گنجور

 
جامی

دودم از سینه که گرد آمده بالای سر است

قدسیان را شده از ناوک آهم سپر است

چون شوم خاک شود لاله ستان تربت من

زین همه داغ کزان لاله رخم بر جگر است

حلقه در گوش همه ساده رخان خواهد کرد

بر بنا گوش وی آن حلقه که از مشک تر است

ساخت دریا رهم از رهگذر دیده سرشک

در رهم گر خطری هست ازین رهگذر است

ای خدا مرحمتی کز همه بیشش بینم

که بدو آرزوی من ز همه بیشتر است

نرود تلخی هجران وی از کام دلم

گرچه از ذکر لب او دهنم پر شکر است

جامی از عشق مهی بی خبر افتاده ز خویش

گشته مشهور همه شهر کنون این خبر است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode