گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قطران تبریزی

باد نوروزی همی آرایش بستان کند

تا نگارش چون نگارستان چینستان کند

مرزها را هر زمان پیراهن از مینا دهد

شاخها را هر زمان پیرایه از مرجان کند

ابر پنداری که با باد بهاری دشمن است

کابر درافشان کند چون باد مشگ افشان کند

در میان لاله زار آید برغم ابر باد

تا چو کریان کرد ابر او لاله را خندان کند

کوه و صحرا را زمانه خلعت صنعا دهد

باغ و بستان را هوا چون روضه رضوان کند

چون هوا مشگین سپر دارد شمر سیمین زره

گلبن از پیروزه تیر و بسدین پیکان کند

هرکسی اندر نشاط وصل باشد پشت راست

هر تنی افغان و زاری از غم هجران کند

چون که در هجران میوه شاخ دارد پشت راست

چون که بلبل در وصال ارغوان افغان کند

چون شب هجران خوبان روز بفزاید همی

شب چو روز وصل بت رویان همی نقصان کند

عاشق مهر است نیلوفر که چون او شد نهان

اندر آب دیده روی از هجر او پنهان کند

مرغ دستان ساز بر گلبن همی دستان زند

یار دستان باز با عاشق همی دستان کند

دلبری پر بند و دستان بر دل من چهر شد

زو همی پیچد دل و جان تا همی پیچان کند

دیده دید آن دلستان را تا بدو شد فتنه دل

چون ننالد جان ز دل دل دیده را تاوان کند

هرکه چون من دل فدای دیدن دلبر کند

هرکه چون من جان فدای صحبت جانان کند

هرچه در عالم عنا باشد عدیل دل کند

هرچه در گیتی بلا باشد قرین جان کند

دلبری کز ارغوان بر غالیه خرمن زند

لعبتی کز غالیه بر ارغوان چوگان کند

لاله نعمان حجاب لؤلؤ لالا کند

عنبر سارا نقاب لاله نعمان کند

تا دو یاقوت گهر پوشش بدید این چشم من

چون کف شاه جهان هر دم گهرباران کند

آفتاب شهریاران جهان میر اجل

آنکه تیغش با اجل هر ساعتی پیمان کند

خسرو لشگر شکن سالار شاهان بوالحسن

آنکه کمتر سائلش با معطیان احسان کند

گریه دینار او خندان کند خواهنده را

خنده شمشیر او بدخواه را گریان کند

آن نهد کردن مر او را کش جهان گردن نهد

آن کند فرمان مر او را کس فلک فرمان کند

چون شود شمشیر او عریان گه جنگ از نیام

بدسگالان را روان از کالبد عریان کند

همچو گاه نوح طوفان از تنور آرد پدید

آتش است آن تیغ و از خون عدو طوفان کند

هرچه آسانست بر دشمن شود دشوار از او

هرچه دشوار است بر ما بخت او آسان کند

دشمنانش مر کجا باشند در زندان بوند

زانکه دائم او جهان بر دشمنان زندان کند

چرخ گردون هست پنداری بفرمان دلش

کانچه اندیشد دل او چرخ گردان آن کند

چون کند شادی ز میدان روی در مجلس کند

چون کند مردی ز مجلس روی در میدان کند

میل بازی بر بداندیشان کند کیوان کزان

مشتری بر نیک خواهان سیم و زر ارزان کند

گر بدان گیتی ز حورا طبع او گردد نفور

ور بدین عالم بشیطان طبع او میلان کند

صورت شیطان قضا چون صورت حورا کند

خلقت حورا قدر چون خلقت شیطان کند

روز کوشش پیش خشت او بود سندان چو موم

چرخ پیش خشت خصمتش موم چون سندان کند

روز و شب مهمان او باشند سرهنگان و باز

دام و دد را تیغ سرهنگان او مهمان کند

هرچه غمگین است در آفاق از او شادان بود

هرچه ویرانست در عالم وی آبادان کند

فصل نیسان زآن همی آرایش کانون دهد

تا بکانون در جهان آسایش نیسان کند

بر وفای سفله گان دوران فراوان چرخ کرد

بر وفای رادمردان زین سپس دوران کند

این زمانه شد که چون خویل را شاهی دهد؟

وان ولایت شد که چون طغریل را سلطان کند

زانکه دانست او که روزه پیش فروردین بود

در پی این ملک را نوروز در شعبان کند کذا

این جهان بوده است دائم ملکت ساسانیان

باز سالارش خدا بر ملکت ساسان کند

نیست کس در گوهر ساسانیان چون لشگری

تا پس آن چون نیاکان شاهی ایران کند

همچو افریدون بگیرد ملک عالم سربسر

وآنگهی تدبیر ملک خیل فرزندان کند

روم و گرجستان بفرمان منوچهر آورد

هند و ترکستان بزیر حکم نوشروان کند

او بتخت ملک ایران بر نشیند در سطخر

کهترین فرزند خود را مهتر آران کند

تا همی فرمان داور خاک را ساکن کند

تا همی تقدیر یزدان چرخ را گردان کند

ملک او را از زوال ایمن همی گردون کناد

جان او را از فنا ایمن همی یزدان کند

شاد بنشیند بکام دل بر ایوان شهی

وز فروغ روی خویش آراسته ایوان کند