گنجور

 
حافظ

غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند

خرابِ بادهٔ لعلِ تو هوشیارانند

تو را صبا و مرا آبِ دیده شد غَمّاز

و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند

ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر

که از یَمین و یَسارت چه سوگوارانند

گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین

که از تَطاوُلِ زلفت چه بی‌قرارانند

نصیبِ ماست بهشت ای خداشناس برو

که مُستَحَقِّ کرامت گناهکارانند

نه من بر آن گُلِ عارض غزل سُرایم و بس

که عَندَلیبِ تو از هر طرف هزارانند

تو دستگیر شو ای خضرِ پی خجسته که من

پیاده می‌روم و هَمرَهان سوارانند

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن

مرو به صومعه کآنجا سیاه کارانند

خلاصِ حافظ از آن زلفِ تابدار مباد

که بستگانِ کمندِ تو رستگارانند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode