داورا ای که خاک پای ترا
شاه انجم به دیدگان رفته
هفته‌ای می‌رودکه شاهد بخت
رخ به جلباب غصه بنهفته
زانکه مداح خود به مثقب فکر
در مدیح تو گوهری سفته
کس بدان پایه مدح نشنیده
کس بدان مایه شعر ناگفته
لیک از آن کاخ مدیح دلکش را
داور روزگار نشنفته
فکرتش ازکلال پژمرده
خاطرش از ملال آشفته
چه شودگر شود ز رحمت تو
مستفیض این روان آلفته
باد از یمن طالع بیدار
بدسگالت به خاک و خون خفته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر چه پیغمبرش زحق گفته
کرده باور زصدق و پذرفته
ای زمین را ز بهر خدمت تو
آسمان بارها ثنا گفته
وی به الماس خاطر وقاد
در اسرار اختران سفته
ز اعتدال بهار خاطر تو
[...]
سفته گوشی چو در ناسفته
در فروشش بها به جان گفته
چند مانی تو این چنین خفته؟
همره از راه منزلی رفته؟
همه دانا شدند ناگفته
همه را گشت در جان سفته
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.