گنجور

 
سعدی

امروز چنانی ای پری‌روی

کز ماه به حسن می‌بری گوی

می‌آیی و در پی تو عشاق

دیوانه شده دوان به هر سوی

اینک من و زنگیان کافر

وان ملعب لعبتان جادوی

آورده ز غمزه سحر در چشم

در داده ز فتنه تاب در موی

وز بهر شکار دل نهاده

تیر مژه در کمان ابروی

نرخ گل و گلشکر شکسته

زآن چهره خوب و لعل دلجوی

چاکر شده شاه اخترانت

شیر فلکت شده سگ کوی

بر بام سراچهٔ جمالت

کیوان شده پاسبان هندوی

عارض به مثل چو برگ نسرین

بالا به صفت چو سرو خودروی

گویی به چه شانه کرده‌ای زلف

یا خود به چه آب شسته‌ای روی

کز روی به لاله می‌دهی رنگ

وز زلف به مشک می‌دهی بوی

چون سعدی، صد هزار بلبل

گلزار رخ تو را غزل‌گوی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode