بسی چون سایه افتادم به پای سرو آزادش
ز خاکم برنمیدارد، نمیدانم چه افتادش
خوشم کز کوی او قاصد چو آمد، برنمیگردد
چو آید بوی گل، نتوان به گلشن پس فرستادش
کند روح شهیدان طوف بسملگاه صیدی را
که بی جذب کمند آرد به پای تیغ، صیادش
نمیخواهم که یک ساعت شود فارغ ز آزارم
مبادا دیگری خود را زند بر تیغ بیدادش
چه بخت است این، که گر دامان کوه بیستون گردد
کف اقبال خسرو میکشد از چنگ فرهادش
کمین بازیچه از نیرنگ عشق این است قدسی را
که لب نگشود و گوش عالمی پر شد ز فریادش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیاید گر چه هرگز از فرامش گشتگان یادش
غلام آن سر زلفم که در هم می کند بادش
به مکتب دانشی ناموخت جز آزار مسکینان
که داند تا کدامین سنگدل بوده ست استادش
اگر چه پاس دلها نازنین من نمی دارد
[...]
در این گلشن چه سازد بلبل از زاری و فریادش
چو سوی عاشقان میلی ندارد سرو آزادش
خوش است این باغ رنگین، لیک نتوان دل در او بستن
که بوی آشنایی نیست در نسرین و شمشادش
چنین کان غمزه را تعلیم شوخی میدهد چشمت
[...]
چنان رفتم من بیاعتبار از خاطر شادش
که گر میبیندم صد ره، نمیآید زمن یادش
خوش آن ساعت که رحمش باز دارد چون ز آزارم
کند بیاعتدالیهای خویی، گرم بیدادش
بنای شهر بند عافیت کردم، ندانستم
[...]
بحمدالله که جان دادم بدان تلخی ز بیدادش
که از من، تا قیامت، لذت آن می دهد یادش
به راهش مشت خاکی از وجودم مانده و شادم
که نتواند ز بس گرمی به نزدیک آمدن بادش
دم مردن ز بیم آن دهد کامم که بعد از من
[...]
چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟
ز طوق قمریان خلخال دارد سرو آزادش
نمی دانم ز خونریز کدامین صید می آید
که می پیچد به خود چون زلف جوهر تیغ فولادش
زبس از زلف او در شانه کردن مشک می ریزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.