گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سید حسن غزنوی

ای یافته از چهره تو حسن کمالی

داده است جمالیت خدا و چه جمالی

از دیده من عشق تو انگیخته نیلی

وز قامت من هجر تو پرداخته فالی

چون زلف تو شد حالم و این از همه خوشتر

کاندر خم زلف تو دلم دارد حالی

نادیده کمالت که گمان برد که هرگز

خوشتر ز شکر کوزه بود بسته سفالی

دل سوخته چون لاله ازینم که پی تست

بر گل ز دل تنگ پدید آمده خالی

هجران تو دیدم که بگشتم به ضرورت

از مملکت وصل تو قانع به خیالی

بر بود ز من خواب که تا نیز نباشد

از خیل خیال توام امید وصالی

بر چرخ هلالی که پدید آید یک چند

از دست محاقش نبود بیم زوالی

این نادره بشنو که مرا بیم محاق است

اکنون که ز عشق تو شدم همچو هلالی

میم دهنت عین جمل است و مباد آنک

در عین جمال تو رسد عین زوالی

هر گه که کنم قصد سؤال از لب لعلت

تا بوک ببوسی بودم از تو مثالی

اقبال مرا گوید کای نادان هی هی

در دولت خسرو تو نه محتاج سؤالی

خسرو شه بهرام شه که شاه جوان بخت

کایام نیاورد چنان خوب خصالی

کیوان سخطی مهر اثری چرخ محلی

باران حشمی بحر کفی ابر نوالی

ای دهر گرفته ز تو فری و بهائی

وی ملک فزوده ز تو جاهی و جلالی

بد خواه تو هر گه که به بی دولتی خویش

آگه شود و آیدش از خویش ملالی

از کوتهی عمر بود شاد نداند

کز بیم تو با او گذرد روزی سالی

تا نام بزرگ تو پدید آمد نه نشست

ازجود تو بر هیچ طمع نام محالی

خون همه اعدای تو چون شیر حلال است

وین طرفه که در عمر نخوردند حلالی

ای شاه جهان طوطی شکر لب بستان

خوش خوش که کنون باز کند پری و بالی

گه برق کشد خندان از چرخ حبابی

گه رعد زند گریان برطبل دوالی

جامی نکند وسوسه بی چشم خروسی

بادی ندهد دمدمه بی نای غزالی

همچون الف قد بتان لام کند شاخ

کین ناخنه به پیرست وین ناخنه زالی

و آن روز که روز افزون چون بخت تو کو گشت

چون دولت تو باید در دهر مجالی

در دهر تو خوش می خور و خوش باش که امروز

نوروز گرفت است به دیدار تو فالی

شاها ز حسن بشنو بیتی که عجیب است

کان شکر خدایست تبارک و تعالی

از لفظ متین معنی عذبم چو بخندد

گوئی که جهد بیرون از سنگ زلالی

زنهار چو وطواط و عمادیم مپندار

کافسوس بود عیسی با خر به جوالی

خود حکم تو کن کین به یا شعر معزی

کای بر سمن از مشک بعمدا زده خالی

هر کس که بود گرچه جمالیش نباشد

بنمایدش آیینه هم از عکس همالی

در حجله عروسان ضمیرم چو در آیند

بنمایدم این آینه گون حقه مثالی

جان داد خفاش بدم کار مسیح است

ورنی بکند از گل صد مرغ کلالی

تا در چمن باغ نهالی به بر آید

از تربیت اختر و تأثیر شمالی

ایزد ببر آراد ز فضل و کرم خویش

چون در چمن ملک تو بشکفت نهالی