تا گشود از بهر گفتاری لب خاموش را
در شکر آمیخت آن اهل زمرّدپوش را
روز اول کرد ما را چشم مست او خراب
بادهپیمایی نشاید ساقی مدهوش را
تشنه نیسان چو مردان سعادتمند باش
چون صدف پر ساز از درّ معانی گوش را
متصل در سینه باید تیر آهی داشتن
چون کمان خالی نگردان از خدنگ آغوش را
کام شیرین بی گزند از شهد نتوان ساختن
نیش میگیرد ز لبها ترجمان نوش را
چشم بر دست کسان قصاب چون مینا مدار
چون قدح گردان تهی از بار منت دوش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پرده دار حرف دعوی کن لب خاموش را
از دبستان بر میاور طفل بازیگوش را
مور بر خوان سلیمان خون خود را می خورد
خرمن گل مایه حسرت بود آغوش را
نیست بر بالای دست خاکساری هیچ دست
[...]
زیور تن صحت اعضاست اهل هوش را
نیست دری پربهاتر از شنیدن گوش را
هست کم حرفی حدیثی معنیش فهمیدگی
از کتاب عقل سطری دان لب خاموش را
بردبارانند بر خلق جهان سرور از آن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.