گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قصاب کاشانی

ترک سر ناگفته دل بر مهر جانان بسته‌ای

نیستی عاشق چرا بر خویش بهتان بسته‌ای

سعی کن ای دیده تا پیدا کنی سرچشمه‌ای

چون صدف دل را چرا بر ابر نیسان بسته‌ای

هیچ‌کس از سحر چشمت سر نمی‌آرد برون

از نگاهی راه بر گبر و مسلمان بسته‌ای

منزل جمعیت آسایش دل‌ها است این

چیست این تهمت که بر زلف پریشان بسته‌ای

در لبت موج تبسم بخیه دل‌های ما است

خون چندین زخم از گرد نمکدان بسته‌ای

صید دام افتاده را صیاد بندد بال و پر

حیرتی دارم که چونم رشته بر جان بسته‌ای

کی فراموشت کنم ای جان گره بگشا ز زلف

از چه‌ام این رشته بر انگشت نسیان بسته‌ای

گوسفند تو است قصاب از نظر نندازیش

تربیت کن بهترش چون خویش قربان بسته‌ای