گنجور

 
جامی

ریزم ز مژه کوکب بی‌ماه‌رخت شب‌ها

تاریک شبی دارم با این همه کوکب‌ها

چون از دل گرم من بگذشت خدنگ تو

از بوسه پیکانش شد آبله‌ام لب‌ها

از بس که گرفتاران مردند به کوی تو

بادش همه جان باشد خاکش همه قالب‌ها

از تاب و تف هجران گفتم سخن وصلت

بود این هَذَیان آری خاصیت آن تب‌ها

تا دست برآوردی زان غمزه به خونریزی

بر چرخ رود هر دم از دست تو یارب‌ها

شد نسخ خط یاقوت اکنون همه رعنایان

تعلیم خط از لعلت گیرند به مکتب‌ها

جامی که پی مذهب اطراف جهان گشتی

با مذهب عشق تو گشت از همه مذهب‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode