گنجور

 
کمال خجندی

ما به کلی طمع وصل بریدیم از تو

مرحبانی نزده دست کشیدیم از تو

دل که در عشق تو خود را به غلامی بفروخت

تا به هیچش ندهی باز خریدیم از تو

سالها گرچه نهادیم به تو چشم امید

جز جفا و ستم و جور ندیدیم از تو

هر سؤالی و دعانی که بر آن در کردیم

غیر دشنام جوابی نشنیدیم از تو

چه درختی تو که تا در چمن جان رستی

بر نخوردیم و گلی نیز نچیدیم از تو

در دو لب رنگ برنگ این همه حلوا که تراست

و ای عجب چاشنی هم نچشیدیم از تو

رفتی از چشم ترو گریه کنان گفت کمال

رفت عمر و بمرادی نرسیدیم از تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode