گنجور

 
کمال خجندی

عمریست که از خلوته در میکده مسئوریم

شب مست و سحر گاهان چون چشم تو مخموریم

کس بوی ریا نشنید از خرفة ما رندان

چون دور به صد فرسنگ از زاهد مغروریم

پی برده بکوی تو تا بافت بوی تو

آسوده به روی تو از جنت و از حوریم

حیران جمال نو ما سوختگان یک یک

پروانه آن شمعیم مستغرق آن نوریم

ای جان گرانمایه نو نوری و ما سایه

با ما چو نو نزدیکی ما از تو چرا دوریم

تا درد دلی گوئیم کو با تو مجال آن

فریاد که نتوانیم دربابه که رنجوریم

گویند کمال از عشق شد شهره به گمنامی

چون ذره گمیم اما با مهر تو مشهوریم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode