ز هر جانب که آن سرو روان خندان شود پیدا
ز شور عاشقان از هر طرف افغان شود پیدا
نمک میریزد از موج تبسم بر دل ریشم
لب او هر کجا چون پسته خندان شود پیدا
ز یک انداز چشمی کشتی عمرم تباه آمد
که میگفت از نگاهی این قدر طوفان شود پیدا
به یاد لعل میگون تو در خون جگر ما را
به دور دیده چندین خوشه مرجان شود پیدا
بده تن در قضا، آمادهٔ تیغ شهادت شو
چو آن نامهربان با خنجر مژگان شود پیدا
کند دریانشین آب حسرت اهل محشر را
اگر قصاب با این دیدهٔ گریان شود پیدا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
که را می گشت در دل کز زمین انسان شود پیدا؟
که می گفت از تنور خام این طوفان شود پیدا؟
به آه گرم دل را آب کن گر تشنه وصلی
که آن گوهر درین دریای بی پایان شود پیدا
نیفشانم ازان بر گرد هستی دامن جرأت
[...]
کجا الوان نعمت زین بساط آسان شود پیدا
که آدم ازبهشت آید برون تا نان شود پیدا
تمیز لذت دنیا هم آسان نیست ای غافل
چوطفلان خونخوری یکعمر تادندان شودپیدا
سحرتا شام باید تک زدن چون آفتاب اینجا
[...]
برآ از ظلمت تن تا که نور جان شود پیدا
زجان بگذر دلاچون من که تاجانان شودپیدا
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.