گنجور

 
کمال خجندی

اشک چو لعل ریزد آن لب مرا ز دیده

در شیشه هرچه باشد از وی همان چکیده

باشد هنوز چشمم همچون مگس بر آن لب

گر عنکبوت بینی بر خاک من تنیده

از آب بر کشیده صورتگر آن ورق را

گلبرگ عارض تو هرجا که بر کشیده

سیب ذقن رسد خود با من چو دیدم آن رخ

از آفتاب گردد هر میوه رسیده

گر آیدم به مهمان شبها خیال رویت

گیرم برای شمعش پیه از چراغ دیده

پیش تو گل بخوبی از مفلسان برآید

آنکه گواه حالش پیراهن دریده

زاهد لباس تقوی کی از تو پاره سازد

بر قامت کمال است این جامه ها بریده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode