گنجور

 
کمال خجندی

گر گذاری که با تو در نگویم

خاک پایت به چشم ها بخریم

تا ببوسیم آستان ترا

حلقه حلقه نشسته گرد دریم

گر غرامت ستانی از انصاف

سر و دیده نهاده در نظریم

گفته بک شیم ببر سوی خویش

ما از آن کوی جان چگونه بریم

اختری چون تو گر به ما گذرد

به بلندی از آسمان گذریم

کیشت از تیر شد تهی دل پر

پر دلی بین که جمله را سپریم

گرچه آتش زدی به جان کمال

در محبت هنوز نیزه تریم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode