گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سراج قمری

چو لب تو غنچه نبود، چو رخت سمن نباشد

بر زلف تو چمن را، سر یاسمن نباشد

سخن از دهان تنگت چو شکر شکسته زاید

چه بود خود آن دهانی که شکرشکن نباشد

تو چه محنتی که شادی زتو هیچ جان نبیند

تو چه آفتی که بی غم زتو هیچ تن نباشد

دل و جان خویشتن کس ندهد به دست عشقت

مگر آن کسی که او را غم خویشتن نباشد

چه سخن بود که رانی سختی زدیده و دل

سخن از جهان و جان گو که در آن سخن نباشد

چه غم ار به تیر غمزه دل قبریت بدوزی

دل مرغ کشته را خود غم بابزن نباشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode