است.دیکری پای را و می گفت ستون است و ....اما اگر نور شمعی می درخشید اختلاف آنها به وحدت تبدیل می شد .(این حکایت در اموزه های افلاطون و کیمیای سعادت غزالی هم آمده است.)
پیل تمثیل حق مطلق و تاریکی کنایه از دنیا که لایه های بی شمار تاریکی دارد.
لمس کنندگان فیل دانشمندان و حکیمانی هستند که می خواهند خداوند را با استدلال بشناسند در حالی که خداوند در ظرف تاریک ذهن شناخته نمی شود بلکه در حرم نورانی دل آشنای دیرین است.
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی 1268
ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آب آب
آب را آبی است کو می راندش
روح را روحی است کو می خواندش
مولانا از جریان آب تمثیل یگانه ای آفریده است:
همان طور که آب رودخانه را آب دیگری می راند،جان ما را هم جان دیگری می راند.این جان دیگر همان است که خداوند لحظه به لحظه جهان را می آفریند و جهان مثل رودخانه نو می شود.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷ - بیان آنک الله گفتن نیازمند عین لبیک گفتن حق است:

خواندن بی درد از افسردگی است
خواندن با درد از دل بردگی است
دعای با درد دعای عاشقانه است و عمق آن به ژرفای درد است
ناله سگ در رهش بی جذبه نیست
زآنکه هر راغب اسیر رهزنی است
حتی ناله سگی بدون جذبه خداوند نیست
چون سگ کهفی که از مردار رست
بر سر خوان شهنشاهان نشست
مانند سگ اصحاب کهف که بر سفره عارفان و واصلان که پادشاهان حقیقی هستند نشست.
نکته در نجاست سگ:
احادیث نجاست سگ امرور مورد تردید قرار گرفته است(مقالات آقای ترکاشوند) آنچه مسلم است این است که سگ در خانه نباشد.که بنده فکر می کنم آوردن حیوان به یک محیط انسانی و خارج کردن او از محیط دلخواه خودش نوعی حیوان آزاری هم هست
اما این افراط که سگ پلید هست و .... صحیح نیست.
جان بده از بهر این جام ای پسر
بی جهاد و صبر کی باشد ظفر؟
برای جام "درد" جان بده.
جام شراب "درد" برایت سروش های رحمانی می‌آوردو تو را به شادی و سرشاری های ژرف و بی پایان می رساند.
کانال و بلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷ - بیان آنک الله گفتن نیازمند عین لبیک گفتن حق است:

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 6 حکایت اعتراض شیطان به بی دلی که الله الله می گفت
آن یکی الله می گفتی شبی
تا که شیرین می شد از ذکرش لبی189
خدا را می خواند ؛اما نه برای خواسته ای بلکه برای این که دهانش از نام دوست شیرین شود.
گفت شیطان آخر ای بسیار گو
این همه الله را لبیک کو
این همه الله گفتی(الله به تنهایی ذکر خاص سالکان است)از جانب خداوند جوابی نیامد.
او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
او دل شکسته به خواب رفت و خضر را در سبزه زاری خواب دید.
گفت آن الله تو لبیک ماست
وآن نیاز و درد و سوزت پیک ماست195
خضر گفت:هر بار که الله را تکرار می کتی،در حقیقت جواب خداوند را دریافت می کنی.
ترس و شوق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیک هاست
امید به خدا و ترس آگاهانه (و شاید عاشقانه)از عظمت او ،وسیله هایی است که او تو را شکار می کند.
داد مر فرعون را صد ملک و مال
تا بکرد او دعوی عز و جلال 200
در همه عمرش ندید او دردسر
تا ننالد سوی حق آن بد گهر
خداوند فرعون را حتی دچار سردرد نمی کرد؛چون نمی خواست به پیشگاهش بیاید.
درد آمد بهتر از ملک جهان
تا بخوانی مر خدا را در نهان
"درد " در جهان بینی مولانا از پادشاهی فرعون بالاتر است.
این دیدگاه مولانا به درد توجه فیلسوفان معاصر غربی را( مانند "ویلیام بلیک" )به خود جلب کرده است و در کتاب "هر که را دردست او بردست بو" از مولوی پژوه برجسته؛ دکتر گرجی چند مقاله سودمند در مورد برتری درد آمده است.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۵ - بیان آنک خطای محبان بهترست از صواب بیگانگان بر محبوب:

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 5 اعتراض اصحاب به اذان بلال
مثنوی جوشش درون مولاناست:
گویا مولانا در درونش چرخشی است و حکمت ها به دنبال آن در دریای مثنوی می ریزد .
این شیوه در همه حکایات مثنوی آشکار است که هر حکایتی از حکایت دیگر می جوشد.
رقص و سماع حکایات قابل مشاهده است، همچنین رقص و چرخش تمثیلات برای یک موضوع بی نظیر است.
در آخرین بیت قبل از این حکایت مولانا گفت کژی و خطای ظاهری لفظ مانع دریافت لطف الهی نیست .حکایت بلال برای تایید آن آمده است.
بلال لکنت زبان داشت و حی علی الفلاح را درست ادا نمی کرد یا "اشهد "را "اسهد" می گفت.ظاهر بینان اعتراض کردند که اذان گو قحط بود. برای گسترش اسلام اذان گویی باید باشد که حداقل غلط در اذانش نباشد و ...
پیامبر فرمود :غلط خواندن بلال از صد نوع فصاحت بهتر است؛زیرا از روی دلی پاک و متصل به خداوند صادر می شود.
ای نبی و ای رسول کردگار
یک موذن کو بود افصح بیار174
خشم پیغمبر بجوشبد و بگفت
یک دو رمزی از عنایات نهفت
پیامبر از این اعتراض جاهلانه خشمگین شد و رموزی از عنایات پنهان خداوند به بلال را بازگو کرد.
کای خسان، نزد خدا "هی" بلال
بهتر از صد "حی " و خی و قیل و قال
ای بیچارگان دور از دریافتهای درونی که فقط ظاهر را می بینید و آن را چون بتی می پرستید،این غلط خواندن بلال بهتر صد نوع فصاحت و زیبایی تلاوت شماست.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴ - بازگشتن به حکایت پیل:

پیل بچه می خوری ای پاره خوار
هم بر آرد خصم پیل از تو دمار
(پس از خوردن بچه فیل،فیلی هولناک از راه رسید و هر که دهانش بوی بچه او را میداد هلاک کرد)
ای حرام خوار بچه فیل می خوری؟؟!!
فیل نیرومند تو را نابود می کند.
بوی رسوا کرد مکر اندیش را
پیل داند بوی طفل خویش را 160
آنکه یابد بوی حق را از یمن
چون نیابد بوی باطن را زمن
اولیای حق مانند پیامبر هستند که بوی اویس قرنی را از یمن احساس می کرد.
همچنین آنها بوی باطن مرا می یابند
مصطفی چون برد بوی از راه دور
چون نیابد از دهان ما بخور؟
اویس قرنی به دیدن پیامبر آمد اما پیامبر نبود به یمن برگشت پیامبر فرمود من بوی او را احساس می کنم .
چنین اولیایی چگونه بوی های ناگوار نیت های ما را نمی یابند؟؟!!
هم بیابد، لیک پوشاند ز ما
بوی نیک و بد بر آید بر سما
این بوهای معنوی به آسمان می رود.
مولانا به حس های معنوی حس درپاش(مروارید پاشنده)و به حس های مادی حس خفاش و کور می گوید.
بوهای مادی و معنوی با هم در تضاد هستند؛ مثلا بوی دهان روزه دار ناگوارا هست اما فرشتگان برای استشمام بوی خوش آن در ماه رمضان به زمین نزدیک می شوند.
بوی حرص و بوی کبر و بوی آز
در سخن گفتن بیاید چون پیاز166
همان طور که بوی پیاز خوب نیست بوی غرور، حرص و آرزوهای طولانی هم در سخنان انسان منتشر می شود و عارفان می یابند.(این بیت مشهور هست)
پس دعاها رد شود از بوی آن
آن دل کژ می نماید در زبان
در دعای ما بوی باطن ما هست و نیت ما.
گر حدیثت کژ بود معنی راست
آن کژی لفظ،مقبول خداست171
نکته مهم:الفاظ مهم نیستد آنها جسمانی و مادی هستند.خداوند به دل انسان نگاه می کند و بوی باطن ما را می یابد مثل داستان موسی و شبان.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیل‌بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح:

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 3 حکایت مسافران هند و خوردن بچه فیل
مسافران هند از روی گرسنگی خواستند تا حیوانی شکار کنند.مردی خردمند آنها را از خطرات شکار بچه فیل آگاه کرد که فیل ها بوی فرزند خویش را تشخیص می دهند و از خورنده انتقام می گیرند.
گرسنگی بر آنها غلبه کرد و بچه فیلی را کباب کردند و خوردند.یکی از آنها بر هوس خود غالب شد و هر چه اصرار کردند گوشت بچه فیل را نخورد.
مسافران به خواب رفتند و آن مرد بیدار ماند .فیلی خشمگین آمد و ابتدا دهان مرد را بویید،سپس به سوی دیگران رفت و با یافتن بوی فرزند خود از دهانشان آنها را به هلاکت رساند.
فیل تمثیل حق تعالی است و فیل بچگان؛ اولیا و انسان های کامل که در پوششی از گمنامی زندگی می کنند.
خوردن بچه فیل نیز تمثیل حسادت و دشمنی با اولیای خداوند است.
گفت اطفال من اند این اولیا
در غریبی،فرد از کار و کیا81
از برای امتحان خوار و یتیم
لیک اندر سر منم یار و ندیم
به جهت امتحان خود اولیا و همچنین آزمودن دیگران تا ظاهر بینی را رها کنند؛خداوند اولیا را در ظاهر خوار و غریب قرار داده است.
هان و هان این دلق پوشان من اند
صد هزار اندر هزار و،یک تن اند84
اشاره به وحدت جانهای اولیا و عارفان و انبیا که یکی بیشتر نیستند،گرچه صد هزار باشند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱ - سر آغاز:

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 2 اقبال و شمردن پاکی های حسام الدین2
گردد آتش بر تو هم برد و سلام
ای عناصر مر مزاجت را غلام 10
مانند خلیل از آتش سالم عبور کردی.
عناصر اربعه در حیطه تصرف توست.
ای دریغا عرصه افهام خلق
سخت تنگ آمد،ندارد خلق، حلق
فهم های آدمیان تنگ و محدود است.و مردمان حلق معنوی ندارند.همتشان فقط در حلقی است که غذا دریافت می کند.
ای ضیاء الحق،به حذق رای تو
حلق بخشد سنگ را حلوای تو
تو که نور حق هستی با مهارتی که در دریافتهای معنوی داری،به سنگ نیز حلقی برای نوشیدن این دریافتها می دهی.
کوه طور اندر تجلی حلق یافت
تا که می نوشید و،می را بر نتافت
جایی که سنگ حلق معنوی یافت؛کوه طور است که شراب تجلی خداوند را نوشید اما نتوانست تحمل کند و پودر شد.
حلق بخشد خاک را لطف خدا
تا خورد آب و،بروید صد گیا
مولانا با تردستی ویژه خود تمثیل "حلق"را گسترش می دهد:
خداوند به خاک حلق می دهد تا باران بنوشد و گل برویاند و در بیت های بعد اشاره می کند که به حیوان حلق می دهد تا گیاه را بخورد،به انسان تا حیوان را بخورد و پس از آن دوباره خاک حلق پیدا می کند تا انسان را بخورد.
ذره ها دیدم دهانشان جمله باز
گر بگویم خوردشان،گردد دراز
خداوند تمثیل حتی ذرات عالم را دارای حلق برای دریافت می بیند.
پس کریم آنست کو خود را دهد
آب حیوانی که ماند تا ابد33
اما در کثرت این حلق های مادی انسان شریف و دارای شخصیت حقیقی آن است که حلقی برای آب حیات داشته باشد.
مولانا این تمثیل را ادامه می دهد برای عصای موسی که حلق یافت تا ریسمانهای جادو را بخورد.و ادامه می دهد که در جنین حلقی برای خون و در کودکی حلقی برای شیر دارد ولی دایه مهربان از او شیر را می گیرد تا غذاهای رنگارنگ بخورد.
تو هم باید حلقی برای غذاهای رنگارنگ معنوی پیدا کنی،اما با رها کردن پستان دنیا.
کین جهان چاهی است بس تاریک و تنگ
هست بیرون،عالمی بی بو و رنگ 64
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱ - سر آغاز:

دریافتهای جاری شده از لطف لطیف خداوند و جان روح انگیز مولانا که در اتصال جان انبیا و 14 نور برگزیده آفرینش است.
من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنتستم در نظر
چشم امید بسته ام تا در این سیر معکوس که از کاملترین دفتر مثنوی(دفتر ششم) آغاز شد،دریافتهایی پالوده از خویشتن و سرشار از جان مولانا "جلال الدین البلخی ثم الرومی" در جان اندیشه های زنده روان کنم.
بانگ آبم من به گوش تشنگان
همچو باران می رسم من ز آسمان

دریافتهای دفتر سوم مثنوی 1 مقدمه در تاکید بر حکمت به جای علم و اقبال به حسام الدین چلبی

دفتر سوم نیز مانند دفتر های دیگر با مقدمه ای به زبان عربی آغاز می شود.
خداوند تمثیل در اینجا حکمت ها را به لشکریان خداوند تشبیه می کند.
ابتدا در تفاوت علم و حکمت:
حکمت دانش هبه شده از سوی خداوند است.
مخصوص انبیا و اولیاست.
خداوند به اسم حکیم در آنها تجلی می کند و آنها مظهر اسم حکیم هستند.
کسی به این حکمت می رسد که خویشتن و خواسته های آن را کنار بگذارد و همتش جهان خاکی نباشد.
خداوند با این سپاهیان حکمت عاشقان خود را نیرومند می کند و علمشان را از جهل پاک می کند.
ای ضیاء الحق حسام الدین بیار
این سوم دفتر که سنت شد سه بار1
دفتر سوم را چون دفتر های دیگر با شوق مضاعف خود بیاور. (مولانا شمس گمشده خود را در حسام الدین پیدا کرده بود و در مجالس تااو نمی آمد سخن نمی گفت)
سنت سه بار شد:پیامبر ص هر گاه سخن می گفت آن را سه بار تکرار می کرد تا مخاطب خوب بفهمد.
قوتت از قوت حق می جهد
نه از عروقی کز حرارت می جهد
نیروی خداوند در تو بر رگهای طبیعی بدن غلبه کرده است و نور در تو هست.
قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق وجود
توانایی جبرئیل از غذا نیست .بلکه غذای فرشتگان چنانکه غزالی می گوید مشاهده صفات خداوند است.
جسمشان را هم ز نور اسرشته اند
تا ز روح و،از ملک بگذشته اند8
چونکه موصوفی به اوصاف جلیل
زآتش امراض بگذر چون خلیل
حال که مرزهای خاکی را درنوردیدی،مانند ابراهیم از آتش خواسته ها و بیماری های فراوان نفس عبور کن.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 27 رفتن ذوالقرنین(کوروش کبیر)به کوه قاف
ذوالقرنین به سوی کوه قاف حرکت کرد.کوهی بزرگ از زمرد صاف و لطیف دید که گرداگرد جهان را احاطه کرده است.
از تماشای عظمت آن حیرت کرد و گفت اگر تو کوهی پس کوه های دیگر چه اند؟
کوه قاف پاسخ داد:
کوه های دیگر رگ های من هستند.در هر شهر رگی دارم و چون خداوند بخواهد زلزله در شهری افتد به من دستور می دهد تا آن رگ را بجنبانم.
ذوالقرنین از کوه خواست که گوشه ای از اسرار صفات حق بازگو کند.
کوه قاف گفت:برو، اوصاف الهی فراتر از بیان است و در وصف نمی آید.
ذوالقرنین که شوق بی اندازه ای داشت ،از قاف خواست تا از آفرینش بی نظیر خداوند پرده ای بردارد.
قاف گفت:اینک به دشت بنگر که چگونه خداوند آن را با توده های برف پوشانده است اگر این برفها نبودند من از حرارت و شوق دیدار حق ذوب می شدم.
این حکایت در قصص الانبیا و تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است.
در مورد ذوالقرنین اختلاف است اما مفسران جدید از جمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی به احتمال زیاد او را منطبق بر کوروش کبیر می دانند.
(قرن به معنای شاخ می باشد ذوالقرنین یعنی دارای دو شاخ .در تندیس کهن که در منطقه پاسارگاد از کوروش مانده است کلاهی بر سر دارد که دارای دو شاخ است)
کوه قاف در کهن الگوها، جایگاه سیمرغ هست و انتهای دنیاست، در این حکایت انسان کامل می باشد. (انتهای دنیا یعنی پایان وابستگی نفس به خود و سیمرغ حضرت حق است)
اشارات عرفانی:ذوالقرنین سالک وارسته و مشتاق است.
کوه های برفی کنایه از جاهلان هستند و حکمت وجود آنها این است که اگر آنها نباشند و سبب غفلت عارفان نشوند، عارفان از فرط اشتیاق وصال خداوند قالب تهی می کنند و جهان از آنها خالی می شود.
کای سخن گوی خبیر راز دان
از صفات حق بکن با من بیان3731
گفت رو کان وصف از آن هایلترست
که بیان بر آن تواند برد دست
صفات الهی چنان هیبتی دارد ،که دست بیان به آن نمی رسد.
یا قلم را زهره باشد که به سر
بر نویسد بر صحایف زآن خبر
قلم هم جرات ندارد که با نوک خود چیزی بنویسد.
شوق ذوالقرنین درخواست می کند که قاف از آفرینش خداوند، جلوه ای بیان کند:
گفت اینک دشت سیصد ساله راه
کوه های برف پر کرده است شاه
شاه آفرینش با حکمت خود بیان کرد که اطراف من به اندازه سیصد سال راه پر از برف است. (کنایه از جاهلان بی شمار )
غافلان را کوه های برف دان
تا نسوزد پرده های عاقلان
کانال و و بلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۹
sunny dark_mode