چو جانم گرامی همی داشتی
سرم را به گردون برافراشتی
ز روی بزرگی چه واجب کند
بیفکندن آن را که برداشتی
چه کردم نگوئی کزینسان مرا
میان جهان خوار بگذاشتی
تو تا کردی از مهر من دل تهی
دلم را ز حسرت بینباشتی
بگفتار بد خواه بی سنگ من
ز من روی یکباره برگاشتی
نبودی به دل آگه از راز من
در و غم همه راست پنداشتی
رخم را بزر آب کردی رقم
پس آنگه چو آیینه بنگاشتی
تو تا زادی از مادر پاک تن
همه تخم آزادگی کاشتی
چرا بازگشتی ز آیین خویش
چرا بر رخم چشم نگماشتی
نخواهمت هرگز مگر نیکوئی
از آن پس که بد خواهم انگاشتی
مبیناد چشم حسن هیچ روز
که با دشمنانت بود آشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیایش به جای پسر داشتی
جز او بر کسی چشم نگماشتی
به گردن کشان بر سرافراشتی
سر نیزه از سنگ بگذاشتی
ز خواهنده کس پیش نگذاشتی
هرآن کآمدی خوار برگاشتی
گر از پهلوان کینه ای داشتی
کنون سر زگردون برافراشتی
پس پرده کین نهان آشتی
قیامت بدان روز پنداشتی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.