گنجور

 
جامی

نامه کز جانان رسد منشور اقبال من است

مهر او بر نامه نقش لوح آمال من است

ذره سان حالم هواداری ست آن خورشید را

یک به یک ذرات عالم شاهد حال من است

هر زمان فال غمی گیرم ز دل در حیرتم

کین دل غلطان به خون یا قرعه فال من است

باد فریاد من افتاده با آن گل رساند

گفت کین گلبانگ مرغ بی پر و بال من است

فکر مرهم بهر چاک سینه ام چند ای طبیب

این جراحت یادگار شوخ قتال من است

گفتمش مالیده ام سر بارها بر پای تو

گفت یک سر کو درین ره کان نه پامال من است

شعر من جامی بیان عشق و خون خوردن بود

این نه دیوان غزل دیوان اعمال من است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode