گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قطران تبریزی

تا دیده سوی دوست دلم را دلیل گشت

بی خواب گشت و جای خیال خلیل گشت

دیده بخفت ز اول از آن کاو دلیل بود

راهی که گم شد اول ثانی دلیل گشت

هاروت وار گشتم از آن زهره رخ کجا

بادام او بسرمه بابل کحیل گشت

مژگان چو نیش نحل و میان چو نمیان نحل

بی او تنم ز نوحه و زاری نحیل گشت

تا آن بنفشه زلف جمال جمیل یافت

جانم اسیر عشق چو جان جمیل گشت

از درد عشق نارون من چو نال شد

وز داغ عشق قطره دل همچو نیل گشت

از هول آن دو چشم بد آهنگ چون نهنگ

از خون دل دو چشمم چون رود نیل گشت

با او دلم چو قدش بی بند راست شد

بی او تنم چو زلفش بی هال و هیل گشت؟

هرچند نیکوئیش رخش را رفیق شد

هرچند عاشقیش دل مرا عدیل گشت

شاید که نازد آن بت و کشی کند بدان

کز نیکوان بدل ستدن بی بدیل گشت

نه هرکه خوب گشت چنو دلربای شد

نه هرکه پادشا شد چون بوالخلیل گشت

آشوب جان خصمان آرام جان دوست

جعفر که زر جعفری از وی ذلیل گشت

امید خلق هست برزق از کفش مگر

کفش برزق خلق ز یزدان کفیل گشت

از بس بکف زر و گهر داد خلق را

زر و گهر ذلیل چو ریک سبیل گشت

آنکو پسندا وز ملک تخت و ملک بود

از بیم او بتخت پدر بر دخیل گشت

ای آنکه هر گه علت ملک تو دید اگر

مانند خضر بود فنا را عدیل گشت؟

هرچند رخ یابد گاهی ز پشه پیل

نه پیل پشه گردد و نه پشه پیل گشت

تشنه سراب دیده ز مهر تو یاد کرد

بروی سراب یکسر چون سلسبیل گشت

آن کو بهشت کین تو از دل بر او بهشت

چونانکه بر پیامبر ما سبیل گشت

وانکو بدیت کفت و بچشم بدت بدید

دست قصیر بر سوی جانش طویل گشت

دندان بکامش اندر چون کفته خشت شد

مژگان بچشمش اندر چون تفته میل گشت

بس میر کو ببزم تو اندر ندیم شد

بس شاه کو بشهر تو اندر وکیل گشت

گیتی بفضل واصل تو را بایدی و لیک

گردون عدو فاضل و خصم اصیل گشت

آن کش نزول مهر تو در دل طریق شد

روز نزول او همه روز رحیل گشت؟

بر تو صهیل اسب بود چون صفیر مرغ

وز بیم تو صفیر بر اعدا صهیل گشت

آنکو ره سلامت در سایه تو جست

بر دوستان پیامش سیف سلیل گشت

بس کهتری غمی که بجای تو رنج برد

از جاه و دولت تو امیر جلیل گشت

بس خسروی جلیل که با تو ببست فصل

بسیار خوارتر ز سگان فصیل گشت

ناصح که مهر جوی تو باشد بروز و شب

با فر و بر زو زور تن جبرئیل گشت

آن کو بنفس دون و بهمت حقیر بود

چون خدمت تو کردش او را دو جلیل گشت

از مدح تو بشعری شاعر رساند سر

با فر قد از عطای تو فرقش عدیل گشت

رنجی قلیل را ز تو گنجی کثیر یافت

وین رنج و گنج زی تو کثیرش قلیل گشت

با دانش تو حکمت لقمان فتاده شد

با لفظ تو کلام عرب قال و قیل گشت

تا وصف در مسیل کنند و حدیث نوح

کز معجزات نوح بآخر قبیل گشت

بادت بقای نوح که بدخواه ملک تو

در بند رنج و محنت چون در مسیل گشت

عید خلیل خرم بگذار با خلیل

کز بس خلیل عدو و عدوی خلیل گشت